هما سعادتمند | شهرآرانیوز؛ وقتی گلابپاش قدیمیاش پر میشود، ۳۰ کیلو وزن میگیرد، اما «حاج فضلا... برهانی» بیش از ۴ دهه است در همه تجمعهای انقلابی آن را روی شانه میگذارد و گاهی تا چند کیلومتر هم با صفوف راهپیمایان همراهی میکند. او یگانه گلابپاش راهپیماییهای مشهد است که از قضا پدر نخستین شهید کوی دکترا نیز هست. آنانی که از سال ۱۳۵۷ پای ثابت راهپیماییهای انقلاب در مشهد بودهاند، حاج فضلا... برهانی را خوب بهخاطر میآورند؛ موسپیدکرده مهربانی که با یک گلابپاش قدیمی بر دوش، ۴ فصل سال پابهپای جوانان پرشور راه رفته و نفس راهپیمایان را با عطر گلاب کاشانی جلا داده است.
شهرت او، اما به اینجا خلاصه نمیشود و میتوان تصویرحاجی و گلابپاش معروفش را در عکاسخانههای قدیمی تهران هم پیدا کرد؛ آنهم در لحظه ورود امامخمینی (ره) به ایران. حضوری که در آن ازدحام جمعیت، از نگاه امام هم دور نمیماند و شور و مهربانی او را با اهدای هدیه کوچکی بزرگ شمرد. در نماز جمعه، راهپیماییهای هر سال ۲۲ بهمنماه، ورود آزادگان به مشهد و هرکجا که تجمعی انقلابی بوده، حاج فضلا... هم حضور داشته است تا راه و هوا را با عطر ناب گلمحمدی متبرک کند. سطرهای بعدی روایت او از ۴ دهه گلابپاشی در راهپیماییهای مشهد است. این گفتگو در سال ۱۳۹۷ انجام شده است.
پیش از انقلاب در مراسم مذهبی گلاب میپاشیدم
پیش از فریادشدن زمزمههای انقلاب در مشهد، یک ساندویچفروشی در خیابان دانشگاه داشتم. درواقع من اولین اغذیهفروش این خیابان بودم؛ چندماه پیش از احداث سینما در آنجا. کسبم این، ولی تفریحم گلابپاشی در عزاداریهای مذهبی سال بود. محرم، شهادت حضرترضا (ع)، شهادت جوادالائمه (ع) و دیگر ایام، چندکیلو گلاب را میگذاشتم روی شانه و به حرم میرفتم و سر و روی عزاداران و هیئتیها را خوشبو میکردم. انقلاب که قوت گرفت، به جمع طرفداران پیوستم، اما بعد از شهادت پسرم، «نصرا...»، که به دست ساواک به شهادت رسید، پای ثابت همه راهپیماییها شدم.
آنجا میدیدم گاهی در گرمی هوا، نفس مردمی که فریاد میزنند به شماره میافتد. تصمیم گرفتم گلابپاشم را بردارم و جان و روان مردم را با عطر محمدی جلا بدهم. پس از این در همه راهپیماییهای مشهد عطر پاشیدم، بهجز اعتراضات ۹ و ۱۰ دیماه که برای تحویل پیکر پسر شهیدم به تهران رفته بودم؛ آنهم پس از چندماه بیخبری.
نخستین راهپیماییای که در آن گلاب پاشیدم، تشییع پیکر آقای کافی در مشهد بود
نخستین راهپیماییای که در آن گلاب پاشیدم، تشییع پیکر آقای کافی در مشهد بود. یادم میآید که اولین شعار «مرگ بر شاه» در مشهد هم هنگام تشییع پیکر آقای کافی سر داده شد؛ ۲۴ نفر از طلبههای مدرسه نواب بودند که با لباس عادی بر تن در هنگام تشییع جنازه شروع کردند به شعاردادن. تشییع جنازه از شهدا بهسمت حرم مطهر بود. در اطراف جنازه کافی، یک ردیف پاسبان، یک ردیف سرباز و یک ردیف هم درجهدار به صف ایستاده بودند.
یکی از پسرانم که با من در تشییع جنازه بود، به تعدادی از مردمی ملحق شد که قصد داشتند چراغانیهای اطراف حرم را بشکنند، زیرا امام (ره) عزای عمومی اعلام کرده بود. انقلابیون که برای کندن ریسهها هجوم بردند، عوامل رژیم برای پراکندهکردن مردم شروع کردند به گاز اشکآور زدن. ابتدا جمعیت پراکنده شد، اما مردم دوباره جمع شدند، جنازه را برداشتند و به داخل صحن بردند. بعد شنیدم که ۴ خودرو پر از نیرو دارد بهسمت حرم میآید و قرار است حرم را محاصره کنند. همین شد که مردم هم سریع جنازه را از صحن به داخل حرم بردند.
بعد هم عوامل رژیم آمدند و پیکر را تحویل گرفتند و گفتند: «آقای کافی وصیت کرده است در باغ خواجهربیع دفنش کنند.» همان شب گویا عوامل رژیم برای انتقامگرفتن از شعاردهندگان به مدرسه نواب ریخته بودند. فردا صبح که ما به مدرسه رسیدیم، دیدیم که همه دیوارها پر از خون است، انگار که سر طلبهها را کوبیده باشند به دیوار. همان روز یک راهپیمایی بزرگ از جلو مدرسه نواب شروع شد. مردم درحالیکه یک عکس از امام روی دستهایشان میچرخید، شعار «نصرمنا... و فتحالقریب» را سر میدادند.
از امام (ره) صله گرفتم
خبر ورود امام به تهران که جدی شد، رفتم بازار و یک دبه هفدهکیلویی گلاب خریدم. بعد گلابپاشم را روی شانه گذاشتم و راهی تهران شدم. شب یازدهم بهمنماه بود که همراه جمعی از بازاریهای مشهد در مدرسه علویه مستقر شدیم، برای همین توانستم در روز ورود امامخمینی (ره) پیش قدمشان گلاب بپاشم و از امام برای این کار هدیه هم گرفتم.
البته من هرگز نتوانستم بهدلیل ازدحام جمعیت به ایشان نزدیک شوم، ولی ایشان گویا مرا دیده بودند. خاطرم هست مدرسه علویه ۲ در داشت. مردم از یک در وارد و از در دیگر خارج میشدند. برای همین خیلی راحت میشد در این مسیری که طی میکنند، روی سرشان گلاب پاشید. آن روز ۳ ساعت گلاب پاشیدم و امام (ره) را از دور زیارت کردم، اما نمیدانستم ایشان هم مرا که یگانه گلابپاش آن زمان بودم، دیدهاند.
تا اینکه روز بازگشتمان یکی از پاسداران امام پاکتی آورد و گفت: «صله حضرت آقاست، برای زحمتی که کشیدید.» ۵۰۰۰ تومان پول نقد در آن پاکت بود، اما آنچه مرا سر ذوق آورد، دیدهشدن کارم بود که باعث شد دیگر هرگز آن را ترک نکنم. بهعنوان مثال روزی که مقام معظم رهبری قصد کردند به دعوت امام به تهران بروند، پیش از حرکت وقتی در حرم امامرضا (ع) برای زیارت حاضر شدند، من روی سرشان گلاب پاشیدم. روز ورود آزادگان هم همینطور رقم خورد و از آن به بعد هم در راهپیمایی ۲۲ بهمن، نماز جمعه، ورود آزادگان به مشهد و همه تجمعهای انقلابی این عطر را در هوا پراکندهام.