به گزارش شهرآرانیوز، نیمه شهریور امسال ماموران اورژانس با تماس دختر ۱۴ سالهای به نام نیلا، راهی خانه آنها واقع در شرق تهران شدند. امدادگران با ملاحظه پیکر بی جان مادر نیلا، پلیس را در جریان مرگ مشکوک او قرار دادند.
در تحقیقات پلیسی نیلای ۱۴ ساله لب به اعتراف گشود و به قتل مادر خود اعتراف کرد. او انگیزه خود را قتل اعتراض مادرش به استفاده زیاد از گوشی موبایل و حضور در شبکهها اجتماعی عنوان کرد.
با اعتراف دختر نوجوان به قتل مادرش، متهم راهی کانون اصلاح و تربیت شد و پرونده به شعبه چهارم دادگاه کیفری یک استان تهران ارجاع شد. دختر نوجوان هفته قبل پای میز محاکمه رفت و بر خلاف اظهارات اولیه خود، این بار منکر قتل مادرش شد.
قضات دادگاه بعد از شنیدن دفاعیات متهم پرونده بار دیگر برای تکمیل تحقیقات به دادسرا ارجاع دادند.
اتهام قتل مادر توسط دختر نوجوان با سیم شارژر
در قلب تهران، در جایی به نام کانون اصلاح و تربیت؛ حیاط خلوت و دور از هیاهویی هست که محل نگهداری متهمان دختر زیر ۱۸ سال است. تعداد کل متهمان دختر زیر هجده سال استان تهران فقط ۴ نفر است؛ که یکی از آنها نیلای ۱۴ ساله است که به اتهام قتل مادرش در حبس روزگار میگذراند.
نیلا روبرویم مینشیند. او دختری قد بلند و درشت اندام است، اما سر و وضعش با لباسهای مناسب سنش، خبر از کم سن و سالی او میدهد. در تمام مدت گفتگو جواب سوالاتم را طوری میدهد که انگار شاگرد مدرسه جواب درس نخوانده اش را به معلم پس میدهد. اما حرف از آزادی اش که میشود لحن صدایش عوض میشود و گویی تنها قسمت این ماجرا که نیلا بی نقاب حرف میزند همین حرف زدن از آزادی است.
نیلا به چه اتهامی اینجایی؟
قتل مادرم.
اتهامت را قبول داری؟
نه!
اما قبلا گفته بودی که قتل مادرت کار تو بوده است!
آن موقع فکر میکردم اگر این حرف را بزنم من را زندان نمیآورند.
چه فکر عجیبی! معلوم است کسی که به قتل اعتراف کند جایش در زندان است.
ولی من قتل نکردم.
از روز حادثه بگو.
شب قبل از حادثه من تا صبح نخوابیده بودم. آن شب تا حدود ساعت ۵ با دوستانم چت میکردم. نزدیک ساعت ۵ دوست پسرم با من تماس گرفت و گفت از خانه شان بیرون آمده است. با مادرش دعوا کرده بود و با قهر خانه را ترک کرده بود. مقابل خانه ما آمد و با هم حرف زدیم و او را راضی کردم که به خانه شان برگردد. بعد به اتاقم برگشتم و خوابیدم. چون دیر خوابیده بودم تا ظهر خواب بودم. بعد که بیدار شدم دیدم که مادرم بی جان کف آشپزخانه افتاده است. خیلی ترسیدم. اول به پدرم زنگ زدم و بعد اورژانس را خبر کردم. اما دیگر فایده نداشت و مادرم فوت کرده بود.
بعد چه شد؟
بازپرس آمد و نمیدانم چرا به من شک کرد. من خیلی ترسیده بودم. برای اینکه در مخمصه نیفتم به دروغ به قتل مادرم اعتراف کردم.
چرا به تو شک کردند؟
چون میگفتند مادرم با سیم شارژر خفه شده است و روی سیم شارژر اثر انگشت من بود. من میگفتم، چون شارژر من بود و اثر انگشتم هم روی آن مانده است. اما میگفتند در دوربین مدار بسته مقابل خانه مان هم تصویر ورود فرد مشکوکی دیده نشده است. تصویر صحبت کردن من و دوست پسرم در فیلم بود؛ که بعد او رفته و فرد دیگری وارد نشد.
