آزیتا حسین زاده عطار
خبرنگار شهرآرامحله
نیم قرن میشود شلهپز هیئت است. این کارش برای هیئت بلاعوض است. اجرش را هم از امام حسین (ع) با برکت دادن به زندگیاش و برقراری آرامش و اهل صالح بودن خانوادهاش میگیرد.
یدا... پاینده کرمانی، متولد 1317 و قدیمی محله مشهد قلی در بولوار توس است. در همه این سالها نیت کرده به عشق امام حسین(ع) اگر برای هیئت شله یا حلیم بپزد دستمزدی نمیگیرد و در عوض میگوید هر چه از خدا خواسته خیلی زود اجابت شده است. از اولین باری که حاج یدا... مجبور شد شله بپزد بیش از نیم قرن میگذرد و حالا آوازهاش در درست کردن رایگان شله برای هیئتها از مشهد و نوده و قاسمآباد و قلعه ساختمان و کوچهپسکوچههای این شهر پا فراتر گذاشته و تا برخی روستاها و شهرهای اطراف و حتی کرمان هم رسیده است....
ناچار شدم حلیم بپزم
«هر سال که عاشورا قرار بود شله بپزیم، شلهپزها از نیشابور به اینجا میآمدند و حلیم و شله درست میکردند. آن سال نمیدانم چه اتفاقی افتاده بود که آمدنشان کمی دیر شد و کربلایی اکبر پسر کربلایی قاسم گفت شما درست کن. از یک خانوادهای در روستا 5 من گندم گرفتیم و از یک خانواده دیگر 17 من گندم تا یک دیگ درست شود. این گندمها دو جور بودند؛ هم قرمز و هم سفید. آشپزی آوردند و به من گفت که باید این گندم سفید باشد و گندم قرمز شله را خراب میکند و زود لعاب نمیدهد. گفتم دم غروب از کجا گندم جور کنم. زمانی که آنها از نیشابور آمدند من زبانم مو درآورد که گفتم حاج آقا شما سفیدها را بپز و این گندمهای قرمز را هم من در ظرفی دیگر میپزم. همین را که گفتم هیچ حرفی دیگر نزد و بدون اینکه حرفی بزند رفت. من که آدم ناشی در پخت شله و حلیم بودم ماندم با گندمهای سفید و قرمز. شانس آوردم که ابزارهایشان را جا گذاشته بودند و یکی از روستاییها هم گفت یدا... وای به حالت اگر خراب شود. اما فقط گفتم توکل به خدا و آن را درست کردم و به لطف آقا امام حسین(ع) خیلی خوب از آب درآمد. آن روز حدود 600 نفر میهمان را با حلیمم سیر کردم و حالا تا دو هزار نفر را هم میزبانی میکنم. از همان تاریخ بود که ما شدیم حلیمپز و شلهپز. از آن تاریخ به بعد باورم شد که میتوانم و چهل و هشتم همان سال هم خودم دوباره شله را درست کردم.»
کمکم آوازه شلهپز هیئت در همه شهر پیچید
اما حالا دیگر حاج یدا... پخته این کار شده است و تا 15 دیگ و حتی بیشتر را هم میتواند آماده کند. حالا این پذیرایی فقط به شله و حلیم خلاصه نمیشود و آبگوشت و غذاهای پلویی را هم خیلی خوب درست میکنم. البته این غذا درست کردن من در هیئتها کمکم آوازهاش پیچید و خیلی از محلههای دیگر مشهد هم غذای هیئت و میهمانیهایشان را به من میسپارند.
