رضوانی| کارنامهای پروپیمان در تألیف و ترجمه دارد. تاکنون بیش از 40 اثر تألیف و ترجمه از او منتشر شده است. غیر از این، منتقد و مدرس هم هست. شیوا مقانلو متولد مشهد و ساکن تهران است. نخستین کتابی که نام او را بر جلد داشت، «زندگی شهری»، شامل داستانهایی از دونالد بارتلمی بود که در سال 1382 به بازار آمد. یک سال بعد اولین مجموعه داستان خودش با نام «کتاب هول» را منتشر کرد. مقانلو که مدرک کارشناسی و کارشناسی ارشد خود را در رشته سینما از دانشکده سینما-تئاتر دانشگاه هنر گرفته است، آثار سینمایی مختلفی را نیز در کارنامه ترجمه خود دارد. از ویژگیهای او در ترجمههایش چه در حوزه ادبیات داستانی و چه در حوزه سینما، رفتن به سراغ نویسندگان و آثاری است که تا پیش از آن در ایران ناشناس یا کمتر شناخته شدهبودند. دونالد بارتلمی نمونهای از این نویسندگان است که مقانلو برای نخستین بار کتابی از او را ترجمه کرد. شیوا مقانلو روز گذشته در کافهکتاب آفتاب نشستی داشت با عنوان «رویکردهای نو در ادبیات داستانی جهان و بررسی نسبت آن با داستاننویسی امروز ایران» که دبیری این نشست را دکتر احمد آفتابی بر عهده داشت. آنچه در ادامه میآید، بخشهایی از صحبتهای این نویسنده و مترجم است.
ترجمه آثار دیگران مرا با رویکرد روز دنیا آشنا میکند
آثار نویسندگان جهان و ترجمه کردن آنها و نیز آثار سینمایی میتواند روی نویسنده تأثیر بگذارد. همیشه به عنوان مترجم سعی کردهام حوزه علایق ترجمهام را از کاری که به عنوان مؤلف میکنم جدا نگه دارم. ترجمه برای من این مسئله را دارد که در جریان رویکردهای روز دنیا قرار میگیرم و همزمان میبینم ما در ایران در کجا ماندهایم و داریم چهکار میکنیم. ترجمه به من نشان داد چه اشتباهات رویکردی مثلا نسبت به داستان پستمدرن یا جریان آوانگارد وجود دارد و چه هست و ما داریم به چه سمتی میرویم. انتخاب کارهایی از برخی نویسندگان برای ترجمه به این معنی نیست که من آنگونه خواهم نوشت. بحث نوشتن یک بحث خیلیخیلی فردی است. جملهای منتسب به همینگوی هست که میگوید: «مست بنویس، هوشیار ویرایش کن.» منظور، آن مستی شهودی است که به شما به عنوان نویسنده عارض میشود. در آن لحظه اصلا حواس شما نیست که مثلا با تئوری یک نویسنده خارجی عمل میکنید. این را هم نادیده نمیگیرم که شما هرچه بیشتر با ادبیات و سینمای روز جهان مرتبط باشید، بالأخره روی ذهن شما تأثیر میگذارد، ولی نه به این معنی که بنشینید و بر اساس تئوری بخواهید کتاب بنویسید.
از بافت و زمانه خود تأثیر گرفتهام
به عنوان مترجم جایزه گرفتن اثر برایم مهم نیست، اما برای ناشر مهم است. چند سال است که مشاور نشرهای مختلف هستم. دبیر بخش ادبیات خارجی نشر نیماژ هستم و بیتعارف بگویم در آن بُعد شغلیام برایم جایزهگرفتن اثر مهم است؛ چون داریم در حوزهای حرکت میکنیم که انتخابها باید ریسک کمتری داشته باشد. اما من بهشخصه تحت تأثیر گروه و زمانه و زیستی هستم که در آن حضور دارم. خیلی مهم است که آدمها در چه بافتی قرار بگیرند و با آن بافت جلو بروند.
تقسیم لذتهای ادبی و هنری زکات آن است
دغدغه من برای انتخاب آثار جدید هم بر اساس کمبود آن و هم خواست و لذت شخصی است. اگر اثر خوبی ترجمه شده باشد و آن را خوانده باشم دیگر خودم را به هیچ دلیلی نمیتوانم مجاب کنم که بروم سراغش و ترجمهاش کنم، مگر اینکه احساس کنم خیلی بد است. اینکه چرا کارهای جدید را ترجمه میکنم ابتدا به خاطر لذتی است که خودم میبرم. معتقدم لذتهای ادبی و هنری را باید تقسیم کنیم و این به نوعی زکات کار است. البته «جدید»ی که ما اینجا از آن میگوییم ممکن است مربوط به 40 سال پیش آنها باشد. از 2 نظر هم تأخیر داریم، یعنی هنوز، هم برخی آثار کلاسیک معروف دنیا را ترجمه نکردهایم، هم سراغ ژانرهای مختلف -که شاخههای زیادی دارد- نرفتهایم. بنابراین من میگویم حیف است وقت و عمر بگذاریم برای ترجمه کتابی که پیش از این ترجمه شده است.
