نسخههای خطی فارسی و پیامد آن آثار هنری، نفایس فرهنگی و حاصل تلاش عالمان و هنرمندان کشورمان ایران، در طول تاریخ بارها و به اشکال مختلف مورد تهاجم بی رحمانه و ددمنشانه قرار گرفته است.
چنانچه سلطان محمود غزنوی و پدرش، سبکتگین، امیرنشینها و فرمانرواییهای محلی ایران زمین را که هر کدام یک کانون زبان فارسی دری و فرهنگ ایرانی بودند، یکی پس از دیگری از میان برداشتند و کتابخانه عظیم ری را در آتش سوزاندند.
حمله مغول نیزعلاوه بر کشتار و ویرانی، فرهنگ و میراث مکتوب را منهدم کرد، به طوری که «زیدری نسوی» مینویسد: لطمهای که ایران در هجوم مغول دید، در یک یا چند بعد محدود و خلاصه نمیشود، بلکه خسرانی همه جانبه بود، بیهوده نیست که مورخ سترگی همچون ابن الاثیر، آنگاه که میخواهد از هجوم مغولان سخن بگوید چنین آغاز میکند که «ای کاش مادرم مرا نمیزاد وای کاش قبل از مغول میمردم تاچنین مسائل را نمینوشتم.» و چنان شد که کتابخانه شهاب الدین خیوقی، دانشمند خوارزمی، که در آن زمان هیچ کسی مثل آن ندیده بود غارت شد و به دست عوام افتاد و در بخارا پس از کشتن تمام مردم، کتابخانه نیز سوزانده و نابود شد؛ و در همه جا صندوقها و مصحفهای قرآن کریم را آخور اسبان خود ساختند. نتیجه آنکه آثار علمی بسیاری در حمله این قوم وحشی منهدم شد و علم و دانش رو به افول نهاد و نشانی از فرهنگ و ادب برجای نماند، مراکز علم و ادب ویران و کتابخانهها و کتاب خوانها از صفحه روزگار محو شدند. در دوران متأخرتر زمان فتحعلی شاه قاجار، در هنگامه جنگهای ایران و روس وقتی که روسها بر بخشی از آذربایجان تسلط یافتند، کتابخانه آرامگاه شیخ صفی الدین را که حاوی نسخههای نادر و گران بهای قدیمی بود و پادشاهان صفوی بر آن افزوده بودند، تاراج کردند.
در عین حال باید به این نکته اذعان کرد که در مقابل تهاجم و آتش زدن و تاراج کتابها از سوی دشمنان، شاهان هنگامی که به قدرت میرسیدند، با انگیزههای مختلف به گردآوری کتاب و تأسیس کتابخانههای سلطنتی اقدام میکردند. مجموعه سازی و فراهم آوری، گردآوری و تأمین منابع کتابخانههای سلطنتی به برکت قدرت و ثروت شاهان چندان دشوار نبود. جست وجو و شناسایی کتب با ارزش در دور و نزدیک مناطق زیر سلطه از سوی مأموران ویژه، غنیمت گیری کتابخانههای کشورهای مغلوب در لشکرکشیها و سرانجام خریداری کتاب یا مجموعههای شخصی، شکلهای مختلف فراهم آوری بوده است.
در دوره فتحعلی شاه قاجار، دومین پادشاه این سلسله، بهسبب علاقهای که به کتب نفیس و آثار هنری داشت به تأسیس کتابخانهای در کاخ گلستان همت گماشت و برای تجهیز آن به گردآوری جمعی از ادیبان و هنرمندان در دستگاه خود پرداخت و با همکاری آن ها، کتابخانه شاهنشاهی را که بعدها، در زمان ناصرالدین شاه به «کتابخانه سلطنتی» تغییر نام داد، تأسیس و آنجا را به گنجینهای از کتب نفیس علمی و ادبی تبدیل کرد و آثار هنری و علمی گذشتگان از قبیل کتابهای باقی مانده از شاهان صفویه و زندیه و همچنین ذخایر نادرشاه را در آن جای داد.
مظفرالدین شاه قاجار که پادشاهی ناتوان در اجرای امور مملکتی بود، ضعف و بی کفایتی خود را نیز در انتخاب کتابدار سلطنتی بروز داد. در این باره باید گفت که از دیرباز در ایران به کتابدار «گنجور» میگفتند، زیرا «گنج» به معنای مجموعهای از جواهر و سنگهای قیمتی یا فلزات زرین و سیمین و گران بهاست که در جایی پنهان باشد و اطلاق (نامیدن) گنجور به کتابدار به آن معنی بوده که در نزد آنان ارزش کتاب و نوشته یا سخنان مکتوب به در و گوهر و مروارید تعبیر میشده است و کتاب را برابر با همان گنج و گنجینه چیزهای گران بها و حتی «نامیرا» میدانسته اند که ضابط و حافظ و خازن آنها را «گنجور» نامیده اند که همین کتابدار باشد. ولی مظفرالدین شاه تهی مغز، موجودی را به نام رئیس کتابخانه سلطنتی معرفی کرد که علاوه بر معرفت نداشتن علمی، فردی بی وطن و خائن به مملکت بود.
عین السلطنه در خاطرات خود راجع به لسان الدوله چنین مینویسد: «لسان الدوله پدرسوخته را هم برای کتابهای دولتی حبس کرده اند، در ایام مظفرالدین شاه خیلی از کتابها را فروخته و خیلیها را عوض کرده، آنچه همه جلدهای مروارید و نقاشی بوده، با صورتهای چینی همه را فروخته» و همچنین درباره شخصیت او چنین مینویسد: «یک کتابدار بود، مثل امیری، وزیری، تجمل داشت، از بس هم بد صورت بود، هر وقت [نزد]شاه میآمد، میگفت، برو ۱۰۰ تومان بگیر و تا یک هفته نزد من نیا.»
این شخص در سراسر عمر ننگینش بارها و بارها از سوی «هیئت انکشاف اشیای مسروقه سلطنتی» که از نهادهای انقلاب مشروطه بود و سپس از سوی نظمیه و عدلیه بازداشت و محاکمه و استنطاق شد.
این محاکمات سالها به طول انجامید و او همه این مدت با همدستانی که تعدادشان کم نبودند به فروش و خروج ذخایر ملی دست مییازید، تا اینکه پیری فرا رسید و بیماری گریبان او را گرفت، بنابراین با وساطت آشنایانش و براساس تقاضای هیئت وزرا، احمدشاه موافقت کرد که از حبس آزاد شود، ولی محاکمه ادامه یابد. ولی طولی نکشید که مرگ بر وجود خیانتکارش مستولی شد و پرونده محاکمات او که از سال ۱۳۲۶ قمری آغاز شده بود، حدود سال ۱۳۳۸ قمری بدون نتیجه گیری مختوم ماند.
لسان الدوله که از ابتدا تا انتهای دوران پادشاهی مظفرالدین شاه عهده دار ریاست کتابخانه بود، چون با بی توجهی شاه و دربار به کتابخانه و ذخایر آن روبه رو شد، فرصت را مغتنم شمرد و به تاراجی بزرگ پرداخت و با همدستان متعددش، بخشی عمده از میراث کهن ایرانزمین را به اجنبی واگذار کرد، تا اینکه در آغاز سلطنت محمدعلی شاه از ریاست کتابخانه معزول شد.
پس از مرگ او بعضی مسئولان دلسوز نیز به تعقیب همدستان او پرداختند تا در صورت امکان بتوانند بعضی اموال مسروقه را به کشور باز گردانند یا اگر خارج نشدهاست، از خروج آنها ممانعت کنند.