به گزارش شهرآرانیوز؛ نامش صدیقه است. همسر شیر دره پنجشیر احمد شاهمسعود، قهرمان ملی افغانستان که در ایران هم کم طرفدار ندارد. صدیقهخانم قصد ندارد مصاحبه کند، اینها را برادرش قاسم میگوید و تلاش میکند مجابم کند که بگذرم. اما نمیگذرم .... شما هم جای من بودید نمیگذشتید.
حرفزدن با آدمها یا همین گفتوگوهای مطبوعاتی از بهترین بخشهای شغل ماست. حرفزدن با آدمها میتواند بهترین کارگاه آموزشی باشد، نهفقط بهعنوان یک موضوع شغلی که بهعنوان فرصتی برای آموختن تجربههای دیگران، شنیدن جهان درونیشان و آنچه میدانند و شاید تو ندانی .... صدیقهخانم در یک کتاب که در صفحه ۹ امروزمان دربارهاش حرف زدهایم، مفصل از همسرش گفته و دیگر خیلی حرف نزده، اما میشود با او حرفهای مهمی زد. حرفهای زنانهای که ما خانمها خوب درکشان میکنیم. میدانیم زنبودن چه دلخوشیهای ساده، اما بزرگی دارد، چه آرزوهای کوچک لطیفی و همراهیهای بزرگ و استواری در بودن کنار یک مرد.
صدیقهخانم این فرصت دشوار را داشته که کنار یک قهرمان ملی زندگی کند، قهرمان ملی کشور همسایه که مثل ما فارسی حرف میزنند، فرهنگ و دین مشترک داریم و هزار نقطه اتصال دیگر. او، اما خسته نیست، پشیمان نیست، پر از زندگی و امیدواری است. وقتی با او حرف میزنم بیآنکه بدانم چه چهرهای دارد و چگونه زنی است میتوانم تصورش کنم که با دلشوره خبرها را دنبال میکند و هربار از ته دلش میخواهد که صلح پا بگذارد به کشوری که او هرگز چهرهاش را آرام ندیدهاست. پا بگذارد به افغانستان و او آرزوی شوهرش را در کوچه و خیابان تماشا کند؛ آرزوی آرامش و صلح برای وطن.
شما که به دنیا آمدید افغانستان درگیر جنگ بوده؟
بله؛ و ازدواج کردید باز هم جنگ بوده؟
باز هم بله. در جنگ به دنیا آمدم، در جنگ زندگی کردم، در جنگ پیر شدم، اما هنوز هم امیدوارم به اینکه بالاخره صلح بیاید و ما عمیقتر لبخند بزنیم.
جنگ تجربه خوبی نیست. اگر بخواهید دربارهاش حرف بزنید چه میگویید؟
آدم دلش نمیخواهد وسط جنگ باشد، اما وقتی جنگی به وطن آدم تحمیلشده باید ایستاد و مبارزه کرد. ما در این جنگ بودیم و پیر شدیم، جنگی که نمیشد رهایش کرد. باید میایستادیم و ایستادیم. ما جنگ را نمیخواستیم و نمیخواهیم، اما وقتی آمده نمیشود کاری کرد. شوهرم همیشه از جنگ خسته بود و مبارزه میکرد. حالا هم که در کشورمان حرف صلح است دلخوشیم و منتظر که الهی صلح بیاید و ماندگار شود. میدانید از طرف فامیل مادری و پدریام بیشتر از ۵۰ شهید دادهایم، این یعنی ۵۰ مادر داغدار که هیچوقت بچههایشان برنمیگردند .... نهفقط ما، تمام هموطنهای ما بهخاطر جنگ بچهها و عزیزانی دارند که هیچوقت برنگشتهاند.
وقتی ازدواج کردید همسرتان درگیر مبارزه بود؟
من به دنیا نیامده بودم که او درگیر مبارزه بوده. من زمان حکومت داوودخان به دنیا آمدم که همسرم مشغول مبارزه بوده و بعد هم علیه دولت خلقی مبارزه میکرده (اشاره به حضور شوروی در افغانستان) یعنی سالها بود که بهخاطر کشورش میجنگید. بعد هم این مبارزهها تا پایان عمرش ادامه پیدا کرد.
