فرزانه شهامت | شهرآرانیوز - وقتی خلبان احمد کشوری شهید شد، او فقط ۹ سال داشت. در این سالها آنقدر صحنه شهادت احمد را مرور کرده که انگار آن روز در دره میناب حضور داشته و اتفاقات ۱۵ آذر ۵۹ را به چشم دیده است. «چند ماهی از شروع جنگ گذشته بود. عراق در جبهه ایلام زیر فشار بود. هواپیماهایش مدام در منطقه گشت میزدند. احمد داشت از مأموریت برمیگشت. این بار هم خوب توانسته بود جلو دشمن را سد کند. نیروی هوایی عراق، حوالی دره مستقر بود. هلیکوپتر احمد، با دو فروند میگ ۲۹ وارد درگیری شد و مورد اصابت موشک قرار گرفت. سقوط هلیکوپتر، به شهادت احمد کشوری منجر شد.»
کودک آن سالها، حالا شده است فرمانده پایگاه رزمی هوانیروز مشهد. اهل لرستان است، فوقلیسانس مدیریت دفاعی از دانشگاه دافوس را دارد و خدمت در مشهد را آرزوی برآوردهشدهای میداند که با عنایت امام هشتم (ع) رقم خورده است. سالروز شهادت احمد کشوری و روز هوانیروز، بهانه دیدار و گپوگفت خودمانی ما با سرهنگ رحیم عینی است. تمامی پاسخها را با چاشنی لحنی ملایم و لبخند کمابیش پررنگ بخوانید.
از خانواده پدری بگویید و اینکه چطور سر از ارتش و خلبانی درآوردید.
اهل یکی از روستاهای خرمآباد هستم. پدرم که پارسال به رحمت خدا رفت، کشاورز بود و مادرم خانهدار. برادر بزرگم، زمان جنگ در لشکر ۹۲ اهواز خدمت میکرد. از نیمه دوم سال ۶۵ تا سال ۶۷، بهعنوان بسیجی، جبهه رفتم و با فضای نظامی آشنا بودم. کنکور دادم و جذب دانشکده افسری شدم. مثل خیلی از پسرها، از بچگی به خلبانی علاقه داشتم. بعد از دانشآموختگی، از بین ما برای هوانیروز گزینش کردند. در اصفهان دوره دیدم. پنجسال در مسجد سلیمان و ۱۶ سال در هوانیروز کرمانشاه خدمت کردم. از تیر پارسال به مشهد آمدم.
شاید قبل از آن، تجربه حضورتان در مشهد، در حد آمدن به زیارت امام هشتم (ع) بوده.
بله. یک بار هم سال ۷۷، برای مأموریتی به مشهد آمدم و بهدلیل شرایط نامساعد هوا، دو هفته در همین پایگاه، ماندگار شدم. خیابانهای مشهد را نمیشناختم. از بولوار رستمی پیاده بهسمت حرم میرفتم. این ساختمانهای بلند، نبود و طلایی گنبد امام هشتم راهنما میشد. از امام رضا (ع) میخواستم کاری کند تا من در مشهد خدمت کنم. بچههای مشهدی که در کرمانشاه خدمت میکردند، هر وقت میخواستند مرخصی بگیرند، میگفتم خوش به حالتان که به مشهد میروید. هیچ خبری از جابهجاییام نبود تا اینکه امام رضا (ع) من را طلبید. امروز وارد هجدهمین ماه خدمتم در مشهد شدهام. بهترین خاطراتم را اینجا با دوستان و همکاران مشهدیام داشتهام.
در این مدت از گویش مشهدی، چیزی یاد گرفتهاید؟
خودم خیلی متوجه نمیشوم، اما وقتی در خانه صحبت میکنم خانواده اشاره میکنند. مثلا یک چیزی که سرزبانم افتاده همین «ما هم» هست که مشهدیها میگویند «مایَم».
آنطورکه از دوران خدمتتان گفتید، در زلزله سال ۹۶ سرپل ذهاب حضور داشتید.
بله و افتخار فرماندهی بالگردهای ترابری را داشتم. راهها بسته شده بود. برای جابهجایی مصدومان، بزرگترین عملیات هوانیروز بعد از جنگ تحمیلی را با ۱۸۰ ساعت پرواز در یک روز انجام دادیم و ۱۳۵۰ مصدوم را به بیمارستانهای کرمانشاه رساندیم. بعد از زلزله کرمانشاه، وقتی فرمانده محترم هوانیروز، خدمت حضرت آقا شرفیاب شدند، ایشان دوبار تأکید کردند «هوانیروز خیلی مهم است.» و فرمودند «تلاش شما عزیزان وجهه ارتش را خیلی بالا برد.»
