مریم قاسمی | شهرآرانیوز - اندوه حس مشترک میان خانواده شجریان بزرگ و مردمانی بود که برای بدرقه استاد، بیرون محوطه آرامگاه فردوسی ایستاده بودند؛ بر چهرهها غمی از جنس نگاه اندوهبار «همایون شجریان» نشسته بود و بر چشمها نمی از جنس باران.
مراسم خاکسپاری استاد شجریان بزرگ است. از ساعت ۵ صبح که به آرامگاه آمدیم، جمعیت پراکندهای در محوطه حاضر بودند. سوز سرمای ۳ درجهای «توس»، زن جوانی را که روی سنگهای سرد کف محوطه نشسته بود، تکان نمیداد و میگذاشت نجوا کند. سرما تا مغز استخوان مرد میانسال لاغراندامی هم رفته بود که پوستر کاغذی استاد را میان انگشتان یخزدهاش نگه داشته بود. هرچه میگذشت بر شمار افرادی که سربهگریبان و دستبهجیب در محوطه ظاهر میشدند، افزوده میشد. عدهای پشت نردههای ورودی آرامگاه ایستاده بودند و عدهای آنطرفتر، سنگینی دلشان را با چند پک سیگار سبک میکردند؛ عدهای هم وسط محوطه بیرونی ایستاده و مستقیم به بنای سفید آرامگاه خیره شده بودند، اما نجوای آهنگهای استاد رفتار مشترک همه آنها شده بود.
کارکنان آرامگاه آخرین بنرها را روی نردهها میچسباندند و فضا را برای شروع مراسم آماده میکردند. حالا محوطه سرتاسر پر شده بود از صندلیهای سفید برای نشستن، گرچه تقریبا استفادهای از آنها نشد و با شروع مراسم، همه حضار ایستاده، چشم و گوش به مانیتورها سپردند و زمزمهشان را به زمزمه یکدیگر وصل میکردند:
«مرغ سحر ناله سر کن،
داغ مرا تازهتر کن،
ز آه شرر بار این قفس را،
برشکن و زیر و زبر کن»
بدرقه استاد با همنوایی مردم
جمعیت همنوا با صدای شجریان که از بلندگوهای محوطه پخش میشد، نجوا میکرد. صدای آهوناله و هقهقهای ریزی که گهگاه بلند میشد، خودش ملودی غمانگیزی ساخته بود از بهسوگنشستن برای کسی که رفتنش باورپذیر نبود.
ناگهان جمعیت از سکوت پُر شد و بعد از صدای ناله و هقهق، همنوایی دیگری به راه انداخت. چهره غمزده همایون شجریان و خانوادهاش در مانیتورها پیدا شده بود. گویی غم جلوتر از او میرفت و راه را برایش باز میکرد. فریاد «همایون ... همایون» چندینبار از جمعیت بلند شد. در مانیتورها باز این همایون بود که به چشم میآمد؛ زیر تابوت پدر را گرفته بود و جنازه را تشییع میکرد.
جمعیت سرتاسر حسرت بود از فاصلهای که بین آنها و مراسم خاکسپاری وجود دارد و «لعنت به کرونا» که هر چند دقیقه یکبار از زبان حاضران شنیده میشد.
ساعت ۸:۳۰ دقیقه پیکر استاد در خاک توس آرام میگیرد. خاک تن استاد را میپوشاند و حاضران شاخههای گل روی آن میریزند. از بیرون محوطه و داخل مانیتورها هم میتوان رنگ ناباوری را بر چهره خانواده و دوستان استاد دید.
جمعیت همچنان زمزمه میکند:
«بلبل پر بسته ز کنج قفس درآ،
نغمه آزادی نوع بشر سرا،
وز نفسی عرصه این خاک توده را،
پر شرر کن»
مسافرهای تازه از راه رسیده
مرد جوانی که از راه دور آمده بود و شب گذشته را در انتظار رسیدن پیکر استاد همینجا سپری کرده بود، خیلی دوست داشت در میان جمعیتی میبود که پیکر استاد را تشییع میکنند. گاه با خودش حرف میزد و گاه به دوروبریها میگفت: «این آدم تکرار نمیشود، تکرار نمیشود، تمام شد». همه آهنگهای شجریان را درست و بدون اینکه فراموش کند، از بر میخواند. «صدا که ندارم اما با نجواکردن همین آهنگها آرام میشوم.»
مرد میانسالی که بهدلیل آسیبدیدگی پایش روی صندلی دوام آورده بود، نالهای از ته دل سر داد. در جواب هر سؤالی که از او میپرسیم، بیتی از اشعاری را میخواند که استاد شجریان آنها را خوانده است. بانوی سالخوردهای با عکس شجریان در دست، گوشهای ایستاده است. میگوید آرشیوی کامل از نوارهای صوتی استاد شجریان در خانه دارد. او وقتی به زحمت میتوانسته است با دستمزد پایین حروفچینی، مخارج زندگیاش را تأمین کند، همیشه بخشی از پولش را میداده به این نوارها و حالا آرشیو کاملی از آنها دارد که در خانهاش در اراک است. او که همین امروز صبح به مشهد رسیده است، میگوید بهانهای پیدا کرده است تا از این به بعد مدت بیشتری را در مشهد بماند.
زمزمه همچنان جریان دارد:
«ظلم ظالم، جور صیاد،
آشیانم داده بر باد،
ای خدا، ای فلک! ای طبیعت،
شام تاریک ما را سحر کن»