مقدمات آغاز مذاکرات بین الافغانی در قطر کماکان در حال پیگیری است. این امیدواری وجود دارد که در نهایت مذاکرات رسمی نیز شروع شود، مذاکراتی که مبنای آن "توافق" دوحه بین آمریکا و طالبان میباشد.
به نظر من برقراری ثبات پایدار و قابل محاسبه در افغانستان برای جمهوری اسلامی ایران نیز خصوصا از منظر خروج نیروهای نظامی خارجی، مقابله و مهار گروههای افراطی و تندرو، بازگشت مهاجرین و نیز مقابله جدی با تولید و ترافیک مواد مخدر یک اولویت مهم محسوب میگردد.
دستیابی به یک درک واقعی در مورد اثر بخشی مذاکرات بین الافغانی بدون توجه به آنچه در متن و روح توافق دوحه وجود دارد بسیار دشوار است:
- در توافق دوحه طالبان تمامی مطالبات خود را در قالب سقف زمانی مشخص تثبیت و اخذ کردهاند، ولی هیچ تعهد زمانی برای دستیابی به موضوع "برقراری یک آتش بس دائمی و جامع" که مطالبه عمومی مردم افغانستان میباشد، ندادهاند.
- آمریکا در بخش غیر علنی این توافق با اخذ تعهد از طالبان برای عدم حمله به مراکز استانها، هر چند سعی کردهاند از احتمال تسلط طالبان بر مراکز برخی از استانها و تضعیف روحیه مردم و نیروهای امنیتی این کشور ممانعت به عمل آورند، اما از سوی دیگر فرصت امکان توسعه حوزه سرزمینی با بهره گیری از توان نظامی در دیگر بخشها را به عنوان امتیاز در اختیار این گروه قرار دادهاند.
- تنها الزام جدی پذیرفته شده در این توافق از سوی طالبان، عدم همراهی (و نه مقابله) با گروهها و جریاناتی است که امنیت آمریکا و متحدین این کشور را هدف خواهند داد.
- طالبان به درستی خود را برنده توافق دوحه میدانند و به این درک رسیدهاند که نیاز آمریکا به پیشبرد این توافق مانع از امکان دخالت دیگر نیروهای سیاسی اجتماعی افغانستان برای تغییر آن شده و این را روندی برگشت ناپذیر حداقل از منظر معماران آمریکایی آن میدانند. نحوه برخورد آمریکا به منظور رفع چالش مبادله زندانیان دو طرف و خصوصا اصرار به رها سازی ۴۰۰ نفر آخر به دولت افغانستان موید درستی این نظریه است.
- اهمیت مذاکرات بین الافغانی برای طالبان، عمدتا با هدف شروع روند رفع تحریمها از رهبران و مقامات این گروه که در قالب جدول زمانی مشخصی در متن توافق دوحه تعریف شده میباشد. نشانههایی از باورمندی آنان به روند این مذاکرات به عنوان مسیر منتهی به توافق و برقراری صلح هنوز مشاهده نشده است، البته باید امیدوار بود. نوع برخورد طالبان با حاکمیت مرکزی و دیگر گروههای سیاسی یادآور برخوردهای صورت گرفته در دهه ۹۰ میباشد، اگر و تاکید میکنم اگر این ارزیابی درست باشد باید توقع این را داشت که طالبان روند مذاکرات را صرفا ابزاری به منظور خرید زمان تا دستیابی به خواسته خود ببینند.
- شکاف عمیقی بین مطالبات واقعی دو طرف مذاکره کننده وجود دارد. طالبان حاکمیت افغانستان را نامشروع قلمداد و اینگونه به نظر میرسد که برپایی مجدد امارت اسلامی را بدون ابراز علنی (در این مقطع) دنبال میکنند. درک این نیت طالبان نیازمند ذهنی پیچیده نمیباشد. معماران آمریکائی توافق دوحه نیز با پذیرش عبارت " حکومت اسلامی جدید پسا توافق افغانستان" در متن امضا شده با طالبان، عملا از حاکمیت فعلی در افغانستان عبور و پذیرش ساختار جدید را تضمین کردهاند. جمهوری اسلامی افغانستان نیز در این مذاکرات با اجماعی که هنوز نیاز به تقویت دارد درصدد حفظ همه آن دستاوردهایی است که طی این سالها به دست آورده است.
