الهام ظریفیان | شهرآرانیوز؛ محمد برومند نام آشنایی در تئاتر کودک است. در ۱۰ صفحه کارنامه هنری او از راهاندازی گروههای نمایشی در مساجد و جبهه تا قلم زدن در مطبوعات و ساخت پویانمایی و برنامهسازی برای شبکههای تلویزیونی و همین طور حضور در ۲۰ جشنواره بینالمللی تئاتر کودکان دیده میشود. او ۲ سال پیش جشنواره بینالمللی «جیگی جیگی» در مشهد را برگزار کرد که اولین جشنواره خصوصی هنری در کشور محسوب میشد. تقریبا دو دهه پیش بود که برومند به پایتخت مهاجرت کرد تا به قول خودش در فضای بزرگتری شنا کند، اما یکی دو سالی است که به دلیل ادامه تحصیل پسرش به زادگاهش برگشته و هممحلهای ما در قاسمآباد شده است. ساعتی با این هنرمند به وطن برگشته که دل پری هم از سختیهای کار هنری در مشهد دارد به گفتگو نشستم تا روایت زندگیاش را بشنوم. او از رؤیاهایش گفت و اینکه هنرمندان این شهر با چه جان کندنی خودشان را سرپا نگه داشتهاند.
معمولا کسانی که برای کودکان کار میکنند میگویند کودک درونمان خیلی فعال است، ولی نظر خیلی از دوستانتان درباره شما این است که بیشتر وقتها نمیخندید. اگر خودتان این فرضیه را قبول دارید بفرمایید چطور با چنین روحیهای سراغ کار کودک رفتید؟
دوستانی که خنده من را ندیدهاند دوستان اداری من هستند. من یک شخصیت اداری دارم یک شخصیت هنری. بیشتر اوقات من به عنوان کارگردان و تهیه کننده و مدیر اجرایی مجبور بودهام کارهایی را دنبال کنم که از خنده و شادی کودکانه دور بوده است. خودتان میدانید اجرای کار هنری بهویژه در مشهد خیلی سخت است. کسی بخواهد برنامهای اجرا کند با چالشها و مخالفتهای زیادی مواجه است که باعث میشود عطای کار را به لقای آن ببخشد و اصلا دنبال کار اجرایی نرود. من به این دلیل که شخصیت به شدت سرسخت و پیگیری برای رسیدن به رؤیاهایم دارم، ریسک میکنم. همین باعث شده که جدی باشم، ولی شخصیت دیگر من وقتی است که به عنوان یک کارگردان و نویسنده با بچهها کار میکنم. این شخصیت من را شاید فقط بچههایی که با من کار میکنند متوجه شوند. نمیشود اینها را در جامعه امروز یکی کرد. در جامعه امروز متأسفانه سختیها تمام آن لطافت دنیای کودکی را از شما میگیرد و مجبور میشوید که مثل آن آدمهای خشک و جدی باشید تا کارتان را دنبال کنید.
پس فکر میکنید کودک درونتان همچنان فعال است؟
کودک درون من همچنان فعال است و خدارا شکر دوستش هم دارم. اتفاقا همیشه توی ماشینم کفش دوران کودکی و یک اسباببازی آن دوران را دارم. کار کردن با کودک از علایق قدیمی من است. از زمانی که وارد دنیای هنر شدم و خودم کودک بودم. ۱۰ سالم بود که در تلویزیون مشهد بازی میکردم. همزمان در کانون پرورشی تئاتر کار میکردم. بعد هم که به عنوان مربی تئاتر با آموزش و پرورش همکاری داشتم و سپس با کودکان زندانی و بزهکار کار کردم. بعد هم بیشتر فیلمنامه پویانمایی و نمایشنامه نوشتم و کار کردم، همه این ایام کارم با کودک و نوجوان بوده و هنوز هم ادامه دارد و خوشحالم از اینکه در این دنیا سیر میکنم. چون بچهها خیلی پاک و معصوم هستند و دنیای قشنگی دارند. متأسفانه آدمها وقتی بزرگ میشوند از آن دنیای پاکی کودکانه فاصله میگیرند، پر از دروغ و کینه و حسد و خود بزرگبینی میشوند. به همین دلیل امیدوارم تا زمانی که زندهام همچنان برای بچهها کار کنم.
