امیرمنصوررحیمیان | شهرآرانیوز- فرض کنید در جادهای با سرعت رانندگی میکنید. آن بیرون، درختها، خانههای روستایی و شاید چند جانور هم هستند که میبینیدشان. حالا اگر سؤال کنم، که چند کیلومتر قبلتر چه درختی دیدهاید و یا خانهای که از کنارش رد شدید، چند پنجره داشت؟ چند درصد احتمال میدهید یادتان باشد؟ سرعتتان آنقدر زیاد بوده که بعید است چیزی به یاد بیاورید. به نظر، سرعت خبرهایی که هر روزه و همیشه با رسانههای مختلف، میبینیم، آنقدر زیاد است که اطلاعات، خیلی زودتر از انتظارمان، خود به خود از ذهنمان پاک میشوند.
من اگر از منظر خودم بخواهم به قضیه نگاه کنم، فقط نمونههای فرهنگی و هنری را یاد میآورم! برای نمونه، مثلا به یاد دارید که در سال گذشته چه اتفاقاتی در زمینه فرهنگی افتاد یا کدام نقاش درگذشت، یا فلان آدم چه افتخاری برای شهرمان کسب کرد؟ بیهوده تلاش نکنید، چون آنقدر زیاد بودهاند که هیچ بنیبشری یادش نمیآید. ولی با اینکه حافظه جمعی مردم ضعیف است، در زمانهای مختلف، خیلی هم خوب کار میکند. هر اتفاق بزرگ و عمیق اجتماعی که یقه جامعه را میگیرد، خیلی خوب در حافظه میماند. مثل جنگ و اتفاقات سیاسی و اقتصادیاش و یا مثل امروز، مبارزه با کرونا و مسائل اقتصادی، روانی و غیرهاش. به هر حال، اینها اتفاقاتی بودهاند که نه از حافظه آدمها پاک میشوند و نه از حافظه تاریخ. ولی داستان آنجایی برای علاقهمندان به هنرهای تجسمی جالب میشود که کسانی سعی در تلفیق این دو اتفاق بزرگ دارند. روز چهارشنبه هشتم مرداد بود که حوزه هنری خراسان رضوی با همکاری و همدلی دانشگاه علوم پزشکی مشهد و جمعی از هنرمندان زبده و کاربلد مشهدی، کارگاهی با نام «ساحل نجات» برگزار کرد.
در این کارگاه یکروزه، نقاشان و هنرمندان جمع شدند و با رعایت تمام جوانب بهداشتی، شروع به خلق اثر کردند. آثاری که برای تشکر از کادر درمانی و با محوریت آنها، روی بومهای بزرگ و کوچک کشیده شد.
آثاری که پشت هرکدام از آنها، دریایی از عشق و قدرشناسی موج برمیدارد. در این کارگاه، کاظم خراسانی، حسین واحد، محمود آزادنیا، نوید ظفر علیزاده، ایمان صادقی، امیر پژمان، حسین ششکلانی، مریم صدر، امیر خالقی، محبوبه پاکدل، سعید خاتمی، جعفر پاکروان، حسین رزاقی، مسعود رستگار، مهدی محدث، یاسمن سامانی، سید طاهر موسوی، حمید حلیمی و حمید قربانپور شرکت کردند؛ و از صبح تا غروب کشدار تابستان دور هم جمع شدند و به نقاشی کردن مشغول شدند.
برای همین همان روز به حوزه رفتم و در کارگاه نگاهم را جلا دادم و با میثم مرادی، رئیس جوان حوزه هنری انقلاب اسلامی خراسان رضوی، و محسن اسدی، دبیر اجرایی این کارگاه، صحبت کردم. صحبتهایی از ورای ماسکهای سفید و بوی رنگ اکرلیک و الکل.
میثم مرادی درباره این کارگاه گفت: هنرهای تجسمی، قائم به فرد است. هنرمند با حداقل امکانات و زمان، با ایدهاش میتواند اثری خلق کند که ماندگار بماند. مثال میزنم. ما در ادبیات دو بخش کلی داریم که فقط زیر مجموعههایشان زیاد هستند. یا نظم هستند یا نثر، ولی در هنرهای تجسمی این بخشها آنقدر زیاد هستند که برای اسم بردنشان هم لازم است از روی نوشته خواند. هر کدام هم شاخههای فراوانی از سبک و این چیزها دارد. ما در مشهد خوشبختانه ظرفیت بسیار بالایی در این زمینه داریم. هنرمندانی که هر کدام در سطح کشور حرفی برای گفتن دارند و شناخته شده هستند؛ بنابراین من به عنوان مسئول حوزه هنری، اگر به این آدمها و ظرفیتهایشان بیاعتنا باشم، معلوم است که کارم را درست درک نکردهام. رویکرد خاصی لازم نیست. من به وظیفهام عمل میکنم و از ظرفیتهای موجود استفاده میکنم. البته که این رویکردها به سلیقه مسئولان امر هم مربوط است. ولی از آنجایی که من خودم با هنرهای تجسمی و ادبیات بیشتر ارتباط برقرار میکنم، این قبیل امور نمود بیشتری دارد. به هر صورت این اقتضای وظیفه سازمانی من و مجموعهام است و ادعایی هم در این زمینه نداریم. همانطور که دوازده، سیزده سال قبل هم بودهاند آدمهایی که در حوزه، نسلی از هنرمندان را حمایت کردهاند که الان اسم و رسمی دارند. ما باید چنین زمینهای را برای هنرمندان آینده فراهم کنیم. سعی کردهایم بستر رشد و نمو نسل آینده هنرمندان را فراهم کنیم. اگر دست من بود به همه هنرمندان، فضایی اختصاص میدادم و از آنها میخواستم آتلیهشان را به اینجا بیاورند. معتقدم حضور، قلم و نفسِ یک استاد میتواند به هنرجوهای تازه وارد جان ببخشد.
