در فوتبال پرهیاهوی ایران، جایی که نیمکتها همیشه بوی اضطراب و بیثباتی میدهند، تنها یک سایه سالهاست آرام و بیصدا بر جای مانده است؛ سایهای به رنگ قرمز. نامش کریم باقری است؛ مردی که نه میخواهد در مرکز نور بایستد، نه اهل شعار و نمایش است، اما حضورش از هر فریادی بلندتر است.
از برانکو تا کالدرون، از گلمحمدی تا اوسمار و حتی کارتال و هاشمیان، مربیان آمدهاند و رفتهاند، اما او مانده است. مثل ستونی پنهان در بنای پرسپولیس که بدون آن شاید سقف رختکن فرو بریزد. ثباتی که در فوتبال ایران، بیش از هر چیز شبیه معجزه است.
اما این ماندگاری، همانقدر که تحسینبرانگیز است، پرسشبرانگیز هم هست. آیا کریم باقری درختی است که به خاک پرسپولیس ریشه دوانده و کسی دل بریدن از او را ندارد؟ یا برگ نخل بلندی است که سایهاش را مدیران و مربیان برای آرامش خود میخواهند؟
میگویند او مرد سکوت است، اما همین سکوتش بلندترین زبان رختکن است. وقتی بحرانها میجوشند و اختلافها شعله میکشند، حضورش مثل دستی نامرئی فضا را آرام میکند. نه با فریاد، نه با دستور، بلکه با اقتداری نرم و احترامآور. شاید همین راز بقای او باشد؛ مربیانی میآیند و میروند، اما همه در نهایت به حضورش تکیه میکنند، درست مثل چراغی که همیشه باید در گوشه اتاق روشن بماند.
در مقابل، صدایی دیگر هم هست. صدایی که میگوید این ماندگاری بیش از اندازه طولانی شده است. آیا وقت آن نرسیده که کریم باقری از سایه بیرون بیاید؟ آیا ترس از شکست، یا شاید آسودگی در نقش دوم، مانع از آن نشده که خودش را در قامت سرمربی ببیند؟ فوتبال ایران کم از این دست مردان ندارد؛ کسانی که بهجای فتح قله، ترجیح میدهند در دامنه بمانند، بیخطر و بیریسک؛ و البته همیشه زمزمهای هم در گوشها هست؛ اینکه حضور باقری نه انتخاب مربیان، بلکه خواست مدیران است؛ چون او تضمینِ نظم و آرامش است، پلی میان بازیکن و کادر، میان آتش و آرامش. اگر چنین باشد، شاید این آرامشِ ظاهری بهایی داشته باشد: قربانیشدن استقلال فنی و فرصت رشد برای دیگر مربیان.
با همه اینها، باقری همچنان همان است: مردی که در سکوت، حضورش فریاد است. شاید خودش نخواهد قهرمان قصه باشد، اما تاریخ پرسپولیس نام او را در حاشیه هیچ صفحهای نمینویسد. هر نیمکتی که آمد و رفت، ردّی از او به جا گذاشت؛ ردّی که حالا شبیه افسانه شده است، افسانه «دستیار مادامالعمر».