گفتید از ده سالگی کار کودک را شروع کردید. چه شد؟ در چه شرایطی بودید که به این سمت آمدید؟
من خودم را خیلی مدیون کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان میدانم. نزدیک خانه ما در سه راه کاشانی یک کتابخانه کانون بود که هنوز هم هست. من تمام بچگیام را در آنجا گذراندم. آن زمان کانون خیلی خوب بود، چون انواع کلاسهای تئاتر، عکاسی، فیلمسازی، نقاشی، داستان نویسی و... را به صورت رایگان داشت و همه مواد خامش را هم خودشان میدادند. مثلا برای کلاس عکاسی، دوربین عکاسی به ما میدادند فیلم هم میدادند، ما میرفتیم عکس میگرفتیم کاغذ چاپ را هم میدادند یا فیلم ۸ میلیمتری میساختیم که فیلم و دوربین لازم را میدادند. همه کلاسها رایگان بود. استادان هم بهترین استادانی بودند که واقعا برای بچهها وقت میگذاشتند. این باعث شد که من اول به مطالعه خیلی علاقهمند شوم و خیلی کتاب بخوانم که هنوز هم ادامه دارد. دیگر اینکه مباحث هنری را جدیتر ادامه دهم. چنانکه خودم در مدرسه «لیدر» بودم. ابتدایی که بودم خودم گروه تشکیل میدادم و نمایش کار میکردم. در دورهای هم که صدا و سیمای مشهد جمعهها برنامه کودک داشت به عنوان بازیگر با آنها همکاری میکردم.
درست است که در چهارده سالگی جبهه رفتید و در آنجا تئاتر کار کردید؟
بله. آن زمان برادرهای من همه رزمنده بسیجی بودند. پسرداییام و خیلی از دوستانم هم همین طور. من هم خیلی دوست داشتم بروم جبهه؛ ولی دوست نداشتم بجنگم. گفتم پس میروم جبهه گروه تئاتر تشکیل میدهم. با یک گروه رفتیم و نمایش کمدی اجرا میکردیم. یک بار اسفند ۶۴ و فروردین ۶۵ رفتم جبهه، یک بار هم اسفند ۶۵ و فروردین ۶۶. سال اول سمت کردستان و سال دوم سمت جنوب. اتفاقات خیلی عجیب و غریبی در آن دوره میافتاد. رزمندهها برایشان عجیب بود که یک بچه چهارده ساله یک گروه ده، دوازده نفره را مدیریت میکند. از طرف دیگر بچههایی که با من بودند همه دانشآموز بودند، البته آن موقع این قضیه در جبهه خیلی زیاد بود یعنی رزمنده نوجوان زیاد داشتیم که بعضیهایشان هم به شهادت رسیدند یا مجروح شدند. آن زمان بچهها زود بزرگ میشدند مثل الان نبود.
چرا کار هنری را با کار کودک ادامه دادید و در اینباره متمرکز شدید؟
ما جملهای از حضرت علی (ع) داریم که میگویند فرزندان خود را برای دوره خودشان تربیت کنید. اتفاقی که الان در دنیا افتاده این است که تغییرات فناوری خیلی سریع رخ میدهند و بچهها نسبت به خانوادههایشان خیلی سریعتر متخصص شوند. روانشناسها میگویند هرچه در بزرگی برای افراد اتفاق میافتد، پایه و اساس آن در کودکی است، ولی متأسفانه نه خانواده و نه مسئولان خیلی کودکان را جدی نمیگیرند. شکافی که بین خانواده و فرزندش به وجود آمده گاهی به نظر چند قرن میآید. اینها در آینده ما را دچار مشکلات زیادی میکند. همین طور که الان هم کرده است. در این بین بیشترین ظلم به کودکان میشود، چون کودکان نمیتوانند از حق خودشان دفاع کنند صدایشان شنیده نمیشود، ولی مطمئن باشید که این بچهها وقتی بزرگ میشوند نه تنها صداها و خواستههایشان را فریاد میزنند بلکه به روشهایی که خودشان بلدند حقشان را خواهند گرفت.