حالا رضا کفچه شله را برداشته است
حالا دیگر حاج یدا... پس از نیم قرن ایستادن پای دیگهای شله و حلیم و آشپزی کردن توان آن سالهای قبل را ندارد. نوهاش رضا فوت کار را با نگاه کردن به دست آقاجانش یاد گرفته است و 4، 5 سالی است پا جای پای حاجی گذاشته و کفچه شله را برداشته و میراثدار پدر بزرگش شده است. او هم مانند آقاجان برنج و آبگوشت و غذاهای دیگری که پدربزرگ درست میکند یاد گرفته است. از میان 10 فرزند و 10 نوه حاج یدا... رضا تنها نوهای است که کمک میکند. حاجی میگوید: «رضا حالا 36 سال سن دارد. او حالا زمان بازنشستگی من به دردم میخورد. خیلی جاها همراهم آمده و فوت این کار را کامل بلد است.»
هر چه از خدا خواستم اجابت شد
از همان روز اول نیت حاجی میشود اینکه از هیچ هیئتی در ازای پخت شله و حلیم و پای دیگ ایستادنش دستمزد نخواهد و حالا او زندگیاش را که مرور میکند برکت این تصمیم و نیت صاف را تمام نقاط روشن و سفید زندگیاش میداند. قلب صافش همه چیز به او میدهد. میگوید: «خیلی است که در عمرت هر چه بخواهی اجابت شود. فرزند سالم و صالح و آرامش و یک دنیا صمیمیت. این روزها این چیزها غنیمت شده است و من به دلیل اهل بیت و عهدی که با آنها بستهام چنین نعمتهایی را به دست آوردم. با اینکه خیلی از نظر مالی قوی نیستیم اما هم خودمان و هم فرزندانمان زندگی آرامی دارند و با همان کم و زیاد زندگی راحت کنار میآیند.»
به همه فرزندان پسرش فوت کار را آموخته است
زندگیشان آرام است و در بین این آرامش حاجی فرزندانش را به اینکه اهل صالح باشند، تشویق میکند. آنها با رفت و آمد در هیئتها عجین شدهاند و مجلس امام حسین(ع) را با تمام وجود در همراهی با پدرشان درک کردهاند. حاجی به هر کدام از پسرها و نوههایش که به حرفهاش علاقه داشتند، پخت شله و حلیم را آموخته است. حالا چون حاج آقا به سن بازنشستگی رسیده است در کنار پدربزرگش همه کارها را یاد گرفته است و انجام میدهد. یکی دیگر از پسرانش هم این کار را بلد است و تنها برای مجلس خانوادگی شله و حلیم میپزد؛ «رضا نوهای است که از فرزندانم جدا نیست چون او را خودمان بزرگ کردیم و بسیار در خانه خودمان رفت و آمد داشت و زیر سایه پرچم هیئت و مراسم حسینی درست مانند فرزندان و نوههای دیگرمان بزرگ شد. من فقط هدفم این بود که فرزندانم اگر هم پختن شله و حلیم را یاد نمیگیرند عشق امام حسین (ع) و یارانش در جسم و روحشان عجین باشد.»
مشهد قلی 1500نفر هیئتی دارد
حاج یدا... از روزهای قدیم مشهدقلی یاد میکند و بیش از نیم قرن پیش در مشهد قلی که هیئتها اینقدر جمعیت نداشت. میگوید: « الان هیئت در مشهد قلی هزار و 500 نفر هیئتی دارد اما در زمانهای قدیم اینقدر جمعیت در اینجا ساکن نبود. هیئتیها از تخمرز، ابراهیمآباد و روستای پاچنار در خیابان لادن فعلی و چند هیئت دیگر به اینجا میآمدند. آن زمان هیئتها از الان بهتر بودند و مراسمشان بهتر بود.»
