احسان سرفرازی |شهرآرانیوز؛ گرد پیری به چهرهاش نشسته، اما زمانی که با او همکلام میشوی صلابت یک جوان را در صحبتهایش میشنوی. جوانمردی و فتوت در حرفهایش جاری است و از مسیری که در این سالها طی کرده راضی به نظر میرسد.
مدعی است اگر زمانی که دنبال ورزش رفت هرکار دیگری انجام میداد اکنون وضعیت مالی بهتری داشت، اما هرگز نشانی از پشیمانی در صحبتهایش نمیبینی و نارضایتیاش بیشتر از شرایط جامعه است. از فشارهایی که این روزها به مردم وارد شده شاکی است و مردم ایران را لایق بهترینها میداند. از احترامی که در سالیان گذشته به کشتی ایران در جوامع بینالمللی میگذاشتند صحبت کرده و خراسان را مهد این ورزش در ایران معرفی میکند.
ماشاءا... افشاران حالا ۷دهه را پشت سر گذاشته و بیش از نیمی از عمرش را در محله سجاد زندگی کرده و همسایه ما در این محله است و حالا در آلبومهای عکسش خاطرات قدیمی را ورق میزند. زمانی که خاطرات گذشتهاش را مرور میکنی پختگی را در رفتار و تصمیمگیریهایش میبینی و آن را تحسین میکنی. کارش را با کشتی پهلوانی در زورخانهها شروع میکند، اما در نوجوانی و زمانی که همه به دنبال حریفطلبیدن روی تشک کشتی بودهاند با اینکه در تیم منتخب استان حاضر بوده، تصمیم میگیرد وارد کار داوری شود و با تمام سختیهایی که در ابتدای کارش وجود داشته، به کلاسهای داوری میرود و دورههای مربوط به آن را میگذراند و تا جایی پیش میرود که تبدیل به اولین داور ممتاز استان میشود. همدوره بزرگانی، چون مرحوم محمد خادم، حمید توکل و پهلوانانی، چون مرحوم شورورزی، سخدری و صحرایی بوده است و در سالهای پایانی فعالیتش مسابقه بزرگانی، چون علیرضا دبیر را قضاوت کرده است.
اولین داور ممتاز خراسان شدم
پیشکسوت قدیمی محله ما خودش را اینطور معرفی میکند: «ماشاءا... افشاران مشهدی هستم و در سال ۱۳۲۹ در محله سرشور مشهد به دنیا آمدم. بهدلیل شغل پدرم در نوجوانی به تهران منتقل شدیم و بعد از آن هم مدتی را در اصفهان گذراندیم و سپس به مشهد آمدیم. چند سالی را در محلههای مختلف مشهد بودیم تا اینکه نزدیک به ۴۵ سال پیش در سجاد ساکن شدیم و از همان زمان شهروند این منطقه هستم».