شما از نسلی هستید که در هشت سالگی گروه تئاتر تشکیل داده و از چهارده سالگی وارد جبهههای جنگ شده است. این به این معنی است که پدر و مادرهای آن دوره صدای بچهها را بهتر میشنیدند یا اینکه نسل شما زود بزرگ شد؟
در حقیقت شرایط روز جامعه فرق میکرد. آن موقع بچهها مجبور بودند زود بزرگ شوند. امروز اینطور نیست. آن زمان تعداد زیادی از رزمندهها ۱۴ سال داشتند. الان یک بچه ۱۴ ساله حاضر نیست برود برای خانوادهاش یک نان بگیرد.
برگردیم به داستان زندگی خودتان. در چه خانوادهای بزرگ شدید؟
پدرو مادر من بیسواد بودند. ۱۰ بچه بودیم و ۲ بچه هم آن وسطها فوت شدند. پدرم شغلهای مختلفی را تجربه کرد. آخرین شغلش اسباببازی فروشی بود. من یک کامیون بزرگ از مغازهاش برداشته و نخی بهش بسته بودم و باهاش بازی میکردم. به نظرم وقتی میخواهیم درباره پدرانمان صحبت کنیم باید شرایطی که آنها در آن بزرگ شدند در نظر بگیریم. پدرم در کودکی مادرش را و در نوجوانی پدرش را از دست داد و تنها شد و مجبور شد خودش، خودش را بزرگ کند. در آن شرایط توانست زندگی خودش را اداره کند بدون اینکه به فساد کشیده شود و تمام تلاشش را بکند که نان حلال برای بچههایش بیاورد. از این لحاظ از پدرم ممنونم که تمام تلاشش را کرد که من و خواهر و برادرهایم نان حلال بخوریم.
این را نگفتید چه شد که فکر کردید دلتان میخواهد کار کودک انجام دهید؟
راستش را بخواهید خیلی اتفاقی پیش آمد. من در دوره ابتدایی در مدرسه محسن کاشانی درس میخواندم. کلاس دوم معلمی داشتم که خیلی من را میزد. برای همین از مدرسه فرار میکردم و میرفتم پارک کودک در سه راه کاشانی تا بازی کنم. آنجا کتابخانه کانون را دیدم و دیگر هربار که از مدرسه فرار میکردم میرفتم آنجا و، چون مربیهای آن آدمهای خوبی بودند من جذب کتابخانه کانون شدم. یعنی یک معلم بد من را از مدرسه فراری داد و یک مربی خوب من را جذب هنر کرد. یادم است معلمم من را با تسمه پروانه میزد. اینطوری با کتابخانه کانون آشنا شدم و بعد در کلاسهای آن ثبتنام کردم. رشتههای مختلفی را در آنجا آموزش دیدم. تئاتر، عکاسی، فیلمسازی، نقاشی، داستان نویسی... همه این دورهها را دیدم. چند فیلم ۸ میلیمتری هم آنجا ساختم، ولی بیشتر جذب تئاتر شدم.
خیلی جالب است که فرار کردنتان از مدرسه سرانجام خوبی داشته است!
بله آنجا من با کتابخانه کانون آشنا شدم و کانون باعث شد که به مطالعه و کلاسهای هنری کشیده شوم. شاید اگر آن کتابخانه نبود من به فساد کشیده میشدم. همین طور که برای خیلی از بچههای دیگر اتفاق میافتاد. من شانس آوردم که با کتابخانه کانون آشنا شدم.
