حسین بیات | شهرآرانیوز - یک ماه و اندی بعد از تشکیل سپاه، زمانیکه امامخمینی (ره) در ۲۷ خرداد ۱۳۵۸ فرمان تشکیل جهاد سازندگی را صادر کرد تا آبادانی به نقاط محروم کشور برسد، هاشم ساجدی با تجربیاتی که از اداره کشاورزی بهدست آورده بود، همراه چند نفر دیگر، جهاد سازندگی گنبد را پایهگذاری کردند.
پیش از شروع جنگ، او که از اعضای شورای مرکزی جهاد سازندگی گنبد بود، استعفا کرد و به مشهد آمد تا ضمن فعالیت در اداره کشاورزی مشهد، همراه همسرش در حوزه علوم اسلامی تحصیل کنند، اما طولی نکشید که با اصرار خود و تلاش مدیران آن زمان جهاد سازندگی خراسان، به این نهاد منتقل و مشغول به خدمت شد. هرچند، نه او و نه همسرش بهدلیل شروع جنگ و وظایف سنگینی که داشتند، نتوانستند به تحصیل ادامه بدهند، این دوره، نقطه عطفی در زندگی آنان بود. اولین مسئولیت مهم او در جهاد خراسان، باتوجهبه تجربهها و خدمات قبلیاش، مسئولیت مجتمع کارگاه و انبارهای جهاد خراسان در قاسمآباد بود.
او در آن زمان، توان و قابلیتهای خود را بهخوبی نشان داد؛ بههمیندلیل در اوایل سال۱۳۶۰، زمانیکه پشتیبانی جنگ جهاد خراسان در جبهههای جنوب، به یک مسئول پرتوان و فرماندهی قوی نیاز داشت که تماموقت در جبهه حضور داشته باشد، او مدنظر همه قرار گرفت که البته این مسئولیت سخت و سنگین را پذیرفت و راهی جبهه شد.
حضور پیوسته هاشم ساجدی در مناطق جنگی سبب شد خانواده خود را نیز به شهرهای نزدیک جبهههای نبرد ببرد و بهصورت تماموقت به جهاد جنگ خدمت کند. حوزه مسئولیتش هم حساس و دشوار بود، هم وسیع؛ از تدارکات نیروها گرفته تا انجام عملیات مهندسی رزمی، اما او در این مسئولیت نیز خوش درخشید و توان مدیریتی و اجرایی خود را به نمایش گذاشت.
شرکت در عملیات طریقالقدس در آبان۱۳۶۰ و حفظ و حراست از دستاوردهای این عملیات در منطقه بستان و تنگه چزابه، سپس حضور در عملیات فتحالمبین در منطقه عمومی شوش در فروردین سال۱۳۶۱ و بعد از آن، شرکت در عملیات بیتالمقدس (آزادی خرمشهر) در اردیبهشت و اوایل خرداد سال۱۳۶۱ و بالاخره عملیات رمضان در اواخر تیر همان سال، فقط گوشهای از حضور مخلصانه اوست. تلاش و شجاعتش در عملیات رمضان، به حدی بود که همه را شگفتزده کرد؛ بهگونهایکه یکی از نیروهای او در خاطراتش نقل میکند: «در عملیات رمضان که قرار شد نیروها عقبنشینی کنند، او همه ما را عقب فرستاد و خودش با آخرین دستگاه که یک بولدوزر بود، بعد از همه به عقب آمد.»
بعد از عملیات رمضان، به حج مشرف شد و پس از بازگشت بلافاصله به جبهه رفت و در عملیات محرم شرکت کرد. درواقع ساجدی و کسانی مانند او، در این دوره توانستند کارایی جهاد را درزمینه مهندسی رزمی و پیشرفت عملیات نظامی به اثبات برسانند و بهنوعی، پای جهاد سازندگی را به اتاق جنگ و طراحی عملیات نظامی باز کنند.
با شروع عملیات والفجر، فرماندهی کل جنگ برای برنامهریزی و تقسیم مناطق جنگی، تصمیم به سازماندهی جدیدی گرفت. چهار قرارگاه اصلی با وظایف ویژه تشکیل شد که زیرنظر قرارگاه مرکزی «خاتمالانبیاء (ص)» فعالیت میکردند؛ قرارگاه «کربلا» که بخش بزرگی از جبهههای جنوب را زیرپوشش داشت؛ قرارگاه «نجف اشرف» که بخش میانی جبههها را زیرنظر داشت؛ قرارگاه «حمزه سیدالشهدا (ع)» که مناطق شمالی جبهه را در غرب کشور فرماندهی میکرد و قرارگاه «نوح» که مسئول عملیات دریایی بود. هریک از قرارگاههای چهارگانه، واحد مهندسی رزمی مخصوص خود را نیز داشت؛ باتوجهبه توان و قابلیتهایی که هاشم ساجدی پیش از این از خود نشان داده بود، فرماندهی مهندسی رزمی قرارگاه نجف اشرف به او واگذار شد.