مترجم با اپراتور ترجمه متفاوت است
به نظر من مترجم با اپراتور ترجمه فرق میکند. مترجم عنوان دارای رسالتی است که به هر کسی نمیشود اطلاق کرد. ممکن است کسی کتابش 20، 30 چاپ هم بخورد. ما اپراتورهای ترجمه خوبی داریم که علیه کارشان هیچ حرفی نمیتوانید بزنید. ترجمه و زبان و لحنشان خوب است و در بدنه نشر هم کارشان به خوبی چاپ میشود و میفروشد و ما براساس آن چرخه نشر را پیش میبریم. اما اگر شما بخواهید تبدیل به «مترجم» بشوید اینها کافی نیست. مترجم باید رویکرد و رسالتی داشته باشد برای معرفی و پیشنهاد صداهای نو به مردم و جامعهاش. فقط این نباشد که آثار پرفروش را ترجمه کند. باید قدرت خطر کردن و سرمایهگذاری بلندمدت داشته باشد. من بیشتر کتابهایی که برای ترجمه انتخاب کردهام، یا کار نویسندهاش برای اولینبار در ایران ترجمه میشده یا موضوعش تازه بوده است. بارتلمی تا قبل از اولین کتابی که من از او ترجمه کردم، غیر از یکیدو داستان کوتاه که در مجلات ادبی آنزمان یا در گلچینها چاپ شده بود چیز دیگری به فارسی نداشت و البته باید از بزرگانی که در آن دوره این نویسنده را معرفی کردند تشکر کنم. ولی کتابی که من ترجمه کردم اولین کتاب از او بود. کتابهایی هم که در زمینه سینما ترجمه کردهام برای اولین بار بوده است. واشینگتون اروینگ را پدر داستان کوتاه آمریکایی میدانند، او از نویسندگان اروپایی متأثر است و بعدها آلن پو و بقیه به دنبال او میآیند. کاری که از اروینگ ترجمه کردهام اولین کتاب کامل از اوست.
هنر و ادبیات انتها ندارند
تفاوت بزرگ علوم محض با هنر و ادبیات این است که ما در اولی جواب و قوانین ثابت داریم ولی در ادبیات و هنر نداریم. در ادبیات خود نویسنده و مؤلف باید تصمیم بگیرد که من در نقطهای کارم را تمام میکنم و در واقع میشود گفت هنر و ادبیات اصلا کارش تمام نمیشود. به همین خاطر بحثهای پشت سرش را به وجود میآورد که مؤلف است که در اثر هنری جایی کارش تمام میشود یا ممکن است بمیرد، اما اثر تمام نمیشود، چون بعد از مؤلف هربار که خوانده شود به همان مقدار تفسیر میشود. میخواهم توجهتان را به تفاوت بین کلمه تحلیلگر و مفسر جلب کنم. واژه تحلیلگر را ممکن است به راحتی به هر کسی نسبت بدهیم، یعنی هر کسی که درجه بالایی از دانش و توانایی در حوزهای داشته باشد ممکن است بتواند کتاب یا فیلمی را در آن حوزه تحلیل کند. اما شما به این راحتی نمیتوانید بگویید کسی مفسر است. برای مفسربودن عمر لازم است، احاطهای بر جهانهای مختلف علاوه بر آن اثر لازم است. شما زمانی میتوانید مفسر بونوئل بشوید که نه تنها او را شناخته باشید، که سینماگران همعصر و همنسل او را شناخته باشید، تاریخ سیاسی و اجتماعی آن دوره، وضعیت اروپا و آمریکا و خیلی چیزهای دیگر را بشناسید. این خیلی پله سخت و بزرگی است، ولی در علوم محض اینگونه نیست و مرزها مشخصتر است.
در ایران از اثری حرف میزدند که اصلا ترجمه نشده بود
کارهای بارتلمی را به این دلیل ترجمه کردم که نیازش را احساس کردم. اواخر دهه 70 بحث درباره پستمدرن در ایران خیلی گل کرده بود و همه راجع به پستمدرنیسم حرف میزدند، اما اصل داستان را کسی نمیدید؛ مثلا همه راجع به یک رمان پستمدرن صحبت میکردند که اصلا ترجمه نشدهبود و آن را نخوانده بودند. این نیاز آنجا شکل گرفت که فکر کردم وقتی بحث تئوریکش هست، من بیایم مثال درستش را ارائه بدهم.
تمام قصههای جهان گفته شده است
در نقد امروز خیلی فرم را از محتوا جدا نمیکنیم. در واقع شما با یک اثر هنری یا ادبی روبهرو هستید؛ همان شکلی که پذیرفته خلق شود و این در واقع بر اساس محتوای داخلش است. به نظرم این عبارت واقعیت دارد که تمام قصههای جهان قبلا گفته شده است و اگر تمام داستانهای جهان را آنقدر رنده بزنید و زوائد را دور بریزید که به اصل مطلب برسید، ظاهرا 2 کلمه بیشتر نیست. یعنی تمام قصههای جهان از بدو خلقت تا روز انتها این 2 کلمه خواهد بود: عشق و مرگ. در این شرایط ما چرا داستان نو مینویسیم؟ این سؤالی است که از خودم میکنم. بله، قصهها همه گفته شده است ولی چیزی که هست این است که به تعداد انسانها، ضربدر تعداد دفعاتی که به دنیا نگاه میکنند، هر اتفاق یگانه خواهد بود. شما باید به عنوان داستاننویس بگردید و آن لحظه خودتان را پیدا کنید. چیزی که در هنر میخواهیم به آن برسیم، داشتن زاویه دید شخصی درباره چیزهای غیرشخصی و عامی است که در دنیا وجود دارد. و این است که هنر شما را در دنیا یگانه و منحصربهفرد میکند.