تا سال ۸۱ فعالیتهایتان را در مشهد ادامه دادید و بعد مهاجرت کردید. چه شد که تهران رفتید؟
من سال ۷۷ که سالنهای تئاتر در مشهد خیلی زیاد نبود، اولین سالن خصوصی تئاتر را در پارک ملت زدم. کارشناس مسئول هنری شهرداری مشهد بودم و خانههای فرهنگ شهرداری زیر نظر من بود، در صدا و سیما جزو گروه کارشناسان کودک بودم و برنامه تلویزیونی میساختم، در روزنامه شهرآرا و قدس قلم میزدم، تربیت معلم تدریس میکردم، در آموزش و پرورش داور تئاتر بودم، مدیر خانه نمایش بودم، مسئول گروه سیمرغ بودم... و تمام این فعالیتها را انجام میدادم، ولی احساس میکردم که در جای بزرگتری باید شنا کنم. دوست داشتم تجربههای بزرگتری داشته باشم. از این طرف هم خیلی اذیتم کردند. به نوعی از مشهد فرار کردم. من مجبور شدم ارثیه پدریام را سر خانه نمایش خرج کنم و دست خالی به تهران رفتم. وقتی رفتم مدتی مدیر تبلیغاتی یک شرکت تجاری بودم. بعد احساس کردم با روحیه من سازگار نیست. دوباره آمدم در کار هنر و بعد از آن ترجیح دادم بیشتر در عرصه پویانمایی فیلمنامه بنویسم. به صورت حرفهای شروع کردم به فیلمنامهنویسی. بالای ده هزار دقیقه فیلمنامه پویانمایی نوشتم. سریالهای آریو پهلوان کوچک، مدادهای رنگی، کاکلی، دهکده پرماجرا، تیتی و سریالهای مختلفی نوشتم که تولید و پخش شدند، ولی همچنان دلم برای تئاتر میتپید. با این حال، چون شرایط اقتصادی تئاتر خوب نبود ترجیح دادم تئاتر را برای دلم کار کنم نه برای درآمدش. برای همین گروههایی را برای اجرای تئاتر خارج از کشور تشکیل دادم. درآمدم را از پویانمایی به دست میآوردم، ولی برای دلم تئاتر کار میکردم. در حدود ۲۰ جشنواره بینالمللی حضور داشتم. در سالهای اولیهای که رفته بودم تهران هر از گاهی مشهد میآمدم و با بچههای گروهم نمایشهایی اجرا میکردیم. سال ۹۷ اولین جشنواره بینالمللی خصوصی تئاتر را در مشهد به نام «جیگی جیگی» راهاندازی کردیم. حالا یک سال است که به دلیل ادامه تحصیل پسرم مجبور شدیم برگردیم مشهد و فعالیتهایی را به صورت جدیتر در مشهد پیگیری میکنم.
این سختیهای کار در مشهد بیشتر از چه جنسی بود؟
یک بخش قصه مسئولان بودند که هیچ وقت هنر برایشان جدی نبود. آنها متأسفانه به دلایل مختلف هنرمندان را جدی نمیگیرند و تکلیف هنر را مشخص نکردهاند. به همین دلیل بعد از این همه سال خیلی از مسائل اساسی در هنر مثل بیمه هنرمندان و ایام بیکاری آنها نامشخص است. خیلی از هنرمندان ما هنوز بیمه نیستند وحتی به اندازه یک کارگر درآمد ثابت و امنیت شغلی ندارند. چرا؟ چون مسئولان فکر اساسی برای آنها نکردهاند. از آن طرف متأسفانه اخلاقی بین خود هنرمندان مشهد وجود دارد. هنرمندان مشهد همهشان میخواهند «نامبر وان» باشند. خیلی از هنرمندان بزرگ کشوری مشهدی هستند، ولی وقتی در مشهد سفره کوچک است دعوا میشود. این باعث شده که متأسفانه بعضی همکارهای خودمان زیرآب همدیگر را بزنند. به قول مشهدیها پالنگی بیندازند. اینها آدم را اذیت میکند. در سالهای دور که من در مساجد هم تئاتر کار میکردم، بازیگری داشتم که بعدها شد یکی از مهرههای اصلی یک جریان تندرو در مشهد. سال ۷۵ من را دید و به من پیشنهاد داد: «محمد تو بیا فیلمهای روی پرده را ببین، هرکدام را که دیدی از نظر اخلاقی و اعتقادی و... مشکل دارد به ما بگو، ما نگذاریم این فیلم پخش شود و پرده این فیلم را بیاوریم پایین!» من گفتم من منتقدم اگر با فیلمی مشکل داشته باشم میروم نقد مینویسم. آن هنرمند آزاد است حرفش را بزند تو هم اگر مشکلی داری بهتر است حرفت را بزنی نه اینکه جلوی اکران فیلم را بگیری. در همان زمان من نمایشی را در سینما هویزه اجرا میکردم به نام «مادرجان سلام» در یک ماهی که من این نمایش را اجرا کردم ۵ فیلم را از روی پرده پایین آوردند. اینقدر ما آدمها را حذف کردهایم که دیگر چیزی برایمان نمانده است.