آقای افشاران درباره نحوه ورودش به ورزش هم میگوید: «پدرم ورزش باستانی کار میکرد و من هم به واسطه پدرم به زورخانه میرفتم و از آنجا کم کم به کشتی علاقهمند شدم. چند سالی را در باشگاه بانک ملی تهران زیر نظر آقای عرب کارم را شروع کردم، البته آن باشگاه در تهران بود و این روزها به موزه تبدیل شده است. بعدها پدرم در سال ۱۳۴۵ به مشهد منتقل شد و در باشگاه خیام زیرنظر استاد کریم محمدیان کار کشتی را ادامه دادم. ایشان شاگردان بزرگی، چون حمید توکل ومرحوم محمد خادم، مرحوم پهلوان شورورزی، پهلوان سخدری و پهلوان صحرایی داشت و قدیمیهای مشهد او را به عنوان یکی از اسطورههای کشتی میدانند البته مشهد همیشه یلها و پهلوانهای بزرگی داشته است که اگر کتاب تاریخ را ورق بزنید به نام آنها برمیخورید. در رده آموزشگاهها آن زمان افراد مطرحی در تیم خراسان عضو بودند و این تیم به همراه تهران و کرمانشاه حرف اول را در کشور میزد. من هم پس از چند دوره شرکت در مسابقات مختلف به همراه تیم استان ترجیح دادم به سمت مربیگری و داوری بروم و برای همین دوبنده کشتی را درآوردم. البته خیلی در مربیگری فعالیت نداشتم و پس از گذراندن چند دوره، خیلی زود به سمت داوری گرایش پیدا کردم. برای شروع به تهران رفتم و اولین دوره کلاس داوری را زیرنظر استادان فدراسیون گذراندم. بهنوعی در خراسان جزو اولین نفراتی بودم که این دوره را با موفقیت تمام کردم و به طور رسمی لباس داوری را پوشیدم. در ابتدای کار باتوجه به شرایطی که وجود داشت و از داوران شهرستانی کمتر استفاده میشد خیلی به ما میدان نمیدادند، اما من با پشتکار و علاقهای که داشتم راهم را باز کردم و در مسابقات مختلف برای قضاوت روی تشک میرفتم. البته در کنار همه این موارد باز هم آموزش را رها نکردم و به دنبال بالابردن سطح خودم بودم. همین موضوع سبب شد که موفق شوم و بالاترین درجه داوری خراسان بزرگ را کسب کنم.
بعدها به درجه ممتاز داوری هم نایل شدم و عنوان اولین داور خراسانی را کسب کردم. بعد از آنکه فدراسیون جدیت من را در امر داوری مشاهده کرد بهتدریج برای مسابقات بزرگ و بینالمللی هم اعزام میشدم. مسابقات جهانی دانمارک، مسابقات آسیایی در هندوستان، مسابقات اروپایی اتریش، مسابقات آسیایی فیلیپین و بسیاری از تورهای بینالمللی دیگر جزو سوابق داوریام است و به کمک خدا در همه دورهها بهدلیل فعالیتم تجلیل شدم. همیشه معتقد بودم انسان باید همه کارها را پله پله جلو برود تا به اهداف بزرگش برسد. اگر یکباره و پیشبینی نشده در مرحلهای از زندگی جهش بیقاعده داشتید، به طور یقین یک سقوط سنگین در انتظار شما خواهد بود. به قول معروف در هر پروژهای باید آهسته و پیوسته مسیر را به جلو برویم تا به مقصد موردنظر برسیم».
احترام به پیشکسوتان؛ گمشده این روزهای ورزش ماست
افشاران در ادامه افتخاراتش میگوید: «چندین دوره رئیس کمیته داوران خراسان بودم و نزدیک به ۱۵ سال مسئولیت آموزش، چینش و مدیریت داوری خراسان را در فدراسیونهای مختلف به عهده داشتم. همیشه در قضاوتهایم بیطرف بودم، اما گاهی اشتباهاتی هم به وجود میآمد. برای همین هم بود که براساس قوانین تعداد داورهای کشتی را ۳ نفر گذاشتند.
پیشتر و زمانی که برای مثال در سالن مهران داوری میکردم بزرگان این شهر همیشه پای ثابت مسابقات بودند. یادم میآید پهلوان وفادار همیشه در سالن حاضر میشد و بازیها را نگاه میکرد. اگر بعضی وقتها بهدلیل شرایط ورزش و یا اشتباهات افراد، جوّ سالن به هم میریخت یا اگر چند نفری در اصطلاح شلوغ بازی میکردند، پهلوان وفادار با یک حرکت دست همه را آرام میکرد. احترام به پیشکسوتان و پهلوانان در آن زمان بین مردم شهر جایگاه داشت، ولی متأسفانه این روزها در نهایت به دو مجسمه و چند پلاک خلاصه شده است که همان هم چندان کارشناسی شده به نظر نمیرسد. پیشکسوتان و ریشسفیدانی که عمرشان را در ورزش گذاشتهاند میتوانند به شرایط عمومی ورزش کمک کنند. باور کنید به دنبال هیچ شرایط مالی خاصی هم نیستند صرفا در زمان بازنشستگی نیاز است تا در حد یک مشورت یا دعوت به چند مسابقه به عنوان میهمان حضور داشته باشند. این اتفاق یک الگو و یک انگیزه برای نسل بعدی ما میشود. زمانی که یک جوان در ابتدای راه میبیند که ورزش پس از بازنشستگی هنوز هم جریان دارد بیشتر به این راه علاقهمند میشود تا اینکه در ذهنش باشد چند سالی را کشتی میگیرد یا قضاوت میکند و بعد از آن هم کسی به هیچ وجه او را به یاد نمیآورد.