هوانیروز مشهد الان بهدرستی چه میکند؟
اگر در استانهای خراسان رضوی، شمالی و جنوبی، سمنان و گلستان حوادث غیرمترقبه مثل سیل، بارش سنگین برف، زلزله و آتشسوزی جنگل اتفاق بیفتد، پشتیبانی میکند. هوانیروز در ۱۷ استان اورژانس هوایی دایره کرده است. در مشهد و نیشابور، دو فروند بالگرد مستقر است تا اگر در این شهرها و محورهای مواصلاتی به آنها، مردم به کمک نیاز پیدا کنند، مثلا مادر بارداری در منطقه صعبالعبور باشد یا تصادف جادهای رخ بدهد، سریع برای انتقال فرد به مرکز درمانی هدف، اقدام کنیم. مأموریت اصلیمان، پشتیبانی از یگانهای قرارگاه منطقهای شمال شرق نزاجا است و هرجا که نیروهای زمینی برای جابهجایی نیاز به کمک داشته باشند، حاضر میشویم.
وضعیت امروز هوانیروز را در مقایسه با گذشته توصیف کنید.
خیلی فرق کردهایم؛ مثلا امروز در هوانیروز ۶۰۰ قطعه بالگرد تولید میشود. پیشترها همین بالگردهای ۲۱۴ ترابری هیچ سامانه دفاعی نداشتند، الان مجهز به سیستم سلاح شدهاند، مثل یک بالگرد شکاری. تا همین چند سال پیش، که سامانه دید در شب روی بالگردها نصب نبود، از طلوع تا غروب میتوانستیم فعالیت کنیم. الان شب و روز برایمان فرقی ندارد.
حستان را به این کلمه بگویید؛ «بالگرد»؟
دوستشان دارم؛ برای انجام مأموریت. خداوکیلی مثل بچههایم، روزانه وضعیت بالگردهای پایگاه را بررسی میکنم تا برای روز مبادا آماده باشند. اگر به گذشته برگردیم، دوباره استخدام ارتش میشوم؛ ربطی به حقوق و مزایا ندارد، که حقوق و مزایای ما مثل بقیه کارمندهاست. پای علاقه در میان است؛ پای عشق به جمهوری اسلامی و کشور و رهبری. اعتقاد داریم که این لباس کفن ماست. ارزش کار ما را نمیشود با حقوق و مزایا سنجید.
چند ساعت در روز کار میکنید؟
من و همکارانم به ساعت نگاه نمیکنیم. حدود ۱۱ ساعت کارهای اصلی روزانهام طول میکشد، بعد از آن هم وقتم صرف سرمایه بزرگ این پادگان، یعنی سربازان میشود که مانند فرزندان ما هستند. سرکشی میکنم. وضعیت غذا، وضعیت اسکان، وسایل گرمایشیشان و... را بررسی میکنم. پای حرفهایشان مینشینم. امانت هستند و اعتقاد دارم پدر و مادرهایی که بچه شان را سربازی فرستادهاند، امیدشان اول به خدا بوده، بعد به اینکه فرزندشان پیش افرادی عاقل و بالغ آموزش ببیند. راهنماییشان میکنم تا فرداروز، روی پای خودشان بایستند، از پس مشکلاتشان برآیند و برایعهدهدار شدن مسئولیت خانواده آماده شوند.
این همه وقت برای کار؛ کی نوبت خانواده میشود؟
برای آنها هم وقت میگذارم. دختر، پسر و همسرم به این شغل عادت کردهاند. این را هم بنویسید که بخشی از موفقیتها و دستاوردهای ارتش مرهون همراهی همسرانشان است. بنده و همکارانم که در پادگان، انجام مأموریت میکنیم، از خانواده، خیالمان راحت است.
اینجا نیروی خانم هم دارید؟
نه.
پس جزیره امنی برای خود و همکارانتان درست کردهاید.
هیچ جا نمیشود علیه خانمها حرفی زد یا اقدامی کرد؛
و آرزوی شما؟
شهادت.