از او خواستم نظرش را در مورد نقش هنرهای تجسمی، در بزنگاههای اجتماعی و بهخصوص این گلوگاه پرهول و هراسِ کرونا بگوید. ادامه داد: باید چیزی را پذیرفت و آن این مطلب است که برخی رشتههای هنری قابلیت و قالب رسانهای بیشتری دارند. مثلا یک فیلم کوتاه یا نماهنگ در شبکههای اجتماعی، بیشتر بازخورد دارد. ولی هنرهای تجسمی در سطح جامعه و منظر عمومی بیشتر نمود دارد. هرچه درگیری هنرمند با جامعه بیشتر باشد این بخش جلوه بیشتری دارد. مثل کاریکاتوریستها یا گرافیستها که در بطن حوادث اجتماعی هستند. ولی نقاشی شخصیتر از بقیه رشتههاست. ما خواستیم همین فکر و ایدهای که در ذهن نقاشهاست را به ظهور برسانیم و ضریب رسانهای به آنها بدهیم. بعدها مثلا ۳۰ یا ۴۰ سال دیگر، وقتی آیندگان به این سالها نگاه بکنند، یک سند، منبع و مأخذ درست و درمانی پیدا بکنند. اگر نهادهای مدیریتی هم پای کار بیایند ما این حرکت را میتوانیم عمومی بکنیم. جای خالی این آثار در بیلبوردها و مناظر شهری احساس میشود.
محسن اسدی را بین دویدنهایش از این طرف به آنطرف و تهیه رنگ و ماسک و هزار گرفتاری دیگر، گیر آوردم. از او در مورد چگونگی برگزاری این کارگاه پرسیدم که گفت: یکروز با آقای مرادی در مورد برگزاری کارگاه و اینچیزها صحبت میکردیم که این ایده را مطرح کرد.
خوب ایده، ایده عالیای بود. همان موقع با دانشگاه علوم پزشکی تماس گرفت. جالب اینکه آنها هم قبول کردند. فردایش رفتیم به دانشگاه و در جلسهای همه چیز را نهایی کردیم.
در آن جلسه تصمیم گرفتیم که محور کار کرونا نباشد بلکه کادر درمانی باشد. آدمهایی که زحمت میکشند و درگیر این قضیه هستند. حتی همان نظافتچی بیمارستان.
بعد هم کار به صورت نخبگانی اکران نشود. آثار در همان بیمارستانهای درگیر با مسئله کرونا برای بیماران و کادر درمان اکران شود. این کار را هم برای بالا بردن روحیه آنها و نشان دادن دغدغه هنرمندان و جامعه انجام بدهیم.
شکل کار را هم مشخص کردیم و کار را شروع کردیم. از او پرسیدم که فکر نمیکنی که بقیه مردم هم شاید دوست داشته باشند آثار را ببینند؟ ادامه داد: ما به این هم فکر کردیم. منتهی بعد از اکران در بیمارستانها.
ضمن اینکه فرهنگ نگارخانهگردی هنوز آنقدر پررنگ نشده است. بعضیها فکر میکنند برای دیدن نقاشیهای اکران شده در نگارخانهها باید بلیت بخرند. به هر حال جامعه هدف این آثار، آدمهایی هستند که مستقیم با کرونا درگیر هستند. فکر کردیم که وقتی بفهمند ما هم در حد توان خودمان با آنها همدلی کردهایم، حالشان بهتر میشود. ضمن اینکه دانشگاه علوم پزشکی مشهد هم با حوزه هنری خراسان رضوی خیلی در این زمینه همکاری خوبی داشته و حتی قسمتی از هزینهها را هم متقبل شده است.
با تصور نصب آثار خلق شده بر دیوارهای غم زده بیمارستانهای شهر از حوزه هنری بیرون آمدم، هوا هنوز هم گرم بود. یاد خنده هنرمندان کارگاه «ساحل نجات» افتادم که با اینکه خیلی وقت بود یکدیگر را ندیده بودیم نمیتوانستیم حتی با هم دست بدهیم. یاد کادر درمان افتادم که عکسهایشان مثل رزمندگان خاک گرفته و بیپیرایه بود. بعد به خودمان فکر کردم، که دارد زندگی کردن بدون ماسک از یادمان میرود. لعنت به کرونا.