شاید همین اتفاق باعث شده است که خیلی از مدالآوران چند سال اخیر ما در رشتههای مختلف در اوج جوانی تصمیم به خداحافظی گرفتهاند و عطای کار در ورزش را به لقایش بخشیدهاند. خواسته من و امثال من در این روزگار فقط فراموشنشدن و احترام است. همنسلهای من این روزها به دنبال سکه و هدیههای گرانقیمت نیستند همین که حضور داشته باشند کافی است، فکر نمیکنم این خواسته چندان غیرممکن و عجیب باشد. آن زمان که ما قضاوت میکردیم اگر اختلاف سلیقهای هم بین ورزشکاران خراسانی وجود داشت، اما باز هم یکدیگر را حمایت میکردیم و در اصطلاح پشت هم بودیم، اما اکنون این چیزها را کمتر میبینیم. شاید مواردی را که بیان میکنم در اصطلاح کوچک و پیش پا افتاده باشد، اما واقعیتهایی است که باعث خاموششدن چراغ کشتی مشهد میشود.»
مردم در کوچه و خیابان از قضاوتهایم تعریف میکردند
زمانی که در جام تختی داوری میکرده کشتیهای فینال از تلویزیون پخش میشده و مردم آنها را میدیدند. او در این باره میگوید: «زمانی که به خانه برمیگشتم همسایهها و علاقهمندان ورزش خیلی ابراز محبت میکردند و میگفتند از داوری شما لذت بردیم. این حس خوبی بود که تلاشها و فعالیتهایم در آن مقطع دیده میشد و ثمره تلاشهایم را میدیدم. به ویژه در اواخر دوره فعالیتم که بهدلیل پخش تلویزیونی مسابقات و پررنگ شدن ورزش کشتی در ایران این اتفاق بیشتر رخ میداد. سالهای پایانی در مسابقات مختلف جام تختی که قضاوت میکردم، کشتی بزرگانی، چون علیرضا دبیر را هم برعهده داشتم و همیشه از مسابقاتش لذت میبردم. البته همه این موارد تا زمانی جریان داشت که من قضاوت میکردم و پس از آن کمکم به صفحات کتاب تاریخ سپرده شدم. بعد از بازنشستگی به صورت انفرادی، در حد سبک و صرفا برای سلامت جسم خود ورزش میکنم. به طور معمول در هفته یک یا دوبار به پارک میروم و پیادهروی را از برنامههای روزانهام حذف نکردهام.»
دوست دارم در مسجد سجاد یک پایگاه ورزشی تشکیل بدهم
مرد خوشصحبت و افتخارآفرین محله سجاد از دغدغههایش برای این محل هم صحبت میکند و میگوید: «چندین بار به مسجد سجاد رفتم برای اینکه آنجا را تبدیل به یک پایگاه برای کشتی بکنم که متأسفانه نشد. در حال حاضر هم که متأسفانه ورزش کشتی در مشهد مرده است و کسی آنطور که باید و شاید دلسوزی نمیکند. در کشتی باید از محلات کار را شروع کرد و با چند تیم بزرگ نمیشود کشتی خراسان را دوباره شکل داد. من اکنون این آمادگی را دارم که همه تجربیاتم را در اختیار جوانان قرار دهم. متأسفانه ما بازنشسته شدهایم و باید راه را برای جوانان باز کنیم، اما جوانان هم این روزها حال چندانی برای ورزشهای سنگین مانند کشتی ندارند و همین عوامل سبب میشود تا پشتوانه خوبی برای کشتی نداشته باشیم. من به عنوان فردی که سالها در این حوزه فعالیت کرده است انتظار دارم شهرداری مکانها و سالنهایی را برای هر محله در نظر بگیرد و از وجود افراد بومی همان محل برای اداره آن بهره بگیرد. شهرداری میتواند بازنشستههایی را که دنیایی از تجربه دارند و این روزها در خانه روزگار میگذرانند به عنوان مربیهای آموزشی در این فضاها استفاده کند. البته باز هم میگویم باید جوانان به سمت این رشتهها بیشتر بیایند، اما تا نسل جوان ما ندانند که این شهر چه پهلوانان و قهرمانانی را پرورش داده است، کمتر به اینسو سوق پیدا میکنند.