باید پذیرفت مفهوم توافق دوحه کنار گذاشتن موافقتنامه بن سال ۲۰۰۱ و همه ساز و کارهای متاثر از آن، ایجاد چیدمان جدید منطقهای همسو با شرایط آتی افغانستان و ایجاد تغییر در محیط داخلی این کشور است. مبنای این تحولات بازتعریفی است که آمریکا از اهداف و سیاستهای خود در این رابطه نموده است.
از نظر آمریکا، جریان طالبان یک جریان تندروی افغان بوده که مطالبه قدرت را در سرزمین اصلی دنبال میکند. البته به نظر میرسد ساختار پیچیده مناسبات درونی طالبان با یکدیگر و با دیگر جریانات به عمد مورد غفلت قرار گرفته است. برخی گزارشات منتشره در غرب و از جمله گزارش اخیر کمیته مربوط به تحرم ملل متحد این بی توجهی و غفلت را تائید میکند.
به نظر میرسد در یک تصویر بزرگتر آمریکا علاقمند به تبدیل افغانستان به نقطه وصل ژئوپلتیکی در اقتصاد سیاسی دو منطقه آسیای مرکزی و جنوب آسیا از طریق افغانستان بوده و برقراری ثبات در این کشور را با خطای راهبردی در ساده سازی امکان باز تعریف شرایط از نقطه صفر، میسر دیده است.
آنچه در انتها میتوان گفت:
- باید به این نکته توجه داشت که مسیر انتخاب شده توسط آمریکا (توافق دوحه) نمیتواند پایهای برای دستیابی به صلح و ثبات پایدار در افغانستان محسوب گردد. مفهوم این موضوع مخالفت با صلح نیست، صلح یک ضرورت اجتناب ناپذیر و یک نیاز واقعی نه تنها برای افغانستان بلکه برای منطقه ما میباشد. موضوع مهم ضرورت برخوردی واقع گرایانه در مسیر دستیابی به صلح قابل محاسبه میباشد. این توافق نه تنها در محیط داخلی افغانستان، حتی در محیط داخلی آمریکا هم ذهنیت جهت گیری یک طرفه به نفع طالبان را ایجاد و این موضوع موجب شکل گیری تدریجی صف بندیهای غیر ضروری خواهد گردید.
- بدون تردیدی طالبان بخشی انکار ناپذیر از واقعیت جامعه افغانستان بوده و مشارکت آنان در متن حاکمیت و جامعه تضمین کننده ثبات و توسعه پایدار در افغانستان خواهد بود.
- هر چند برخی مشکلات و چالشها در حکمرانی و در حاکمیت فعلی افغانستان هم وجود دارد، اما با این همه امتیازات یک طرفه داده شده به طالبان و خصوصا پذیرش حمایت از تغییر ساختارحاکمیت که لاجرم باید با تغییر قانون اساسی توام باشد و القای حس پیروزی در آنان، چه توقع منطقی و قابل پیش بینی را میتوان از فرجام این مذاکرات داشت.
- به نظر میرسد عبور از ساختار فعلی حاکمیت در افغانستان و تلاش به منظور بازگرداندن شرایط به سال ۲۰۰۲ و شروعی جدید برای شکل دهی به روندی که منجر به ساختاری متفاوت از حال حاضرگردد، مهمترین و کلیدیترین اشتباه صورت گرفته در روند منتهی به توافق دوحه میباشد که اساسا تضمینی برای به نتیجه رسیدن آن وجود ندارد.
- یک توافق واقعی درون افغانی که با تضمینهای لازم حمایتی جامعه بینالملل و همسایگان این کشور توام باشد، میتواند با بازگرداندن تعادل بر هم خورده (ناشی از توافق دوحه) در محیط داخلی این کشور، تقویت نقش مستقیم سازمان ملل متحد در روندهای مرتبط با صلح، بازنگری در متن توافق دوحه و اصولا تعریفی واقعگرایانه از روند صلح و برخی موضوعات دیگر صورت پذیرد.