رها راد | شهرآرانیوز؛ عطاری یعقوبزاده در حاشیه خیابان سرخس احتمالا قدیمیترین عطاری این محله محسوب میشود، یک عطاری ساده با نیموجب جا که انگار در این سالها هیچ تغییری نکرده است. اما چیزی که این عطاری را از سایر عطاریهای محله متمایز میکند علاوه بر قدمت، داستانِ عطاران آن است. داستان «سید مرتضی سید یعقوبزاده» که سالها پیش از روستایی در نزدیکی میامی به شهر مهاجرت میکند و حالا پنج سالی از فوت او میگذرد. داستان سیدرضا یکی از ۱۱ پسر سیدمرتضی که مدتی در این مغازه مشغول به کار بوده، اما داوطلبانه به جبهه میرود و در نهم دی ماه سال٦٦ در زبیدات عراق بر اثر اصابت گلوله به شهادت میرسد. حالا این مغازه را سید ابوالفضل پسر دوم خانواده اداره میکند. میگوید که شغلش را دوست دارد و خوشحال است که پیشه پدر و برادرش را دنبال میکند. امروز پا به عطاری کوچک او گذاشتهایم تا جزئیات تمام این داستانها را از زبان او بشنویم.
عطار و آچار فرانسه روستا
سید ابوالفضل یعقوبزاده سال٥٧ قدم به این دنیا گذاشته و حالا چندین سال است که مغازه عطاری را اداره میکند. او در ابتدای گفتگو با شهرآرامحله از پدرش میگوید: پدرم سید مرتضی یکی از قدیمیترین عطارهای مشهد بود. او در روستای تازیان، یکی از روستاهای اطراف مشهد به دنیا آمد. آنجا هم به پیشه عطاری مشغول بود و علاوه بر عطاری آچار فرانسه روستا هم به حساب میآمد! بزرگ و کار راهانداز روستا که هر کس گرهی در کارش میافتاد اول به او مراجعه میکرد. علاوه بر عطاری، طبابت هم بلد بود و با داروهای سنتی مردم را درمان میکرد. او عضو اصلی شورای روستا و خلاصه همهکاره بود.
مهاجرت به شهر
ابوالفضل پنج سال بیشتر نداشته که آنها به همراه خانواده به شهر مهاجرت میکنند و در همین منطقه ساکن میشوند. پدر هم که از قبل به شهر رفت و آمد داشته و این اتاق را خریداری کرده بوده عطاری کوچکش را اینجا برپا میکند. چیزی نمیگذرد که با توجه به تجربه و مهارتی که داشته کسب و کارش رونق میگیرد و اسم (سیدِ عطار) در تمام محله بر سر زبانها میافتد. عطاری که تجربه دارد، طب سنتی را میشناسد و مهمتر از همه اینها در کارش صداقت دارد و با مردم روراست است و خیر مردم را میخواهد.
شهادت برادر
چیزی نمیگذرد که پسران بزرگتر خانواده هم به این عطاری پا میگذارند تا وردست پدر چم و خم این پیشه خانوادگی را بیاموزند، اما این موضوع مصادف میشود با شروع جنگ تحمیلی. چهار پسر خانواده به جبهه اعزام میشوند. برادر بزرگتر حالا ٧٠درصد جانباز است و سید رضا هم شهید میشود. ابوالفضل از برادر شهیدش میگوید: سید رضا سال ١٣٦٤ ازدواج کرده بود و تازه داشت در عطاری پدر کار و باری برای خودش دست و پا میکرد که تصمیم گرفت به جبهه برود.
پدرم میگفت تو تازه سر و سامان گرفتهای نرو...، اما او انگار هدفها و آرزوهای دیگری در سر داشت. بعدها در وصیتنامهاش خواندیم که نوشته بود میخواهد راه کسانی را طی کند که بارها وصیتنامه آنها را خوانده است تا بتواند قدم در مسیری که آن مردان بزرگ گذاشتهاند، بگذارد. برادرم درست در نهم دیماه سال ١٣٦٦ در منطقه زبیدات عراق بر اثر اصابت گلوله به پاها و قطع آنها شهید شد و ما او را در گلزار شهدای زادگاهش یعنی روستای تازیان به خاک سپردیم. او پسر محبوب خانواده بود و همه او را دوست داشتند. روحیه متفاوتی داشت. درباره مسائل و آدمهای اطرافش بیتفاوت نبود و سعی میکرد در حد توانش از نیازمندان دستگیری کند.
پدر و برادرم الگوی من هستند
بعد از برادر، سید ابوالفضل جای او را در مغازه پر میکند. وردست پدر میایستد تا این پیشه را بیاموزد. پدر که در سال ٩٤ فوت میکند او اداره کامل آن را به دست میگیرد. حالا سالهاست که ابوالفضل این عطاری کوچک را دارد؛ و مشتریها از اقصی نقاط شهر و یا حتی روستاها و شهرهای اطراف به این عطاری میآیند. میگوید که حالا پدر و برادرش را الگوی زندگیاش قرار داده است. اینکه او هم سعی کرده است مثل پدر و برادرش پیش از هرچیزی به حلال بودن روزی و مالش فکر کند. اینکه با مردم روراست باشد و در کارش صداقت داشته باشد تا عطاری سید عطار برای مردم تا همیشه تداعیکننده همان عطار مهربان و دلسوز قدیمی باشد.