انفجار گاز در نیشابور، یک کشته و یک مصدوم بر جای گذاشت (۷ اردیبهشت ۱۴۰۳) رییس سازمان حج و زیارت: میانگین سن حجاج امسال ۵۷ سال است جمع آوری و دستگیری ۲۸۶ معتاد و خرده فروش در مشهد طی سال جاری (۷ اردیبهشت ۱۴۰۳) افزایش نسبی دما در غالب مناطق کشور تا اواسط هفته آتی (۷ اردیبهشت ۱۴۰۳) تالاب جازموریان جان دوباره گرفت ۳ پیشنهاد برای افزایش حقوق بازنشستگان تامین اجتماعی | افزایش ۳۵درصدی باید لحاظ شود نزاع دسته جمعی در پل قویون ارومیه+ فیلم سیل بیش از ۲۶۰۰ نفر از مردم را گرفتار کرد (۷ اردیبهشت ۱۴۰۳) کنکور سراسری ۱۴۰۳ در خراسان‌جنوبی دوباره برگزار می‌شود آغاز رقابت داوطلبان گروه علوم تجربی در نوبت اول کنکور ۱۴۰۳ تغییر مسیر پرواز تهران- زاهدان- مشهد مذاکرات مزدی کانون بازنشستگان تامین اجتماعی ادامه دارد| مبنای افزایش حقوق کدام قانون است؟ (۶ اردیبهشت ۱۴۰۳) سیلاب به سنگان خواف رسید سلامت روان ایرانی‌ها پایش می‌شود پیش بینی آلزایمر ۱۲ سال قبل از بروز علائم با آزمایش چشم مشاغل ذهنی خطر زوال عقل را کاهش می‌دهند نحوه اضافه کردن دوران سربازی به سوابق بیمه تامین اجتماعی اعلام شد تخلیه برخی از روستا‌های زیرکوه در خراسان‌جنوبی به‌علت سیلاب + عکس (۶ اردیبهشت ۱۴۰۳)
سرخط خبرها
آدم های عروسکی

روایت شهرآرا از سختی های شغل عروسک گردانی برای جذب مشتری

  • کد خبر: ۴۶۸۰
  • ۱۶ شهريور ۱۳۹۸ - ۰۴:۴۰
  • ۱
روایت شهرآرا از سختی های شغل عروسک گردانی برای جذب مشتری
چهره هایی که همیشه پشت نقابی از لبخند پنهان‌اند

سعیده آل ابراهیم - چهار سال است که هیچ یک از مشتری هایش، چهره او را ندیده اند. عادت کرده است به سرما، تاریکی، سردرد، پادرد و به گرمایی که آب می شود و دائم سُر می خورد روی سر و صورتش. مایل نیست کسی چهره اش را ببیند، اما خودش از همان روزنه هایی که بزرگ تر از اندازه گردو نیست، هوای آمدن و رفتن مشتری هایش را دارد. محل کارش لبِ جاده است و باید جنب و جوش زیادی برای جذب مشتری ها به خرج بدهد. غم نان چیز عجیبی است که «ادریس» را هم گرفتار خودش کرده؛ کلاف سردرگم هزینه های زندگی و مسافری که تازه از راه رسیده و غصه پوشک و شیر خشکش شده است دغدغه هر روز ادریس. همه این ها او را مجاب کرده هر روز 7، 8 ساعت برود داخل تن پوش عروسکی تا برای فلان مغازه و رستوران مشتری جذب کند.
باید مدام راه بروند و مشتری جذب کنند. انگار قانون نانوشته ای در حرفه آن ها وجود دارد که ایستادن را ممنوع کرده است. چه در گرما و چه در سرما فرقی نمی کند، باید دائم راه بروند، لابه لایش گاهی باید حرکات موزون انجام بدهند و گاهی هم با مشتری ها حرف بزنند و احیانا اگر کودکشان خواست، سوژه عکس یادگاری اش بشوند تا به این ترتیب به عروسک های بی روح جان ببخشند. محل کارشان بیشتر در فروشگاه ها، رستوران ها و شهربازی هاست. روزی شان به حقوق ساعتی بند است و از بیمه خبری نیست. مزایا و اضافه کار هم که نباید حرفش را زد. پیشه شان سختی های خودش را دارد، از ساعت ها ایستادن و درد کمر و زانو گرفته تا بعضا شنیدن حرف های نامربوط برخی‌ها؛ حرف هایی که برای آن ها خنده و طنز است و برای این ها کم از حکم نیشتر نیست. به این ها اضافه کنید ضربه هایی را که گاه برخی از سر مردم آزاری، روانه پشت و پهلوی آن ها می کنند و قاعده اش ظاهرا شوخی است، اما مجبورند زیرسبیلی رد کنند و برای این خشم و بغض دم نزنند. در این گزارش، راوی آدم هایی شده ایم که تا به حال خودشان دیده نشده اند و همیشه پشت لبخندی مصنوعی، فارغ از درد دل هایشان پنهان بوده اند.

