سمیرا شاهیان - هریک آواره ویرانه ای شده بودند؛ یکی تصمیم به خودکُشی گرفته و دیگری با بیماری جنون آمیز اعتیاد، خانواده اش را از دست داده بود. برای این کاروان شکست خورده نه چیزی برای جنگیدن بود و نه قماری برای از دست دادن. خیلی از آن ها تنها به یک راه فکر می کردند؛ اُوردُز و مرگ، آن هم در بدترین موقعیت؛ شاید در گوشه خیابان یا زیر پل. و این پایان دردناکی بود که آن ها نیز مثل هزاران معتاد بی سرانجام دیگر، آن را پذیرفته بودند.
حالا نوری که آموزش به زندگی آن ها تابانده است، مسیر تباهی را به تولدی دوباره مبدل ساخته است. مسیری که به جای تلاش برای نبودن، با الفبای بودن ترسیم می شود و تلاش برای متفاوت بودن و از نو ساختن. برای آن هایی که ما سراغشان رفتیم، آموزش مهارت های شغلی که توسط سازمان فنی و حرفه ای ارائه شده است، حکم نفس تازه ای داشت که به درون ریه هایشان دمیده شده است. همین مهارت ها بهانه ای شد تا عزمشان را برای اثبات تغییر و تفاوت جزم کنند و به فکر اشتغال مؤثر باشند.
قصه ما، قصه انسان هایی است که از یأس به امید رسیده اند و با مهارت های آموخته شده، رنگی نو روی بوم زندگی پاشیده اند.
زنبورداری بعد از پایان زندگی!
داخل باغی در منطقه بالابند، حدود 40 کیلومتر بعد از نزدیکی فریمان حدود 300 کندوی عسل، تخصص و مهارت عملی دو کندودار را به کار گرفته است. صدای وزوز زنبورهای زرد در گرداگرد کندوهای دو طبقه، عجیب ترسناک است. با زنبورها نباید دعوا کرد. در این هیاهو که آن ها سخت مشغول گرده آوردن و محافظت و کار هستند، باید نرم و آهسته به سراغشان برویم.
ما به محل کار سیاوش علی مراد پهلوانیان آمده ایم. قرار است لباس کار را که همان روپوش های جلوبسته کلاه دار است، بپوشیم و به محل کندوها برویم. هنوز ابتدای کار است که زنبورها به ما حمله می کنند و از چند ناحیه نیشمان می زنند؛ درست مثل اولین روز کاری این کندودار که این طور برایمان تعریف می کند: روز اول که آمدم زنبورداری، همه زنبورها به من حمله کردند. پا به فرار گذاشتم، اما از نیش زنبورها در امان نماندم.
به ته خط رسیده بودم
نیش زنبور هرقدر دردناک و سوزاننده باشد، از نیش روزگار بهتر است. پهلوانیان که روزی، روزگارش زهرآلودِ مواد مخدر شده بود، اینگونه تعریف می کند: بیشتر از 30سال مواد مصرف کرده بودم. همه زندگی ام را از دست داده بودم؛ زن و بچه و خانه و زندگی. یک روز احساس کردم به انتها رسیده ام و بهتر است خودم را خلاص کنم؛ این بود که در حاشیه جاده از ستون برق، بالا رفتم.
اما هنوز زندگی برای او به پایان نرسیده است. او اراده و عزمی شگرف دارد که باید آن را کشف کند. او باید مواد مخدر را از زندگی اش بیرون می کرد تا خودش را بیابد. وقتی می خواهد از این تَرک بزرگ سخن بگوید، اندوهی می ریزد توی صدایش و می گوید: خسته شده بودم. از ستون برق بالا رفتم، اما دیدم مَردش نیستم که خودکشی کنم. همه چیزم را از دست داده بودم. مواد به جز بدبختی چیزی برایم نداشت. به خودم نهیب زدم و گفتم برو دست به دامن خدا شو. از او کمک بخواه. یک روز رفتم توی یک خرابه، زانو زدم و زار زار گریه کردم. گفتم خدایا من نمی توانم برای خودم کاری بکنم؛ تو نظری به زندگی ام بینداز.
در حالی که سروصورتش را از اسارت کلاه مخصوص زنبورداری رها می کند، سرش را بالا می گیرد و می گوید: وقتی از اعماق وجودم از او کمک خواستم، مِهر زندگی سالم را به دلم انداخت.