اولین فوت کار شور دادن دیگ است
حاجی مهمترین فوت کار شلهپزی و حلیمپزی را در شور دادن دیگ میداند. میگوید: « اگر دیگ ته بگیرد وای به حالی دارد. بعد باز میرود سراغ خاطراتش و از دیگهایی میگوید که در این 50 سال شله و حلیمپزی ته گرفتند. میگوید: دیگ که ته بگیرد دیگر هیچ راهی ندارد جز اینکه کلش را خالی کنی و دوباره دیگ را از نو بشویی و باز دوباره شله درست کنی.» حاج آقا آداب خاصی در شله پختنش دارد. وقتی غذا درست میکند حتی اگر ناختش را در دهانش کرده باشد دستش را میشوید و یکی دیگر هم اینکه اگر کسی باشد که حتی ذرهای از کنار گوشت شله بردارد حاجی ناراحت میشود و میگوید اگر گوشت میخواهید باید بگویید من گوشت بیشتری بار کنم که بتوانید بخورید؛ اگر قرار باشد از گوشت شله بخورید دیگ بیبرکت میشود. حاجی میگوید: « خیلی از آشپزها هستند که چون خودشان میخورند نمیتوانند به بقیه هم بگویند تو نخور. من آشپزی هستم که خودم نمیخورم تا دیگران هم نخورند. اگر کسی از این گوشت بخورد غذا بیبرکت میشود.» شله حاجی یکی از حسنهایش این است که شلهای که میپزد گوشتهایش دور انگشتت میپیچد.
شله هیئت جوادالائمه مسجد محله را حاجی میپزد
خیر حاجی سالهاست که به هیئت محله خودشان میرسد. حاجی هنوز هم که سالهای بازنشستگیاش را به عهده دارد، مسئولیت پخت شله عاشورای مسجد را خودش بر عهده دارد. میگوید: دیگهای شله مسجد هر سال عاشورا به راه است و تمام هممحلهایهایمان را جواب میدهد و کلی شلوغ میشود و من کلی افتخار میکنم که تمام این سالها را لایق پخت شله برای میهمانان مجلس امام حسین(ع) هستم. خوبی این شله و شلههای هیئت این است که مجلس بیریاست و هر کسی نذری دارد ممکن است هزینههای این شله را قبول کند. این مجلس امام حسین (ع) خیلیها را حاجت روا کرده است. خیلیها آمدهاند و به حاج آقا گفتهاند حاجت روا شدهاند و آمدهاند و باز خودشان در پخت شله هیئت سهیم شدهاند. اینجا حاجت روا بسیار داریم اما به شرطها و شروطها .
سقفهای کاهگلی و گنبدی مشهد قلی
81 سال از خاطرات حاجی برمیگردد به شرایط حاکم بر زادگاهش مشهد قلی. هنوز سقف برخی خانههای مشهد قلی گنبدی و کاهگلی است؛ درست مثل همان چند دهه پیش که حاج یدا... در این محله به دنیا آمد. حاج خانم میبردمان به زمانی که مشهد قلی هنوز روستایی بود که اطرافش همه بیابان بود و برهوت؛« قلعه دری داشت و دور تا دورش را دیوار کشیده بودند و آن دیوار هنوز هم در یک بخشهایی وجود دارد. الان مشهد قلی به نوده و کال زرکش و ابراهیمآباد و محلههای دیگر اطراف وصل شده است. آن بالای روستا یک قنات بود که آب شهروندان را تأمین میکرد. اینجا برقی نبود و بسیاری از امکانات را نداشتیم.» لای حرفهایشان در کنار هم با مرور خاطراتشان به هم لبخند میزنند و حاج خانم میگوید: «دختر جان این خنده به روی هم نتیجه سالها صبر و قناعت و سازش است. اینهاست که هنوز طعم شیرین زندگی ما را نگه داشته است.»