 

از گندم فروشی تا ظرف شویی
ته لهجه شیرینِ جیرفتی ادریس نشان می دهد که در مشهد غریب است و تنها کس و کارش زن و بچه اش هستند. به قول خودش همین غربت موجب شده است خیلی در کار زجر بکشد. پیش از اینکه به مشهد بیاید مغازه پوشاک داشته، اما به خاطر همسرش، عطای کار و کاسبی را به لقایش بخشیده است. از همان ابتدا که به مشهد آمده، بیکار ننشسته است؛ هر روز صبح چند پلاستیک گندم زیر بغل می زده و جلو حرم به زائران می گفته است: «گندم دارم برای کبوترهای آقا.» ادریس عبداللهی می گوید: ماموران شهرداری، چند بار گندم هایم را گرفتند. یک بار هم به من تذکر دادند که با این کار ممکن است سر و کارم به گداخانه بیفتد. آن روز دلم شکست، چون غریب بودم و کار دیگری نداشتم.
دست های ادریس درست مانند کارگرهاست؛ به این دلیل که تا به حال از هیچ کار زحمت کشی دریغ نکرده است. کمی بعد از گندم فروشی، در یک رستوران کار پیدا کرد. خاطره ای که از آن دوران به یاد دارد، این است که آن قدر ظرف شسته که پوست دست هایش کنده شده است. بعد از ظرف شویی در رستوران، درختان باغ ها را هرس کرده و قالی هم شسته است و خلاصه هر کاری از دستش بر آمده، انجام داده است. اعتقادش هم این است که «کار عار نیست، اما عیب است دستش را جلو کسی دراز کند یا از دیوار خانه کسی بالا برود.»


یک روز کلاه قرمزی، یک روز پسرخانه!
ادریس می گوید: 4یا 5سال پیش برای یک پیتزافروشی، عروسک گردانی می کردم؛ یک روز در لباس کلاه قرمزی و روز دیگر می رفتم در لباس عروسک پسرخاله. لبِ جاده دست تکان می دادم، می رقصیدم تا مردم توجه شان جلب شود. از 4بعدازظهر تا 12 شب سرِ پا می ایستادم. از 12 شب تا 3 یا 4صبح هم ظرف ها را می شستم و کف زمین را تی می کشیدم. یک جورهایی حکمِ آچار فرانسه مغازه را داشتم. حقوق زیادی هم به من نمی دادند. ماهی 700 یا 800 هزار تومان بود. دو سال آنجا کار کردم، اما بعد از این مدت، دو ماهی به دلیل بیماری نتوانستم سر کار بروم. مشتری های پیتزافروشی کم شد و بنده خدا مغازه را جمع کرد. بعد از این دو ماه، در یک شرکت به عنوان نظافتچی کار می کردم. ساعتی 10 هزار تومان به من می داد. اما صاحب شرکت هم بعد از مدتی به تهران رفت و بیکار شدم.
ازآنجاکه ادریس به کار با عروسک علاقه داشت، بعد از بیکاری در آگهی های اینترنتی، دنبال کار عروسکی گشت و کار در یک فروشگاه در طرقبه با تن پوش خرگوش نصیبش شد و حالا دو سال است که در این فروشگاه مشغول کار است. البته یک ماهی می شود که به جای تن پوش خرگوش، لباس خدمات می پوشد؛ صاحب کارش گفته است این روزها مشتری زیاد داریم و کمتر نیاز به تبلیغ است. به قول ادریس، وقتی هوا کم کم سرد می شود و حضور زوارها هم کمتر است، باید بیشتر تبلیغ کند.