حالا پهلوانیان سختی های کار و زندگی را قبول کرده است؛ «دیگر آن طور که همه چیز را راحت بخواهم، نیستم.»
او تقریبا یک سال است که کار زنبورداری را شروع کرده است. در این یک سال، بعد از پایان دوره آموزشی، با آقای ستوده که فارغ التحصیل رشته کشاورزی است، آشنا شده است. این دو نفر در هفته، دو سه نوبت به زنبورداری می روند و با تخصص و همت خودشان، کار کندوها را رتق و فتق می کنند.کندوهایی را که خریده نشان می دهد و همان طور که قدم های بلند برمی دارد تا صندوق های چوبی نشان دارشده را معرفی کند، می گوید: این کندوها را خریدم، دانه ای 500 هزار تومان. در این مدت، هیچ دستمزد نقدی دریافت نکردم. به ازای دستمزدم، کندو خریدم و حالا 5 کندو دارم. قصد دارم کندوهای بیشتری بخرم و در همین رشته فعالیتم را ادامه بدهم.
در انتظار دریافت وام
امروز که ما مهمان پهلوانیان شده ایم، او و همکارش، برداشت عسلِ دو ردیف از کندوها را در روزهای قبل انجام داده اند و قصد دارند تا جایی که مصاحبه مان اجازه بدهد، کار بقیه کندوها را هم به پایان برسانند.
برداشت عسل، بچه گرفتن از زنبور و گرده برداشتن از جمله کارهای مهم در زنبورداری است که پهلوانیان می گوید با تجربه ای که به دست آورده است، می تواند به تنهایی این کارها را انجام بدهد.
او می گوید: قسمت برداشت ژل رویال شاید تنها کاری باشد که هنوز نمی توانم مستقل انجام بدهم و باید با همکاری آقای ستوده انجام شود.
او یک درخواست هم دارد؛ «من از کمیته امداد تقاضای وام کردم و از مسئولان تقاضا می کنم رسیدگی کنند تا من هم به جایی برسم و کارمان جان بگیرد.»
کار فعلی او سخت است؛ خطرات کار در بین زنبورها و ساعت ها ماندن و عریق ریختن زیر آفتاب برای او رضایت بخش تر از روزی است که آرایشگر حتی حاضر نشد سر و صورتش را پیرایش کند. او می گوید: «وقتی به آدم توجه نشود، انگار آدم ترور شخصیتی می شود. من چون سر و وضعم به هم ریخته و داغان بود، با اینکه پول داشتم، آرایشگر گفت برای تو وقت ندارم. وقتی این رفتار را دیدم، متوجه شدم توی منجلاب افتاده و در یک کلاف سردرگم گیر کرده ام. دوست نداشتم آن طور زندگی کنم.»
دریچه جدید به زندگی
پهلوانیان جلو دریچه پرواز یکی از کندوها نشسته است و این گونه توضیح می دهد: این همه کندو اینجاست، اما محال است زنبوری به اشتباه به کندوی دیگری برود. این ها بوی ملکه شان را می شناسند و کندوی متعلق به خودشان را پیدا می کنند. وقتی جلو دریچه می رسند با بال زدن به نگهبان کندو می فهمانند آشنا هستند و به این طریق مجوز ورود می گیرند.
او چنان با عشق و علاقه از روابط حاکم بین زنبورها صحبت می کند که گویی با هرکدامشان دوستی دیرینه ای دارد؛ «در اینجا با موجود زنده، فعال و منظمی طرف هستم که هرکدام کار خودشان را به درستی انجام می دهند. دقیق و تمیز هستند و حتی اگر 20روز در کندو بمانند با فضولاتشان کندو را کثیف نمی کنند. وقتی به این شغل وارد شدم فهمیدم چقدر به آن علاقه مندم. در اینجا از دغدغه شهر و شلوغی آن دورم و این چیزی است که دقیقا آن را می خواهم.»
در تنهایی طبیعت و بین هزاران زنبور که خیال ترک کردن میدان را ندارند، می گوید: از دنیای زنبورها فهمیدم هرکدامشان مسئول کار مشخصی هستند؛ تعدادی از آنها مسئول آب آوردن و تعدادی مسئول گرده آوردن و عده ای هم پرستار تخم ها و لاروها هستند.