روزگار پیش از تقسیم اراضی روستای مشهد قلی
« زمان پیش از تقسیم اراضی، ما در بیابان و رعیت ارباب بودیم. کدیور که ارباب آن زمان بود هر چه میگفت ما باید انجام میدادیم. یک سال از سوی شاه دستور آمد که 2 درصد سود کشاورزی باید به روستاییان برسد که به دلیل این دستور ارباب ما و چند ارباب از روستاهای دیگر اعتراض کردند. آنها آمدند به میدان شهدا (میدان مجسمه) و گفتند نظرشان مخالف این لایحه است اما آن لایحه در مجلس تصویب شده بود. مدتی گذشت و اربابها برگشتند. وقتی آمدند گفتند کدیور مُرد. او را به تهران فرستاده بودند و با برق کشته بودند.» کدیور که کشته میشود. سال 41 تقسیم اراضی آغاز میشود و این بار میگویند سهم روستایی هم 50 درصد است. دیگر زمینهای ارباب با کشاورزان تقسیم میشد یعنی هر کشاورزی که روی زمینی کار میکرد نیمی از زمین مال خودش شده بود. حاج یدا... شلهپز میگوید: « این برای ما روستاییان که بنده زر خرید ارباب بودیم و تا پیش از آن هیچ تملک و اختیاری روی روستای خودمان یا حتی محصولاتی که کشت میکردیم نداشتیم یک تغییر خوشایند بود و بسیار خستگی را از تنمان خارج کرد.»
نه پول و نه نان بود
سختیهای آن روزها و زندگی در مشهد قلی در پیش چشم حاج یدا... زنده میشود. میگوید: «آن زمان نه پول و نه نان بود و تنها کاری که باید میکردی بله چشم گفتن به ارباب بود. اگر روستایی این روستا بودی و کاری که ارباب میگفت انجام نمیدادی ارباب وسیلههایت را از خانهات میانداخت بیرون و از روستا بیرونت میکرد. نه پول بود و نه نان. شبهای زمستانی سرد و یخبندان یک دفعه صدا میزد که بیایید بروید چغندر بار بزنید. زمینها یخ بسته بود و باید چغندرها را در همان شرایط میکندیم و در خودرو میانداختیم.
تمام این کارها رایگان بود. هزینه ما بعد از یک مدتی از 4 به یک درد میآمد. یعنی یک سهم برای کشاورز و سه سهم برای خودشان. نان بسیار سخت گیرمان میآمد. گاهی غذایمان تراشیدههای پوست خربزه و هندوانه بود که در آن نان ریز میکردیم و میخوردیم.
گاهی همان هم نبود. کاسه را زیر شیر سماور میگذاشتیم و در آن زردچوبه و فلفل و نمک میریختیم و جیزجیزک درست میکردیم و میخوردیم. این خوراکمان بود. هر عید به عید شاید میتوانستیم یک کپه برنج درست کنیم و بخوریم.»
هیچ کسی حق اعتراض نداشت
اگر کارگری میکردند حتی اگر پول هم نمیگرفتند حق اعتراض نداشتند. حاج یدا... میگوید: «یک زمانی 15 قران را برای یک کارگر و دو گاو میدادند که 5 قران مال کارگر بود و دو تا 5 قرانی دیگر را به صاحب آن گاوها میدادند ولی باز خوبیاش این بود که هر خانهای یک گاو ماده داشت که میتوانست از شیر و ماست و دوغ و ... آن استفاده کند. آن زمان همه همسایهها هوای همدیگر را داشتند و اگر کسی گاو نداشت آنهایی که داشتند میگذاشتند او از محصولات لبنی گاوشان استفاده کند اما الان دیگر همسایهها هوای یکدیگر را نداشتند.»
روستا دست همسر کدیور و طاهری
«کدیور و طاهری (متولی مسجد گوهرشاد) با هم در روستای ما اربابی میکردند. طاهری باجناق کدیور بود که با 2دختر اعتماد رضایی، خان روستای پاچنار وصلت کرده بودند. روستا بعد از کدیور دست همسرش و خواهر همسر و باجناقش افتاد. یک حاج تقی خدادادی داشتیم که مباشر طاهری بود و ملک را به آنها داد. آن زمان روحانیها به ما گفتند این زمینها چون اربابها به زور گرفتند حرام است. 61 نفر ثبتنام کردیم و به همهمان کدخدا منشی زمینها را تقسیم کردند و بعد چند سال انقلاب شد و جهاد نیمه دیگر زمینها را هم از ارباب گرفت و بین روستاییان تقسیم کرد. فقط یک باغ و یک خانه دادند.»