در عملیاتهای والفجر مقدماتی و یک که در جبهههای جنوب انجام شد، او و نیروهایش توانستند خدمات بسیاری انجام دهند. در عملیات والفجر ۳ که به آزادسازی شهر مهران و ارتفاعات مهم آن منجر شد، ساجدی و نیروهایش نقش تعیینکنندهای در پیروزی نظامی داشتند. او در همین ارتفاعات، از سه ناحیه شانه، شکم و پا بهسختی مجروح شد، اما قبل از بهبودی کامل دوباره به جبهه بازگشت و به فعالیت ادامه داد.
در پیروزی نیروهای نظامی، نقش مهندسی رزمی، ویژه و تعیینکننده است. هرچند نقش این نیروها در پیروزیها چندان به چشم نمیآید و بیشتر، نیروهای رزمی هستند که موردتوجه مردم عادی قرار میگیرند و شاید همین مظلومیت در نظر امامخمینی (ره) سبب شد که به آنها لقب «سنگرسازان بیسنگر» بدهد.
هاشم ساجدی، یکی از سنگرسازان بیسنگر بود که بارها و بارها در مواقع بحرانی و خطرناک، خود بهعنوان یک نیروی عادی وارد کارزار میشد و با ماشینهای سنگین به کار میپرداخت؛ خاکریز میزد و سنگر میساخت.
او در هر مرحلهای پای کار بود. زمانی که عملیات عاشورا در جبهههای میانی، درحال انجام بود، یعنی پنجم آبان۱۳۶۳ او و چندتن دیگر از فرماندهان سپاه برای بازدید از جادههای تدارکاتی، راهی منطقه ثلاث باباجان در استان کرمانشاه شدند، اما در کمین نیروهای ضدانقلاب گیر افتادند و به شهادت رسیدند. سه روز بعد، پیکر بهخوننشسته این سردار ازجانگذشته جهاد جنگ خراسان در مشهد تشییع و در بهشت رضا به خاک سپرده شد.
خاطره اولین لبخند...
شمسی خسرویمغانی
همسر شهید هاشم ساجدی
اولین دفعه که ایشان را دیدم، لبخندی بر لب داشت. او در یکسالگی پدرش را از دست داده بود؛ برای همین عید قربان سال۱۳۵۲ همراه مادر، خواهر و برادرش به خواستگاری آمد. هیچکس وی را بدون لبخند ندیده است و همه لبخند او را به یاد دارند. با دیدن اولین لبخند ایشان احساس کردم کسی است که میتواند دل همه را به دست آورد. ایشان مسائل اعتقادی را در روز خواستگاری بیان کرد و معتقد بود که باید احکام الهی در زندگی عملی شود. او بیستوپنجساله، فوق دیپلم و کارمند سازمان پنبه گرگان بود و به یکی از دوستان پدرم شرایط همسر آیندهاش را گفته بود. تنها سوال پدرم هم از معرف این بود که آیا ایشان نماز میخواند یا نه، و دوستشان جواب داده بود علاوهبر اینکه نماز میخواند، در جلسات قرآن و مذهبی هم شرکت میکند و خیلی مقید و معتقد به مسائل اخلاقی و شرعی است. پدرم به همین دلیل به ایشان جواب مثبت داد.
من شانزدهساله بودم، اما هیچوقت به ایشان نگفتم ممکن است اتفاقی برایش بیفتد؛ چون راه و هدفمان را با دید باز و با توکل و اعتماد قلبی قبول داشتم. نه آن زمان و نه هیچ وقت دیگر به خودم اجازه نمیدادم که چنین حرفی بگویم.
حدود یکسال قبل از شهادت حاجهاشم، وقتی دید من تا آن روز چنین حرفی نزدم، پرسید: «شما ناراحت نیستید که من جبهه میرم و ممکنه که دیگه برنگردم؟» به شوخی گفتم: «نه! مقام شهید و شهادت اون قدر بالاست که به این زودیها شامل حال شما نمیشه.»
همیشه میگفت: «ما کجا و شهادت کجا! ما کاری مثل بقیه انجام میدیم و تازه کمترین کار رو انجام میدیم، کمترین راه رو میریم و هنوز کاری انجام ندادهایم.»
پنج یا شش ماه قبل از شهادتش بود که یک بار گفت: «شهادت مقام خیلی بالایی داره و من حالا حالاها به اون نمیرسم! انشاءا... جنگ که تمام شد، باید برم سیستانوبلوچستان و اونجا رو ازطریق جهاد بسازیم.»