تو نمیترسیدی که آن وقت صبح به کوچه بروی؟
نه!
میخواهم قاتل مادرم را پیدا کنم
از روز دادگاه بگو
آن روز مادربزرگم و خاله هایم را دیدم. پدرم همیشه به ملاقاتم میآید، او هم آن روز در دادگاه بود. مادربزرگم من را که دید گریه اش گرفت و بغلم کرد. بعد قاضی حسینی از من پرسید که اتهامم را قبول دارم یا نه. من هم گفتم قبول ندارم. همه ماجرا را همینطور که برای شما تعریف کردم به او هم گفتم.
اولین شبی که به اینجا آمدی به چه چیز فکر میکردی؟
دلم میخواست از اینجا بروم. الان هم دلم میخواهد بروم.
به مرگ مادرت فکر نمیکردی؟
به او هم فکر میکردم. اما شبهای اول حالم خیلی بد بود. خوابهای عجیب و غریب میدیدم.
مثلا چه خوابی؟
خواب میدیدم مادرم زنده است. بعد بیدار میشدم و میدیدم زندان هستم. خیلی حالم بد میشد. یا خواب دوست پسرم را میدیدم.
دوست پسرت را دوست داشتی؟
بله. عشقم به او مثل عشق مادر به فرزندش بود.
مگر عشق مادر به فرزندش چطور است؟
مادر دلش نمیخواهد به فرزندش آسیب برسد. فرزندش را از همه چیز در دنیا بیشتر دوست دارد.
مادر تو هم همینطور دوستت داشت؟
بله او برای من همه کاری میکرد، اما آدم تا وقتی کسی را از دست نداده باشد قدر او را نمیداند.
رابطه تو با مادرت خوب بود؟
من دوست نداشتم زیاد با پدر و مادرم حرف بزنم. آنها بیشتر وقتها سر کار بودند. وقتی هم خانه میآمدند خسته بودند. من عادت کرده بودم که تنها باشم و حوصله حرف زدن با کسی را نداشتم. در اتاقم تنهایی میماندم. بچه که بودم در مادرم من را مهد کودک میگذاشت و سر کار میرفت. وقتی رفتم کلاس اول یادم داد که در خانه را باز کنم و در خانه بمانم تا او بیاید. من هم به این تنها بودن عادت کردم.
پدر و مادرت سعی نمیکردند با تو حرف بزنند؟
آنها دلشان میخواست بعضی وقتها با هم حرف بزنیم. اما حرف هایشان برایم جذاب نبود.
رابطه پدر و مادرت با هم خوب بود؟
بد نبود. مادرم سریع عصبانی میشد. صبر و تحمل نداشت. گاهی دعوای لفظی میکردند.
تو دوست داشتی شبیه پدرت باشی یا مادرت؟
دلم نمیخواست شبیه کسی باشم. من شبیه خودم هستم!
یعنی از هیچ کس الگو نمیگیری؟
بعضی وقتها عکس دوستانم را در اینستاگرام میدیدم که لباس گشاد میپوشیدند. از طرز لباس پوشیدنشان خوشم میآمد.
الان دلت چه میخواهد؟
دلم میخواهد آزاد شوم. بروم سر خاک مادرم و بعد دنبال قاتل او بگردم.
حرفی داری که بخواهی به گوش کسی برسانی؟
تو رو خدا به همه بگویید من قاتل نیستم. بگویید من را آزاد کنند.
از او میخواهم یک خاطره از مادرش بگوید. سرش را میاندازد پایین و گریه میکند. دیگر حرفی نمیزند. نام متهم به قد و قواره اش نمیآید. عصیانگری، اما برازنده اوست. نیلا متعلق به نسلی است که فاصله زیادی با ما دارند. آنچه بین ما فاصله میاندازد تفاوت سنی نیست. ظهور پیشرفت غیرقابل وصف تکنولوژی در نسل آنهاست که این شکاف را عمیق میکند.
نیلا و همسالانش نمیدانند تلفن سکهای و اتوبوس دو طبقه و کیوسک تلفن همگانی چه شکلی است.
نسل آنها، نسل فالوور و ریپورت و بلاک است!
منبع: رکنا