بعد از ازدواج بیشتر درگیر جنگ شدید، احمد شاهمسعود مبارز و قهرمان شد؛ همسرتان. نمیشد مثل همه زنها یک زندگی عاشقانه عادی را در ذهنتان تصور کنید. این خیلی سخت نیست؟
هست، اما پشیمان نیستم از اینکه با همسرم زندگی کردم و مبارزه کردم. افتخار میکنم به اینکه در کنارش بودم و برای کشورمان مبارزه کردیم.
هیچوقت دلتان یک زندگی عادی، مثلا داشتن یک همسر با شغلی ساده و آرامش بیشتر نخواست؟
نه. بودن کنار یک مبارز سخت است، اما افتخار دارد. مگر این افتخار نصیب چند زن در جهان میشود؟ تا زندهام راضیام و خدا را شکر میکنم که همراه همسرم بودم. پشیمانی برای آدمی است که در زندگیاش هدف ندارد. من هدف داشتم و هرگز پشیمان نشدم. شاید اگر هدفی نداشتم در دلم میگفتم راهی که رفتهام اشتباه است و این پشیمانی را به زبان هم میآوردم. اما ایمان دارم مسیری که که همسرم رفت با هدف درستی بوده و من هم در پی او حرکت کردهام.
ما همه دنبال هدفی بودیم و همیشه هم روحیه خوبی داشتیم. خوشحال و راضی همراه همسرم بودم و این را همیشه هم گفتهام. ما و شما مسلمان هستیم و ایمان داریم شهدا زنده هستند، جایگاه عالی دارند، از ما جلوتر هستند و ما از پی آنها حرکت میکنیم. برای همین باز هم تاکید میکنم تا زمانی که هستم پشیمان که نیستم هیچ، افتخار هم میکنم به اینکه همراه یک قهرمان زندگی کردهام.
فرزندان شما چطور؟ هیچوقت دلشان نخواسته یک پدر معمولی و زندگی عادی داشته باشند؟
فرزندانم احساس غرور هم میکنند. پسرم (احمد مسعود) سعی دارد که راه پدرش را در افغانستان پیش ببرد و در این راه مبارزات خود را آغاز کرده. دخترهایم نیز با اینکه درحالحاضر در جامعه افغانستان و مبارزات نقش فعالی ندارند، تحصیلات خود را پیش میبرند و در آینده نزدیک در کنار برادرشان در این راه قدم برمیدارند. همه فرزندانم علیه جنگی که خانمانسوز است کنار مردم میایستند. به امید روزی که صلح و آرامش به لطف خدا بیاید، که هدف پدرشان که صلح بود برقرار شود و روزهای بهتر از راه برسد.
لحظهای که خبر شهادت همسرتان را شنیدید، به یاد دارید؟
یادم است؟ (با حالت تعجب و حیرت) مگر میشود یادم نباشد. مگر میشود یادم برود. خداوند بزرگ به هیچ کس چنین چیزی را نشان ندهد. یک لحظه چشمتان را ببندید و تصور کنید... فکر میکردم خوابم و نه بیدار... یک لحظه بینهایت سخت که هیچ وقت یادم نمیرود. زمانی که ایشان زنده بود هیچ وقت فکرش را نمیکردم روزی بیاید که او زنده نباشد. خودم میدانستم شوهرم مبارز است و مرد جهاد، بسیار دشمن دارد و ممکن است هر اتفاقی بیفتد برایش، اما هیچ وقت نمیخواستم به نبودنش فکر کنم، نه به خاطر خودم که همسرش بودم، نه به خاطر بچه هایم، به خاطر مردمم... به خاطر اینکه میدانستم زنده بودنش برای جامعه اسلامی هم مهم است. گاهی نام کوچکم را به زبان میآورد و میگفت اگر روزی من شهید شدم تو چه میکنی؟ به او میگفتم این حرف را نزن.