روزهای سیاهی
در میانه روز، وقتی کارها کمی سروسامان گرفته است، وقت مناسبی می یابد تا فارغ از هجوم زنبورها، در گوشه ای دنج استراحت کند و از تلخی هایی که بر او گذشته است، بگوید؛ «پدرم اعتیاد داشت. وقتی دبستانی بودم هم کلاسی هایم به خاطر وضعیت پدرم مسخره ام می کردند. من که آشفتگی زندگی مان را می دیدم، همیشه پیش خودم می گفتم وقتی بزرگ شدم حتما این مواد را امتحان می کنم تا ببینم این چیزی که پدرم اراده ترکش را ندارد، چیست.»
همین شرط و بیعت هایی که با خودش دارد، سرآغاز گرفتاری های او می شود. سیاوش می گوید: خیلی زود شروع کردم. می خواستم به جنس مصرفی پدرم برسم. من گرفتار شدم و از ناراحتی این موضوع پدرم وادار به ترک مواد شد. اما ترک او دیر بود و من حسابی آلوده شده بود. این بود که نتوانستم ترک کنم. پدرم هرقدر اصرار به ترک من داشت، فایده ای نداشت و من همچنان در اسیر اعتیاد بودم.
او اوایل جوانی، زمانی که حدود 18سال داشت، از تهران به مشهد آمد و بعد راهی بندرعباس شد و در همه این آمد و شدهایش، هر نوع مواد مخدری را امتحان کرد. با این حال چون همواره به کاری مشغول بود، هزینه مواد مخدر مصرفی اش را خودش تأمین می کرد: «همیشه کار می کردم؛ حتی سر گذر می ایستادم برای
کارگری.»
کمپ خُلق آباد؛ مهارت آموزان پای کار
بعد از شنیدن قصه اراده و پاکی سیاوش، نشستن پای حرف های آن ها که اراده کردند و از بی راهه به راه بازگشتند، خالی از لطف نیست. به کمپ خلق آباد و قصه زندگی مردانِ کار آن سر می زنیم. در اینجا هم آموزش های فنی و حرفه ای ارائه شده است؛ رشته های جوشکاری و صافکاری و آشپزی، موضوع های مردانه ای است که رهاشدگان از دام اعتیاد را صاحب مهارت کرده است.
از پرتو این آموزش ها، حالا 40 کارورز آموزش دیده، راهی بازار کار شده اند. آقای افسری، مددکار اجتماعی و مسئول اشتغال کمپ های ماده16، می گوید: افرادی که برای اشتغال آماده می شوند بعد از اینکه فُرم پر می کنند، «تست می دهند» تا مطمئن شویم مصرف نمی کنند و برای کار راهی کارخانه می شوند.
حاج حسن دهنوی هم از آن خیرانی است که کارخانه اش را با همت پاک شدگانی می چرخاند که سیاهی سرنوشتشان را فراموش کرده اند و به روزهای سفید باقی مانده می اندیشند. پیش از شنیدن تلخ و شیرین روزگار از زبان کارگران، چند کلام از زبان این کارخانه دار با تجربه بشویم. دهنوی که از 45 سال قبل به عنوان یکی از صنعتگران خوش نام استان معروف شده است، از برخی بی توجهی ها نیز گله دارد و می گوید: توان این را دارم که به جای 40 نفر، 100کارگر را جذب کار کنم، اما مسئولان برای همراهی با من و این افراد، کار خاصی نکرده اند. وقتی یکی از وزرا به اینجا آمد، فقط تمجید کرد و رفت، اما به دنبال این تعریف، هیچ حمایتی صورت نگرفت.
حمایت کنید
محمد اخوان که حالِ خوشِ 9ماه دوری از مواد مخدر را با ایستادگی پای دستگاه فِرز تداوم بخشیده است، همان دغدغه حاج آقا دهنوی را پیش می کشد و می گوید: حاجی دستمان را گرفته و به دلیل این همراهی است که حالا پاک هستیم. از مسئولان هم می خواهم او را تنها نگذارند و حمایتش کنند.
او که 54 بهار از خدا عمر گرفته است و این روزها روی خوب زندگی را به چشم می بیند، انگار شرم دارد از آنچه برای روزگار گذشته اش ساخته حرفی بزند و تنها به یک جمله اکتفا می کند: «نزدیک به 35 سال مصرف کننده بودم.»