به لحاظ کار کودک فاصله مشهد با تهران خیلی زیاد بود که انگیزهای برای رفتن شما باشد؟
ببینید ما در تئاتر مشهد سابقه کهنی داریم و نسبت به شهرهای دیگر حرف برای گفتن داریم. حتی در دهه ۴۰ هم گروههای تئاتری مشهد خیلی موفق بودند، ولی مشکل این است که تمام بودجه و حمایت در تهران خلاصه شده و بچههای مشهد با چنگ و دندان این جایگاه را برای خودشان حفظ کردهاند.
وقتی رفتید تهران چقدر فضا به نحوی که در ذهن داشتید، بود؟
من مثال میزنم. قبل از اینکه بروم تهران فیلمنامهای نوشته بودم به نام مدادهای رنگی که صدا و سیمای مشهد آن را رد کرد. همین کار را بردم تهران و صبا آن را تصویب کرد و کاری که قرار بود ۱۳ قسمت باشد در ۳ بخش ۱۳ قسمتی تولید شد. در تهران مراکزی که از هنرمندان حمایت کنند بیشتر است و بودجه بیشتری وجود دارد. آدمهای متخصصتری وجود دارند که حرف تو را بفهمند. کار کردن در مشهد خیلی سختتر است.
هیچ نکته مثبتی در مشهد نبود که آنجا نبینید؟
در مشهد جمع کردن گروه خیلی راحتتر است. در تهران به دلیل فاصلههای زیادی که هست جمع کردن گروه سخت است، ولی جذب بودجه راحتتر است. در مشهد آدمهای عاشق بیشتر هستند. آنجا اقتصاد خیلی مهم است، ولی در مشهد آدمها برای دلشان کار میکنند. در مشهد بهویژه جوانهای عاشق هنر خیلی زیاد هستند. الان من اگر اراده کنم که نمایشی کار کنم با ۱۰۰ بازیگر، به راحتی ۱۰۰ نفر آدم میآیند بدون اینکه اصلا پولی طلب کنند، ولی در تهران به این راحتی نیست. آنجا باید اول بحث اقتصادی قصه حل شود بعد تو بتوانی گروهت را جمع کنی.
همکاریتان با شبکه کودک و نهال در روند کاریتان چه تأثیری داشت؟
کار کردن با صبا و شبکه نهال باعث شد بیشتر در حوزه پویانمایی فعال شوم. پویانمایی را خیلی دوست دارم، چون خیلی به تئاتر عروسکی نزدیک است. تئاتر عروسکی و پویانمایی هر دو دنیایی پر از شگفتی هستند. یک ویژگی مهم اینها این است که آدم را جادو میکنند. شما هر تخیل و هر رؤیایی که داشته باشید در تئاتر عروسکی و پویانمایی میتوانید اجرا کنید و به نمایش بگذارید. مدیومهای دیگر خیلی این توانایی را ندارند. خب من خیلی آدم رؤیاپردازی هستم. به نوعی من رؤیاهای خودم را میفروشم.
بعد شما به مشهد برگشتید و جشنواره جیگی جیگی را برگزار کردید. با توضیحاتی که از اجرای کار هنری در مشهد گفتید به طور قطع کار آسانی نبوده است!
بله. جیگی جیگی فقط هنرمندی نبود که در حرم امام رضا (ع) دفن شد. جیگی جیگی یک تکنیک نمایش عروسکی است که قدمت چند هزار ساله دارد. هنرمندانی بودند که عروسک بز را با چوب میساختند و بعد روی سه پایه قرار میدادند و نخی به آن وصل میکردند که وقتی دوتار میزدند این عروسک میرقصید. این عروسک بز از نیاکان ما که بز را به عنوان نماد ایران باستان میشناختند گرفته شده و نماد باروری بوده است. روی تمام آثار به جا مانده از ایران باستان نقش بز هست. حتی در همین طرقبه خودمان سنگنگارهای هست که نقش بز دارد. این قدمت چند هزار ساله را ما نادیده میگیریم و فقط میگوییم که... متأسفانه من این را از زبان یکی از مسئولان شنیدم که: «این جیگی جیگی کلمه فاخری نیست!» ... یعنی چی که فاخر نیست؟! متأسفانه خیلی از آدمهای تصمیمگیر، آدمهای بیسوادی هستند.