نه فقط من و بچهها و فامیل... مساله ما نیستیم، این است که تمام افغانستان به تو نیاز دارد. من میتوانم با هر سختیای از پس خودم و زندگی برآیم، اما ملت را چه کنم. مردم به تو نیاز دارند و باید زنده باشی. حالا فکر کنید وقتی خبر را شنیدم چه حالی داشتم... اصلا مگر میشود به زبان بیاورم حال آن لحظهها را. نمیدانم... فقط میگویم نمیدانم... شاید اگر مسلمان نبودم و به خاطر بچهها نبود خودم را میکشتم، تصور دنیا بدون همسرم برایم خیلی سخت بود. خلاصه که اگر الان زندهام بهخاطر مسلمان بودنم است و بچه هایم. من تنها این حال را نداشتم. یکی از برادرهایم وقتی شنید چه شده، میخواست خودش را بیندازد در یک استخری که توی پنجشیر داریم. میگفت من دیگر زندگی به دردم نمیخورد. حالا ببینید برادرم که این حال را داشته، من چه حالی داشته ام.
قبول دارم که همه احمدشاه مسعود را دوست دارند، اما ایشان منتقد هم کم ندارد، خیلیها دربارهاش نکاتی را میگویند یا دوستش ندارند. شما با این افراد روبهرو شدهاید؟
من تا به حال هر کسی را که دیدهام و با او حرف زدهام همسرم را دوست داشته.
حالا اگر با یکی روبهرو شوید که دوستش نداشتهباشد چه؟ ناراحت میشوید؟ عصبانی میشوید؟ اصلا چه جوابی برای این موضوع دارید؟
یک انسان مبارز همیشه هم دوست زیاد دارد و هم دشمن. ۱۴۰۰ سال از بعثت پیامبرمان میگذرد و میبینیم او که برگزیده خداست هم موافق دارد و هم مخالف. هم دوست دارد و هم دشمن. ما نمیتوانیم بگوییم یک انسان مبارز که علیه قشون سرخ مبارزه کرده تا طالب و القاعده را باید همه دوست داشتهباشند. طبیعی است یکسری دشمن داشتهباشد و یکسری هم دوست. به نظر من دوستانش خیلی بیشتر از دشمنانش هستند. اما نکته مهم این است که همین دشمنها هم برایش احترام قائل هستند و میدانند با یک مرد بزرگ و مبارز واقعی روبهرو بودهاند. اما باز هم میگویم مطمئنم اگر دشمنی هم داشتهباشد تعدادشان کم است، هر کسی احمد شاه مسعود را میشناخته حتی اگر دشمن ایشان بوده باز هم به احترام از ایشان یاد میکند.
شما در ایران زندگی میکنید؟
نه. در رفت و آمدم. بچههایم جاهای مختلفی هستند و درس میخوانند، گاهی افغانستانم، گاهی ایرانم، گاهی مصر و گاهی لندن...
پس جهانگردی میکنید.
جهانگردی که نه... ما افغانها سالهاست داغدیده و مهاجریم. هیچ جایی سکونت واقعی نداریم، چون از وطن دوریم. ولی دوست دارم جهانگردی کنم. از خدا میخواهم روزی برسد حرف شما بشود و ما جهانگرد شویم. شوهرم گاهی اسم کوچکم را میآورد و بعد میگفت خداوند روزی را بیاورد که کشور ما آرام باشد. برویم جاهای تاریخی و زیبای جهان را ببینیم، از ایران گرفته تا همه دنیا.
من هم بیایم افغانستان شما را یک دل سیر بگردم.
آنجا را خودم هم نشده یک دل سیر بگردم و همه وطنم را ببینم. حرفش را زدیم دیگر، از وقتی به دنیا آمدهام جنگ بوده.
امیدوار هستید که مذاکرات صلح این روزها به جای خوبی برسد و من هم بیایم افغانستان مهمان شما شوم؟
ما همیشه امیدواریم، ناامیدی گناه است و الهی که نصیب دشمنان صلح و آرامش شود. ما همیشه امیدوار میمانیم و دعا میکنیم صلح بیاید. شما بیایید مهمان ما شوید و جبران کنیم سالها مهماننوازی ایرانیها را.
ما خیلی هم خوب نبودهایم، این لطف و مهربانی شماست...
نه اینطور هم نبوده. امیدوارم شرایط خوب شود، شما بیایید و ما جبران کنیم. ما همیشه دوست بودهایم و الهی که دوست باشیم.
منبع: زینب مرتضایی فرد- جام جم