پیشینه قهرمانیهای بزرگانی، چون مرحوم محمدخادم، رسول و امیر خادم، حمید توکل و... همینطور داستان زندگی آنها میتواند جوانان ما را به این رشته علاقهمند کند. در حال حاضر بیشتر از دو، سه محله فعال ورزشی در مشهد نداریم که متأسفانه برای کلانشهری مانند مشهد خیلی عدد ناچیزی است. مسجد سجاد شاید تنها پایگاه مردمی فعال محله باشد که آن هم این روزها بهدلیل شرایط کرونا خیلی کمتر فعال است.»
این روزها مردم از همسایهشان هم خبر ندارند
مردم بر اثر فشارهای اقتصادی گرفتار زندگی شخصیشان شدهاند و خیلی از همسایه و هممحلهایهایشان خبری ندارند. در یک آپارتمان هم متأسفانه همسایهها یکدیگر را نمیشناسند. البته من فکر میکنم در محلههای دیگر شاید مردم بیشتر با هم آشنا باشند، اما اینجا به دلیل بافتی که منطقه دارد چنین مواردی دیده نمیشود. مشارکت مردم محله در برگزاری مراسمها و برنامههای خودجوش متأسفانه به دلیل شرایط موجود خیلی کمتر از قبل شده است. پیش از این وضعیت متفاوت بود و برای مثال در مکانهای مختلفی مانند مسجد سجاد یا پارکهای محلی تا حدودی شاهد برنامههای مناسبتی بودیم که آن هم بهدلیل این ویروس منحوس جمع شده است. سالهای قبل اگر در محلهای فردی گرفتاری یا مشکلی برایش پیش میآمد، همه پیگیر احوالش میشدند و به دنبال حل کردن گرفتاریهای یکدیگر بودند، اما حالا اگر یک نفر را حتی یک ماه هم نبینی جویای حال و روزش نمیشویم. در گذشته ماهی یکبار جلسه پیشکسوتان برگزار میشد و هر بار در منزل یکی از افراد دور هم جمع میشدیم و چند ساعتی را با هم میگذراندیم. متأسفانه همیشه پس از فوت افراد به دنبال آنها میرویم در حالیکه باید در زمان حیاتشان به فکر آنها باشیم.»