گریه در دل عروسک ها!
از سختی های کار با تن پوش عروسک می پرسم و این گونه پاسخ می دهد: اگر هوا گرم باشد، داخل لباس عروسک، هوا گرم تر است؛ زمستان هم باید در سرما بایستیم. البته صاحب کارم موقع برف و باران می گفت بیا داخل فروشگاه، اما من لبِ جاده می ماندم، چون می خواستم پولم حلال باشد. بعضی وقت ها داخل عروسک، گریه می کنم. بچه ها که اذیتی ندارند، آن ها را هم مانند بچه های خودم دوست دارم، اما بعضی از بزرگ تر ها از کنارم رد می شوند و به سرم ضربه می زنند یا هُلم می دهند. به خاطر این رفتارها، مردم یا همکارانم دلداری ام می دادند، می گفتند «ناراحت نباش، ان شاءا... کار بهتری پیدا می کنی.»
داخل لباس عروسک، تاریکی محض است و عروسک گردان فقط از روزنه ای که داخل چشم ها یا دهان عروسک است، می تواند بیرون را به مقدار محدودی ببیند. به دلیل اینکه ادریس در داخل عروسک دید ندارد، تا به حال چند باری ماشین ها با او برخورد کرده اند که خوشبختانه آسیب چندانی ندیده است. می توان گفت سردرد و پادرد همراهِ همیشگی اش شده و او به آن ها عادت کرده است. ادریس می گوید: هر شبی که بیشتر خسته می شدم، کمتر خوابم می برد. اوایل گاهی تا صبح بیدار می ماندم، اما حالا دیگر به این دردها عادت کرده ام.
ادریس با تمام این سختی ها و بااینکه در دهه چهارم زندگی اش قرار دارد، کارش و بچه ها را دوست دارد، آن قدر که همیشه به فکر خلاقیتی جدید در کار است و همه این ها در حالی است که تحصیل خود را نیمه تمام رها کرده و فقط تا سوم راهنمایی درس خوانده است. او با بخشی از پلاستیک قوطی مایع ظرف شویی و روبان، یک سوت ساخته است، آن را روی سقف دهانش قرار می دهد و به قول خودش با بچه ها خرگوشی حرف می زند. سوت همیشه همراهش هست، حتی حالا که در کار خدمات است. او سوت را داخل دهانش می گذارد و با صدای خرگوشی، بخشی از همان دیالوگی که با آن بچه ها را شاد می کند، به زبان می آورد: «سلام خوشگلِ بابا. خوبی؟ قربونت بشم. آقا خرگوشه دوستِ همه بچه هاست.»
انگار این سوت به جزیی از اجزای دهانش تبدیل شده؛ مثل نقل و نبات آن را گوشه لپش می گذارد. به قول خودش آن قدر به سوت عادت کرده که حتی شب ها می تواند با آن بخوابد. می پرسم تا به حال برای کار با عروسک به مهدکودک یا جای دیگری رفته است. ادریس می گوید: چند وقت پیش، مدیر یک مهدکودک از من خواست برای جشن تولد بچه ها به مهدش بروم. هر وقت تولد داشتند، سه چهار ساعتی به مهد می رفتم و برای بچه ها می رقصیدم. یک بار هم جشنواره ای در پارک برگزار می شد و آنجا هم به درخواست مسئولان برای شادی بچه ها حاضر شدم.
همان طور که گرمِ صحبت هستیم، عکس دخترش نورا را نشانم می دهد که خدا بعد از چند سال انتظار به او هدیه داده است. کنارِ عکس دخترش، عکس بچه های دیگری را هم نشان می دهد؛ عکس هایی که او در زمان کارش از آن ها گرفته است. ادریس حتی اندک انعامی را که از برخی مشتری ها نصیبش می شود، شکلات می خرد و به بچه ها می دهد.


تو بهشتی هستی
می پرسم: زورِ خرج و مخارج زندگی به درآمدت می چربد؟ ادریس که از همان ابتدای مصاحبه با روایت روزگار، گاهی چشمانش به نم اشک می نشیند، اما آبرو داری می کند تا اشک ها روی گونه هایش سُر نخورد، این بار هم با لبخندی تلخ می گوید: خانه مان در قلعه وکیل آباد است. بعضی وقت ها برای صرفه جویی از محل کار تا خانه مان پیاده می روم. مستأجرم و ماهی 500 هزار تومان اجاره می دهم؛ البته چیزی به مهلت اجاره نمانده است و نمی دانم صاحب خانه چقدر می خواهد به این مبلغ اضافه کند. با محاسبه خرجِ خانه و هزینه های زندگی، باز هم پول کم می آورم. شاید الان پول در جیبم نباشد، اما باز هم خدا را شکر می کنم. دلخوشم به اینکه بعضی از مشتری ها به من می گویند «تو بهشتی هستی، چون دلِ بچه ها را شاد می کنی.»

