هدی جاودانی | شهرآرانیوز؛ «سالواتوره لوچانا» (۱۸۹۷-۱۹۶۲)، مغز متفکر ایتالیاییآمریکایی مافیای نیویورک، بعد از آنکه پلیس به جرم معامله هروئین، او را دستگیر کرد و خانوادهاش وی را طرد کردند، تصمیم گرفت نام خود را به «چارلز لوچانیو» تغییر دهد. دهه ۱۹۳۰ میلادی، همه او را به «لوچانیوی خوششانس» میشناختند؛ اگرچه هیچگاه دقیقا معلوم نشد که چرا به این نام شهرت پیدا کرده است.
مشهورترین داستانی که در پس این نام مستعار دهانبهدهان میچرخید، ماجرای زنده ماندن لوچانیو از یک کتککاری وحشیانه در اکتبر ۱۹۲۹ بود. در این واقعه، گروهی از مردان، بعد از آنکه لوچانیو را بهسختی زیر مشتولگد میگیرند، به قصد کشت چند ضربه چاقو نیز به او وارد میکنند و هنگامی که مطمئن میشوند مرده است، در ساحل جزیرهای رهایش میکنند. درنهایت، یک مأمور پلیس لوچانیوی بیجان را پیدا میکند و به بیمارستان میرساند. درنتیجه این حادثه، زخمی عمیق بر یک طرف از چهره لوچانیو برجای ماند و یکی از پلکهایش نیز برای همیشه در حالت نیمهبسته قرار گرفت.
هویت افرادی که به لوچانیو حمله کرده بودند، نامعلوم ماند. او هنگام تعریف ماجرا، گاهی مردان را سه افسر پلیس توصیف میکرد و اوقات دیگر، ادعا میکرد که «سالواتوره مارانزلو»، یکی از رؤسای مافیای وقت، بهخاطر آنکه لوچانیو برای فرد دیگری کار کرده است، آدمهایش را فرستاده است تا جان او را بگیرند. علت این اتفاق هرچه بود، طولی نکشید که مارانزلو کشته شد و برای همیشه از سر راه لوچانیو کنار رفت.
لوچانیوی خوششانس از دوران نوجوانی به تبهکاری روی آورده بود. او در چهاردهسالگی ترک تحصیل کرد و به فروش کلاه رو آورد؛ کلاههایی که البته درونشان هروئین جاساز شده بود. او درمورد علاقهاش به تبهکاری گفته است: «من هیچوقت آدم پستفطرتی نبودم، اما اگر بخواهم باشم، ترجیح میدهم تا پای مرگ بروم.»
لوچانیو به گروهی از گانگسترهای شرق هارلم پیوست و پیشرفت چشمگیری از خود نشان داد.
بعد از مدتی تصمیم گرفت که ماسریا، رئیس خود، را دور بزند و با مارانزلو برای مرگ او دسیسه بچیند تا درنهایت جایگاهش را اشغال کند. لوچانیو در آوریل ۱۹۳۱، با ماسریا در رستورانی برای صرف ناهار قرار گذاشت. هنگام قرار، او میز غذا را به بهانه رفتن به دستشویی ترک کرد. بادیگاردهای ماسریا بهطرز اسرارآمیزی ناپدید شدند و ناگهان چهار آدمکش که گماشته لوچانیو بودند، ظاهر شدند و ماسریا را به رگبار بستند.
اما اشغال جایگاه ماسریا نیز مشکلی از لوچانیو حل نکرد. طولی نکشید که مارانزلو به خود لقب «رئیس تمامی رؤسای مافیا»ی وقت را اعطا کرد؛ عنوانی که محدودیتهای بسیاری برای لوچانیو ایجاد میکرد، بنابراین لوچانیو باید این رئیسالرؤسا را نیز از سر راه خود برمیداشت.
انجام چنین کاری آنقدرها هم ساده نبود. مارانزلو را همیشه گروهی از بادیگاردها همراهی میکردند. او همیشه سوار بر یک ماشین ضدگلوله بود و در ساختمانی مجلل با تدابیر شدید امنیتی کار میکرد. لوچانیو بعد از مدتی سروگوش آب دادن، متوجه شد که مارانزلو مشکل مالیاتی دارد. مارانزلو نگران بود که هرآن مأموران مالیات برای سرکشی از دفتر کارش از راه برسند، بنابراین از بادیگاردهای خود خواست که در دفتر کار، با خود اسلحهای حمل نکنند.
لوچانیو برای عملی کردن نقشه خود، از گروهی از دوستانقدیمی گانگسترش کمک خواست. قرار شد گروهی از مردان با کتوشلوارهای رسمی و کراوات، در نقش مأمور مالیات به دفتر مارانزلو وارد شوند. این افراد انواع اسلحه گرم و سرد نیز با خود بههمراه داشتند. سپتامبر ۱۹۳۱ مأموران ساختگی مالیات وارد دفتر مارانزلو شدند و او را به قتل رساندند. این اقدام هوشمندانه، لوچانیوی خوششانس را به بالاترین جایگاه قدرت در مافیای نیویورک رساند و او را به مهمترین گانگستر ایالاتمتحده تبدیل کرد
منبع: medium