اهل مطالعه و تحقیق و شناخت فرهنگ و هنر ایران نیستند. آدمهایی هستند که طی ارتباطاتی مدیر و مسئول شدند و اینها دارند ناخواسته ضربه میزنند. بعد فکر میکنید چقدر بابت آن جشنواره توانستم از نهادها پول بگیرم؟ آن همه گروه خارجی و ایرانی آوردم، با هتل و غذا و دستمزد و رفت و آمد، شهرداری ۵۰ میلیون تومان داد. ۵۰ میلیون تومان هم ارشاد داد، ۱۵ میلیون تومان هم مرکز هنرهای نمایشی بعد از یک سال داد. یعنی کل پولی که برای برگزاری جشنواره به من دادند ۱۱۵ میلیون تومان بود، در صورتی که من ۳۳۰ میلیون تومان هزینه کردم. به غیر از کمکهای غیرنقدی که از شهرآرا یا جاهای دیگر گرفتم. آن وقت پیچیده بود که برومند برای برگزاری این جشنواره میلیاردی از شهرداری پول گرفته است! بعد انتظار دارید در این سیستم اداری من بخندم؟ وقتی ۲۰ بار برای گرفتن ۵۰ میلیون رفتهام؟! شهرداری قول داده بود که پول بلیت خارجیها را میدهد، پول هتلشان را میدهد. ۱۰ روز به برگزاری جشنواره مانده بود یک باره گفتند جشنواره برگزار نمیشود. گفتند قرار بود ما بلیت میهمانهای خارجی را بگیریم، ولی بودجهاش تأمین نشده است. گفتم خب من خودم میگیرم. همه بلیتها را گرفتم و هتل را هم هماهنگ کردم و جشنواره را برگزار کردیم. بعد شهردار روز اختتامیه گفت من اصلا فکر نمیکردم این جشنواره برگزار شود و فقط برومند میتوانست آن را برگزار کند. واقعا ما خیلی جان داریم که هنوز داریم کار هنری میکنیم... خیلی پررو هستیم!
جیگی جیگی نمادی از هویت محلات مشهد هم محسوب میشود. به نظرتان منطقه قاسمآباد که اتفاقا بیشتر ساکنان آن خانوادههای جوان دارای فرزند کودک هستند چقدر به این دست نمادهای هویتی نیاز دارد و چقدر ظرفیت آن را دارد؟
قاسمآباد به نظر من از نظر زیرساخت ظرفیت خوبی برای فعالیتهای فرهنگی هنری دارد. در این قسمت شهر فضاهای سبز و فرهنگی و ورزشی زیادی هست و مردم از سراسر ایران به اینجا میآیند، ولی غفلتی شده که برای مراکز فرهنگی آن برنامهریزی خوبی انجام نمیشود. مردم خیلی از این فضاها را نمیشناسند و از آنها استفاده نمیکنند. همه چیز در مرکز شهر خلاصه شده و اینجا به خوابگاه تبدیل شده است. من معتقدم که در این منطقه خیلی میشود کار کرد. این همه مدرسه در این منطقه هست، ولی مسئولان انگار این منطقه را نمیبینند. آدمهای هنرمند زیادی هم در این منطقه ساکن هستند، ولی همین آدمها میروند در مناطق دیگر کار میکنند. من همچنان انگشت اتهامم به سمت مدیرانی است که متأسفانه تخصص ندارند و بر سر کار هستند.
حسرت کاری در زندگی دارید که تا حالا انجامش نداده باشید؟
نه تا حالا به هرچه خواستهام رسیدهام. فقط بعضی رؤیاها و آرزوها را دارم، نه برای خودم که برای شهرم. امیدوارم خدا اینقدر به من عمر بدهد که بتوانم آنها را انجام دهم. یکی از آنها این است که بتوانم یک بنیاد هنر و صنعت عروسکی در مشهد راهاندازی کنم که بچههای هنرمند تئاتر عروسکی، هم از نظر هنری و هم اقتصادی حمایت شوند. یکی دیگر هم اینکه بتوانم یک موزه هنر عروسکی در مشهد راهاندازی کنم که به یادگار بماند و تلاش همه هنرمندان عرصه عروسکی که در تمام این سالها به مردم خدمت کردند در آنجا بشود نگه داشت. به شدت دنبال اینها هستم، ولی نمیدانم کی اتفاق میافتند. بارها به مسئولان گفتهام که حمایت کنید، ولی هیچ کس تا حالا این حمایت را نکرده است. این حرفی است که من سالهاست دارم میزنم، ولی مطمئنا یک روزی انجامش میدهم.