 

هنرِ دیگری نداشتم
محل کارش در شهربازی یکی از مجتمع های تجاری حوالی حرم است. از دور می بینم که بچه های قد ونیم قد دورِ خرگوش صورتی می چرخند و می خندند. عروسک هم دست هایش را دور آن ها حلقه می کند. نمی دانم جوان است یا پیر، مرد است یا زن؛ فقط در تاریکیِ دهان نیمه باز عروسک، سفیدی دو چشم را می بینم.
برای گفت وگو با او و برای شنیدن حرف هایش، گوشم را به دهان عروسک می چسبانم. مجتبی قبول می کند که مصاحبه کند، فقط به این شرط که اسم واقعی اش را ننویسم. سرِ خرگوش را کمی بالاتر می دهد تا گردی صورتش پیدا باشد. 23 سال بیشتر ندارد، اما یک سال است به کار در تن پوش عروسک ها مشغول شده است. مجتبی عاشق بچه هاست. به قول خودش اگر کسی به بچه ها علاقه نداشته باشد، در این کار دوام نمی آورد. می پرسم: چه شد که سراغ این کار رفتی؟ مجتبی می گوید: تا حدودی به این کار علاقه داشتم. هنری هم نداشتم و کار دیگری از دستم برنمی آمد. تحصیلاتم هم زیر دیپلم بود.


کار سرپایی، روزی 12 ساعت!
او ادامه می دهد: قبل از خرگوش، داخل تن پوش باب اسفنجی بودم و به صورت سیار سه چهار ساعت کار می کردم؛ مهدکودک یا تبلیغ برای مغازه ها. حرکت با این عروسک بیش از حد سخت بود ، چون خیلی سنگین بود. فقط دست هایم کمی رها بود. حالا بیشتر از دو ماه است که روزی 12 ساعت اینجا کار می کنم. به غیر از زمان های کوتاهی که برای استراحت دارم، دائم باید سرِ پا باشم.
مجتبی، تک فرزند خانواده است و به قول خودش، پدر و مادرش مخالفتی با کار او ندارند. او با اینکه هر روز از 12 ظهر تا 12 شب سرِ کار است، برای صبح ها که وقتش خالی است، دنبال شغل دوم است که هنوز پیدا نکرده
است.
درباره سختی های کار که از او می پرسم، می گوید: هر کاری سختیِ خودش را دارد. اما سختی کارِ ما همین است که باید این لباس های گرم را بپوشیم؛ فرقی ندارد هوا گرم یا سرد باشد. بعضی مواقع افراد بزرگ سال با رفتارهایشان من را اذیت می کنند، هُل می دهند یا ... . معمولا همکارانم حواسشان هست و این طور مواقع به افراد تذکر می دهند. کلاهی که روی سرم می گذارم سنگین است، اما دیگر عادت کرده ام.
مجتبی همان طور که حرف می زند، برای بچه ای که پشت سر ما از پله برقی بالا می رود و بلند بلند می گوید «بابا، خرگوش را ببین»، دست تکان می دهد. او ادامه می دهد: بیشترِ بچه ها وقتی من را با لباس خرگوش می بینند، می ترسند یا تعجب می کنند. شاید دلیلش این باشد که تا به حال چنین عروسکی ندیده اند. بعد کم کم با کمک پدر و مادرشان جلو می آیند و همین که دستم را می گیرند، ترسشان می ریزد.

 

هم سالن داری ، هم عروسک گردانی
چند دقیقه ای معطل می مانم تا مردم عکس ‎هایشان را با عروسک طوطی بگیرند. یکی از آن ها زن و شوهر جوانی هستند که اصرار دارند طوطی منقارش را پایین بیاورد تا عکس بهتری بگیرند. روزی 12 ساعت کار می کند. 8ساعت به عنوان سالن دار در یک فست فود و 4ساعت هم داخل عروسک طوطی برای مغازه مشتری جذب می کند. جلو فست فود راه می رود، بال بال می زند و اگر حالش خوب باشد برای مشتری ها می رقصد.
هاشم آزموده، 17 سال بیشتر ندارد. تا کلاس نهم درس خوانده و بعد از آن ترک تحصیل کرده است. حالا یک سال است که کار عروسک گردانی را انجام می دهد. به قول خودش تابستان ها، داخل عروسک جهنم است. او می گوید: اوایل در طرقبه سالن دار یک فست فود بودم؛ بعد همین کار را در فست فودی دیگر در مشهد ادامه دادم. یک بار به دلیل غیبت همکارم به جای او داخل تن پوش عروسک رفتم. از آن به بعد این کار را ادامه دادم.
«هر وقت در لباس عروسک خسته می شوم و برای استراحت به داخل سالن می روم. بچه ها می گویند خوش به حالت. کارت راحت است. اصلا عشق می کنی. اما این طور نیست؛ خودشان حاضر نیستند یک ساعت جای من داخل عروسک باشند. باور کنید وقتی از لباس عروسک بیرون می آیم، شانه ها و کمرم خیلی درد می کند؛ مگر من چند سال سن دارم؟ یک مرتبه یادم هست چندنفر من را اذیت می کردند تا اینکه یک بنده خدا دلش برایم سوخت و آن ها را دور کرد. ما حتی اگر عصبانی بشویم، نمی توانیم واکنش نشان بدهیم.» این ها را هاشم می گوید که از بی اهمیت جلوه دادن کار عروسک گردانی توسط بعضی از مردم گله دارد.