موشهای سجاد یکی از معضلات بزرگ این محله است
او به یکی از مشکلات محله سجاد هم اشاره میکند و میگوید: «محله سجاد موشهایی دارد اندازه گربه، چندین دفعه از شهرداری خواستم که برای جمعآوری آن اقدام کنند، اما متأسفانه هیچ اتفاقی تا حالا رخ نداده است. با ۱۳۷ تماس گرفتم و گفتم این موشها باعث نارضایتی مردم است و در محله مشکلساز شدهاند، اما هیچ گوشی بدهکار این حرفها نیست. خود بارها در منطقه دیدهام که در ایستگاه اتوبوس یا فضایسبز یکدفعه خانمی جیغ میکشد و بعد میبینی یک موش بزرگ از کنار او رد شده است. این موارد صحنههای بدی است، اما در این منطقه متأسفانه هر روز دیده میشود. من در گذشته مدل این موشها را در تهران دیده بودم، اما اکنون در محله خودمان تقریبا بهوفور در جویها و خیابان دیده میشوند. متأسفانه شهرداری این قضیه را به بهداشت انتقال میدهد. چطور در تهران شهرداری این کار را انجام میدهد، اما در مشهد امکان اینکه این مشکل را حل کنند وجود ندارد؟ این موشها آلودگی دارند، فضایشهری را نازیبا میکنند و در تابستان این اتفاق خیلی زیاد پیش میآید. مشکلات دیگری هم در منطقه کم و بیش به چشم میآید. برای مثال درختانی که در این محله کاشته میشود درست هرس و سمپاشی نمیشود. چند وقت دیگر هوا گرم و همه این درختها پر از پشه میشود و همسایههایی که در این محدوده هستند با مشکلات زیادی روبهرو خواهند شد. این درختان نیاز به سمپاشی مداوم دارند، اما متأسفانه چندان پیگیری نمیشود. برای محلهای مانند سجاد فکر میکنم چندان زیبنده نباشد که اتفاقات اینچنینی رخ دهد. به هرحال وجود مراکز تجاری، اداری و بانکهای متعدد در این منطقه و رفت و آمدهای بسیاری که به واسطه این مراکز به وجود میآید، شرایط بهتری برای این منطقه را نیاز است.»
با ورقزدن آلبومهای قدیمی، حالم خوب میشود
آقای افشاران میگوید: «ماهی یکبار آلبوم تمبرم را ورق میزنم و حالم خوب میشود. در جوانی علاقه زیادی هم به تمبر داشتم و به طور معمول از هر تمبری یک برگه تهیه کرده و آنها را نگهداری میکردم. تمبرها تاریخ تصویری از اتفاقات گذشته هستند که ثبت شدهاند. در هر دوره مسابقهای که شرکت میکردم به طور حتم تمبر مربوط به آن را هم تهیه میکردم و حالا همهشان را برای خود نگه داشتهام. تمبر مسابقات جهانی و آسیایی و داخلی. بهترین وسیله برای بهترشدن حال و هوای این روزهایم در حال حاضر همین آلبومها و عکسهایی است که از گذشته دارم. عکسهای قضاوتهایم در رقابتهای بینالمللی و مسابقات جهانی یا بریده روزنامههایی که آن زمان با دقت بیشتری کار ما را رصد میکردند و مرور روزهایی که با دوستان و رفقایم در سالنهای کشتی داشتم حالا تبدیل به یک عادت شده است که حس و حال من را بهتر میکند. دفترچههای قدیمی قضاوتهایم با تمبرهای تمدید اعتبارشان را هم هنوز نگه داشتهام، دفترچههایی که به امضای مارتینتی، رئیس فدراسیون جهانی کشتی هم رسیده است.»
سبزتر از خواب خدا
احسان یحییزاده، فعال محیطزیست ساکن محله کلاهدوز از دیرباز انسان و طبیعت به ویژه درختان در کنار یکدیگر رشد و تکامل یافتند، اما انسانها طی گذر از دورههای مختلف تمدن و پیشرفت باوجود اینکه درختان منافع زیادی برای آنها داشتند تعداد آنها را کمتر و کمتر کردند و همراه با تسلط بر پهنای جغرافیایی تیشه به ریشه رفیق قدیمی خود زدند و سهم آنان را از زندگی همواره کمتر کردند. با ورود به عصر شهرنشینی انسانها با توجه به آلودگیهای صوتی و تصویری شهر دوباره به سراغ درختان رفته و برای تأمین منافع خود سعی کردند نسبت و سهم مناسبتری از طبیعت و درختان در محیط شهر به وجود بیاورند. در هر صورت اشتباه بشر در نابودی و از بینبردن درختان و طبیعت پنهانشدنی نیست، اما میتوان گفت پیبردن انسانها به اشتباه خود نیز درخور تقدیر است و این مهم تفاوت میان انسان و سایر مخلوقات است. امروز تأثیر درختان در هوایی که مردم در آن تنفس میکنند کتمانشدنی نیست و هر درخت به عنوان ریههای شهری و یک کارخانه اکسیژنسازی محسوب میشود که با مصرف مازاد فعالیتهای انسانی با تولید اکسیژن به ما و بشریت خدمت میکند. از دیگر مزایای این رفیق قدیمی میتوان بهبود خلقیات و رفتارهای اجتماعی انسانها را نام برد.