«نه» به 20 سال مصرف
در کارخانه چیزی که زیاد است، کار است و کار هم همت مردانی مثل حسن برزنونی را می طلبد که توانسته بعد از 20سال مصرف موادمخدر، بزرگ ترین «نه» زندگی اش را به سرخوشانه ترین خماری هایش بگوید. او دوباره به سال های شیرین و روزهای پاکی قبل از چهارده سالگی اش برگشته و خیال جدا شدن از این حال و احوال بی نظیر را هم ندارد. شیرینی این روزها، عجیب زیر دندانش مزه کرده است. او سه سال است که به این حال خوش می بالد.حسن، زمانی که در کمپ بوده دوره آشپزی را گذرانده است. همان دوره ای که با همکاری مسئولان کمپ با همراهی اداره کل فنی و حرفه ای استان برگزار شده است و به واسطه آن، یک مدرک مهارتی در کارنامه توانایی های شغلی او به ثبت رسانده است. علاوه بر این مهارت، او در حال حاضر در قسمت مونتاژ کارخانه، قطعات گازهای پنج شعله و طرح فِر را سَرهم می کند. زندگی این روزها و سال های او، تلاش برای چیدن پازل زندگی بر اساس دل مشغولی های سالمی است که دارد.
معتاد به کار و زندگی
چهار سال و دو ماه دوری از مواد افیونیِ زندگی خراب کُن، افتخار سعید رفائی است. ماجرای بازگشت به زندگی او، به چهار سال پیش در میدان اعدام سابق برمی گردد؛ روزی که پول و جنس را هم زمان داشت اما «گفتم دیگر دوست ندارم ادامه بدهم.» حالا فرق بین رفائیِ چهل و هفت ساله با هم کَمپی های او که به دنبال مهارت و حرفه نبودند و مشغول روزی خوردن از بازوی خود نیستند، در نداشتن اراده است: «بعضی ها تنبل بودند و به دنبال یاد گرفتن حرفه نیامدند و بعد از کمپ هم احتمالا دوباره مصرف را شروع می کنند.»
بهانه کار او، آموزش های فنی و حرفه ای بود که در کمپ برگزار شد. سعید سرِ کلاس جوشکاری نشست و تا گرفتن مدرک پیش رفت. چندی بعد هم متقاضی کار مرتبط در کارخانه شد. تازه داماد این روزهای کارخانه هر روز بعد از خواندن نماز صبحش از خانه بیرون می زند و قبل از همه، جلو درِ کارخانه حاضر می شود.
برای کسی که دوباره زندگی اش را ساخته است، این روزها معنای اعتیادش کاملا متفاوت شده است؛ او معتاد به کار و زندگی شده است.
به جز نانی که از همت بازویش در می آورد و سر سفره خانواده می برد، درخواست این مرد فعال، تأمین هزینه سنگین دندان پزشکی اش است. او همه دندان های خرابش را کشیده است و باید برای هزینه های گران تأمین دندان چاره ای بیندیشد. جالب است که او بعد از ترک کامل و اشتغال به کار، حتی از بوی سیگار هم متنفر است؛ «دوست ندارم وقتی از کنار کسی رد می شوم، بوی سیگار بدهم.»
راه خانه تا کارخانه و برعکس، دغدغه مداوم سعید رفائی است. او می گوید: ما اجاق گاز می زنیم؛ از چهارپایه تا طرح فِر. کارمان با ورق های آهنی است. پیش از اینکه استادکار شوم، یک بار هم اینجا جوشکاری و برشکاری را آموزش دیدم. یک سال است که دوباره زندگی ام را ساخته ام.
پیگیری برای افزایش آموزش های رایگان
اواخر تیرماه بود که مدیرکل فنی و حرفه ای خراسان رضوی اعلام کرد: برای اولین بار در کشور، طرح آموزش مهارتی به معتادان و متکدیان که با عنوان پروژه «بازگشت به اجتماع» معروف است، به صورت آزمایشی در چهار شهرستان مشهد، نیشابور، قوچان و سبزوار اجرا شد و تاکنون ۳۹۰ متکدی تحت پوشش گرفته اند.