دفعه اول من را راه نداد
ماجرای خواستگاری حاجی از خانمش هم شنیدنی است وقتی لابهلای خاطراتش مرور میشود «یکی از دوستانم این خانواده را میشناخت و قرار بود ما برای دختر دیگری در خانهای که حاج خانم هم زندگی میکرد برای خواستگاری برویم. وقتی رسیدیم حاج خانم که آن زمان 14 سال داشت پای حوض نشسته بود و ظرف میشست. از دوستم پرسیدم این دختری که پای حوض نشسته دختر چه کسی است؟ او هم گفت دختر فلانی است. وقتی از او خواستگاری کردیم جواب رد داد و وقتی برای بار دوم رفتیم بله را گرفتیم و زندگی خوبی را شروع کردیم.» حاج خانم آن زمان 14 سال داشت و حاج یدا... بیست و خوردهای سن داشت. حاج خانم معتقد است صبوریهای زندگی و قناعتهایشان زندگی آنها را به این آرامش رسانده است.
معتقد است وقتی همسران با یکدیگر بسازند خدا برکت و شیرینی را به زندگیشان میآورد. او معتقد است اگر دخترهای الان هم به فکر تجملات زیادی نباشند و با همان چیزی که دارند خوشحال و راضی باشند زندگیها این قدر به سختی نمیگذرد.
اینجا خانهها آب و حمام نداشت
هر دو نقش لبخند زیبایی به لب دارند وقتی نگاههایشان به هم گره میخورد تا خاطرات سخت روزهای قدیم را مرور کنند. حاج خانم میگوید: آب سر زمین را ناچار بودیم برای حمام هم استفاده کنیم. وقتی جلو آب را میگرفتند آب جمع میشد و همه میآمدند کهنه بچه و ظرف و ... میشستند و من هم دیدم آبها برای حمام کثیف است و برای همین من هم راه آب را باز کردم و آبها هدر رفت. حاج آقا میگوید: دو سالی میشد که ارباب من را به عنوان مسئول حمام گذاشته بود و هر روز ناچار بودم همان آبهای زمین را برای حمام ببرم و گرم کنم. این کار واقعا سخت بود و بسیار شب بیداری شد.
آن روز وقتی دیدم حاج خانم این کار را کرده است بسیار ناراحت شدم و برخورد بدی با او داشتم اما حالا دیگر آن روزها گذشته و گاه نوهها را دور خودمان جمع میکنیم و به خاطرات سخت آن روزها میخندیم. این چیزها را برای نوهها و فرزندانمان تعریف میکنیم تا قدر این روزها و آسایششان را بدانند.
وام بلاعوض خانوادگی
7، 8 سال است که این صندوق خانوادگی را داریم که بین 3 فامیل با 70 نفر برگزار میشود. اگر کسی محتاج باشد این مبلغ را تا یک میلیون تومان بلاعوض میگیرد و اگر بیشتر لازم داشته باشد از یک میلیون تومان بیشتر را برمیگرداند. شام میخورند و دور هم مینشینند و میگویند و هر خانوادهای 5 تومان پولها را میدهد. مثلا یکی به رحمت خدا میرود یا نیاز ضروری دیگری دارد که ما همان پول را در آن ماه به او میدهیم.
دردهای خنده دار
این روزها زندگی حاج آقا و حاج خانم با آرامش است. خاطرات تلخ گذشته اگر چه آن سالها که اتفاق میافتاد دردهای بزرگی بود اما حالا دیگر مرور آن خاطرات حس بدی ندارد و شده است داستانی که فرزندان و نوههایشان آن را میشنوند و درس میگیرند. پای دیگ شله و حلیم در این نیم قرن فرزندان حاج آقا صبوری آموختهاند و قناعت و تلاش برای ساخته شدن و خیلی درسهای دیگر...