طبق مطالعات انجامشده توسط محققان مجاورت انسان با طبیعت و سهیمکردن آن در بافتشهری در سلامت روانی، جسمی و اجتماعی آنها تأثیر بسزایی دارد و ما را در برابر آلودگیهای شهری بیمه میکند. از دیدگاه اجتماعی هم تأثیر فضایسبز بر زندگی مردم بررسی شدنی است و میتوان فضایسبز را به عنوان پایگاهی برای تعاملات اجتماعی-فرهنگی در نظر گرفت. شهروندی که از فشار روزمره زندگی در محیط کسالتآور شهری خسته شده به فضایسبز شهری به عنوان پناهگاهی برای تعاملات اجتماعی و فرهنگی، ورزشکردن و گفتگوهای روزمره پناه میآورد. به طور قطع هنگامی که از خیابانها و بوستانهای شهر گذر کردهاید سالمندانی را دیدهاید که در فضایسبز روی نیمکت در کنار دوستان در حال گفتگو بودهاند. این فضا را میتوان یکی از پایگاههای مورد علاقه سالمندان و بازنشستگان در نظر گرفت. همچنین میتوان فضایسبز را به عنوان بستری فرهنگی و حتی اقتصادی در نظر گرفت که از آن میتوان به برگزاری نمایشگاههای مختلف، اجرای تئاترهای خیابانی، فروش صنایعدستی، تأمین تفریح شهروندان با وسایل سرگرمی مانند شهربازی اشاره کرد.
اگر تا این بخش از مطلب رفاقت و همراهی انسان و درختان را پذیرفته باشیم میپذیریم همانطور که سالمندان ما سرمایههای اجتماعی هستند و آینه تمامنمایی برای ما از آینده خواهند بود به همین ترتیب درختان پیر و کهن نیز آینه تمامنمایی برای ما در رابطه با رشد درختان جوان در چند سال آینده خواهند بود و به تبع آن لذتی که در نشستن زیر سایه درختان قدیمی و تماشای شکوه و بزرگی آنها دارد ما را ناخودآگاه به یاد شعری قدیمی میاندازد که برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتری است معرفت کردگار.
در سالهای اخیر خوشبختانه شهرداریها و سازمانهای متولی هر چند دیر، اما اقداماتی را در رابطه با پیشگیری از قطع درختان و از بینبردن فضایسبز و همچنین در رابطه با توسعه فضایسبز با نسبتی مشخص در شهرکهای مسکونی و فضاهای اداری تصویب کردند که گرچه مثبت است، اما کافی نیست.
موضوع دیگر که قابل بررسی است تغییر چهره شهر از نظر فضایسبز است. تا چند دهه پیش وقتی در مشهد قدم میزدید صدای آب جاری به گوش میرسید و قناتهایی مانند آبکوه و سناباد درختان توت و چناری را که توسط پیشینیان ما کاشته شده بود آبیاری میکردند و به قول سهراب: سبزتر از خواب خدا. ما با از بینبردن این فضای زیبا که همواره باعث دعای نیک برای پیشینیان ما بود آن را تبدیل به بستری نفوذناپذیر از سیمان و بتن کردیم و با این کار دیگر آب کافی برای رسیدن به درختان موجود نیست. به هر حال در پایان این نوشتار موضوعی که مشخص است این است که باوجود مسیر طولانیای که ما برای رسیدن به تکامل پیمودهایم برای بازگشت به آنچه اصل قدیمی طبیعت بوده است نیازمند به وجودآوردن فضاهایسبز بیشتری هستیم که البته این موضوع هم در طول منافع بشر و برای سودرساندن به آدمی است. ولی موضوع همیشگی انسان انتخاب و تشخیص بین اولویتها بوده است بیایید باهم برای تعقل و تشخیص اولویتهای صحیح دعا کنیم.