افشین رحیمی آن زمان در گفت وگو با فارس، گفته بود در راستای تأکید وزارت کشور برای کاهش آسیب های اجتماعی تلاش می کند و اعلام کرده بود حتی بودجه ای برای مهارت آموزی متکدیان در خراسان رضوی ابلاغ شده است تا برای اولین بار در کشور در طرحی که از آن با عنوان پروژه «بازگشت به اجتماع» یاد می شود، مشهد، نیشابور، قوچان و سبزوار، میزبان اجرای این طرح باشند. او درباره شیوه های اجرایی این طرح نیز از هماهنگی با شهرداری برای تأمین هزینه های طرح و نیز تدوین یک بسته آموزشی مهارتی روان شناختی برای بازگشت این افراد به زندگی سالم خبر داده بود. خلاصه اظهارات این مقام مسئول گواهی تحت پوشش قرارگرفتن 390 متکدی طی 4 دوره مقدماتی در استان بود.آموزش مهارت های شغلی به معتادان و افرادی که از دام اعتیاد رها شده اند و همچنین متکدیان، کاری است که سازمان فنی و حرفه ای استان آغاز کرده است. اما این آموزش ها گاهی موانعی برای عملی شدن دارد؛ از جمله اینکه جامعه هدف، آن قدر در سختی و تنگدستی زندگی و حتی فراهم کردن حداقل هایی مثل تهیه غذا و جای خواب هستند که نمی توانند مبلغ ثبت نام و آزمون این دوره های آموزشی را بپردازند. در بهترین شرایط، آن هایی که در کمپ ها و خانه های سبز ساکن هستند با موافقت مدیران مراکز یاد شده ، می توانند به صورت رایگان در دوره های آموزشی حضور داشته باشند، اما برای مراکزی که خود با کمبود نقدینگی و حاشیه های دیگر درگیر هستند، چنین امکانی فراهم نیست. به عنوان مسائل تنها کمپ دولتی مربوط به زنان معتاد، در حال حاضر امکان پرداخت حتی 5000تومان برای ثبت نام اولیه اعضایش را ندارد و خانم ها با وجود میل زیاد آموزش محصولات دستی و هنری، بدون هیچ گونه آموزش مؤثری روزشان را به شب می رسانند.
به سراغ افشین رحیمی، مدیر کل فنی و حرفه ای استان، می رویم تا از وی درباره آموزش های ارائه شده به گروه های یاد شده بیشتر بشنویم. او می گوید: آموزش مهارت های شغلی برای این گروه ها رایگان است و در حال حاضر مربی ها در کمپ های ماده15 و 16 به ارائه آموزش می پردازند و هیچ محدودیتی وجود ندارد. 5000تومان برای ثبت نام، مبلغ زیادی نیست؛ ضمن اینکه پرداخت حق ثبت نام نیز ضروری است و سازمان فنی و حرفه ای بدون دریافت این مبلغ، مجوزی برای ارائه آموزش ندارد.
او درباره اهمیت دوره هایی که برگزار می شود، می افزاید: در سازمان فنی و حرفه ای، دوره های شغلی برگزار می کنیم که برگزاری آن ها در بخش خصوصی با هزینه های 2 تا 5 میلیون تومانی همراه است؛ حتی دوره هایی تحت عنوان طرح هجده ماهه ایران و آلمان داریم که هزینه اش در بخش دولتی 27 یا 28میلیون است.
مدیرکل فنی و حرفه ای استان با تأیید وضعیت درآمدی نامناسب جامعه هدف این آموزش ها، درباره حل مشکل می گوید: این موضوع را با مسئولان کشوری سازمان فنی و حرفه ای در میان گذاشته ایم و چنانچه این مسئولان موفق شوند از طریق مصوبه مجلس یا هیئت دولت یا هر روش دیگری، مسئولان را قانع کنند که آموزش مهارت های شغلی برای معتادان و متکدیان رایگان شود، بدون شک آن را اجرایی می کنیم. اما تا زمانی که تصمیم جدیدی گرفته نشود، من و همکارانم مجوزِ ثبت نامِ بدون هزینه را نداریم.
پیگیری برای آموزش گروه های دیگر
این مسئول با اشاره به اهمیت آموزش های شغلی برای طیف های مختلف جامعه بیان می کند: به جز این دو گروه (معتادان و متکدیان)، برای سربازان، کارگران ساختمانی و زندانیان نیز به منظور دریافت مجوز آموزش رایگان مکاتبه کردیم تا سازمان مرکزی، این افراد را از پرداخت هزینه های ثبت نام و آزمون مستثنا کند. البته تنها کاری که از دست ما برمی آید، مکاتبه است.