بزرگ تر شوم، عروسک گردانی برایم افت دارد
می پرسم: پدر و مادرت با شغلِ تو مشکلی ندارند؟ می گوید: مادرم مشکلی ندارد، اما پدرم همیشه می گوید خجالت نمی کشی که داخل لباس عروسک می روی؟ البته دروغ چرا، حالا به خاطر اینکه اول جوانی ام هست و شور و شوق دارم، این کار را انجام می دهم، وگرنه اگر بیست ساله شوم برای خودم هم افت دارد که داخل لباس عروسک بروم. آن موقع به سراغ کار دیگری می روم.


روزی هزار نفر با من عکس می گیرند
به گفته هاشم مردم روزی حدود هزار عکس با او در لباس طوطی می گیرند و بعضی اوقات کسانی پیدا می شوند که از او می خواهند چندساعتی مجلسِ تولد بچه شان را گرم کند. او ادامه می دهد: برای سالن داری و عروسک گردانی ماهی یک میلیون و 200 هزار تومان به من حقوق می دهند.

 

در جست وجوی کارِ عروسکی
باب اسفنجی، آشپز، خرس، پت و مت، خرگوش و تام و جری. تا به حال تن پوش همه این عروسک ها را به تن کرده است. حمیدمحمد رحیم پور، فوق دیپلم هنر دارد و به قول خودش چون فن بیان خوبی ندارد، بیشتر به کارهای نمایشی علاقه مند است. 5سال سابقه عروسک گردانی دارد. بعضی مواقع به رایگان برای خیریه ها برنامه اجرا کرده است. یک ماهی می شود که در سایت دیوار برای پیدا کردن کار عروسکی آگهی داده است، اما حتی یک بار هم تلفن همراهش زنگ نخورده است. به قول خودش این موضوع ناشی از بی اعتنایی به کارهای هنری و عروسکی در مشهد است.
رحیم پور می گوید: حالا دو ماه است که جلو یک فست فود در طرقبه، لباس باب اسفنجی می پوشم. از 8شب تا ساعت 12 سرِ پا هستم. در ازای این کار، ساعتی 7000تومان تعیین کردند. البته در این دو ماه هنوز پولی به من نداده اند و از این و آن پول قرض می کنم تا اموراتم بگذرد.
همیشه موقع کار داخل گوش هایش هندزفری می گذارد چون شنیدن حرف های جور واجور از زبان بعضی آدم ها برایش خوشایند نیست. او ادامه می دهد: بعضی از مردم کنجکاو هستند که بدانند چه کسی داخل لباس عروسک است؛ به همین دلیل ناگهان از روزنه عروسک دست هایشان را به داخل می آورند. گاهی باید سر عروسک را برداریم تا ما را ببینند، اما بچه ها توقع ندارند که داخل عروسک آدم باشد و می ترسند.


عطای سختی کار به لقای لبخند مخاطب
رحیم پور اضافه می کند: پدرم به من می گوید به خاطر شغلت، اخلاقت هم مانند بچه ها شده است، اما من مهارت دیگری بلد نیستم. البته به جز عروسک گردانی، داخل رستوران ها سالن داری کرده و ظرف هایشان را هم شسته ام، اما علاقه ام به کارهای نمایشی است و باوجود همه سختی هایی که این کار دارد، همین که بدانم می توانم مخاطبم را بخندانم، برایم کافی است.
این آدم ها تا به حال دیده نشده اند؛ همیشه پشت نقابی با غصه ، دل شکستگی و خستگی هایشان تنها بوده اند. با وجوداین کارشان این است که لبخند روی لب آدم‎ها بنشانند. حتی اگر فکرشان پیِ قسط عقب افتاده و دلشان پیِ میوه نوبرانه برای بچه هایشان باشد، باید بخندانند و مشتری جذب کنند، چون آب باریکه زندگی شان بسته به همین کار است.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۰۹:۲۶ - ۱۳۹۸/۰۶/۱۶
0
1
این گزارش عالی بود
به موضوعی پرداختین که هیچکس اهمیت نمیداد
خداقوت
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->