سرخط خبرها

پُر از زخم‌های نشمرده‌ایم

  • کد خبر: ۶۰۱۲
  • ۰۸ مهر ۱۳۹۸ - ۰۹:۳۷
پُر از زخم‌های نشمرده‌ایم
گفت‌وگو با آتش‌نشان محله شهید باهنر که تا یک قدمی مرگ پیش رفته است

رها راد
خبرنگار شهرآرا محله

آهسته و لرزان به صندلی نزدیک می‌شود، در حالی که سعی می‌کند گام‌هایش بیشتر متکی به خودش باشد تا دستگاه واکر پیش‌رویش. همه این‌ها نشان از نپذیرفتن دارد اما نگاه آرام او می‌گوید که هرچه باشد این عدم پذیرش با عادت همراه شده است. عادتی که می‌داند یک روز بالأخره آن را کنار می‌گذارد. همان‌طور که تخت و ویلچر را کنار گذاشت و توانست روی دو پا بایستد. «جواد عادلیان‌فرد» آتش‌نشانی جوان و باانگیزه است. با همان انرژی معمول آتش‌نشان‌های جوان وقتی که پای حرف‌هایشان می‌نشینی و خاطرات جذاب شغلشان را با هیجان تعریف می‌کنند. با او که از آتش‌نشانان ایستگاه آتش‌نشانی شهرک شهید باهنر است و به تعبیر شاعر معاصر، «قیصر امین‌پور» پر از خاطرات ترک خورده و زخم‌های نشمرده است و تا یک قدمی مرگ پیش رفته به بهانه هفتم مهرماه روز آتش‌نشان در ایستگاهش گفت‌وگو می‌کنیم.


هجوم به سمت حادثه
فرق او با دیگر آتش‌نشان‌ها، حادثه‌ای است که پشت سر گذاشته است. چیزی که حالا زندگی او را به قبل و بعد خود تقسیم کرده است. اما او آن را بخشی از کار می‌داند و می‌گوید:« در این شغل حادثه به هیچ عنوان خبر نمی‌کند و وقتی آن را انتخاب کردی باید پیه همه این‌ها را به تنت بمالی.»دلیل آن را هم این‌طور توضیح می‌دهد: «ما پا به دل خطر می‌گذاریم و به سمت حادثه هجوم می‌بریم. جایی که مردم با تمام توان از آن فرار می‌کنند.» و بعد در ادامه تجربه‌ای را که پشت سر گذاشته است این طور تعریف می‌کند: «اردیبهشت سال پیش بود. مأموریت آتش‌سوزی در یکی از سوله‌های منطقه مهدی‌آباد را به ما خبر دادند. سریع خودمان را به محل حادثه رساندیم. مأموریت آسانی بود و آتش هم تقریبا مهار شده بود. قبل از آن مأموریت‌های سخت‌تری را پشت سر گذاشته بودم. مثلا مجبور شده بودم بدون دستگاه تنفس پا به دل آتش و دود بگذارم، از انفجارهای متعدد در آتش‌سوزی کارخانه سم جان سالم به در برده بودم و... حالا فکرش را هم نمی‌کردم در چنین مأموریتی دچار حادثه شوم. روی سقف سوخته پا گذاشتم، سقف زیر پایم شکست و در عرض چند صدم ثانیه شش متر سقوط کردم. بیهوش نشدم. سعی کردم بنشینم، تا کمر بالا آمدم اما درد شدیدی من را محکم سرجایم میخکوب کرد. آمبولانس آمد و رفتم بیمارستان. تنها سؤالی که از دکتر می‌پرسیدم این بود که چه زمانی دوباره سرپا می‌شوم؟ و دکتر هم با شوخی و خنده می‌گفت یک هفته بعد.»
یک هفته می‌گذرد و او همچنان درازکش روی تخت می‌ماند. بالأخره واقعیت را به او می‌گویند. اینکه تشخیص دکتر قطع نخاع است و او به احتمال زیاد دیگر به حالت عادی برنمی‌گردد اما او آدم ماندن و نشستن نیست. با خودش عهد می‌بندد که دوباره سرپا بایستد. از همان هفته اول با کمک و حمایت‌های همسرش، فیزیوتراپ، پرستار و... تمرین‌های لازم را شروع می‌کند. درست 5ماه بعد همان‌طور که روی ویلچر نشسته بود، انقباضی کوچک را در پای راستش احساس می‌کند. همان انقباض کوچک برای او تبدیل می‌شود به روزنه‌ای برای امید و یک محرک بزرگ برای تلاش بیشتر. می‌گوید که با چشم دیده نمی‌شده اما خودش آن را حس می‌کرده است. چند ماه بعد حس‌های او بیشتر می‌شوند تا جایی که می‌تواند یکی از پاهایش را هم اندکی تکان بدهد. دکتر او پس از معاینه باور نمی‌کند که فقط پس از گذشت چند ماه این همه پیشرفت کرده باشد و فیزیوتراپ هم به جواد می‌گوید او حالا به اندازه دو سال پیشرفت کرده است» بعد از تعریف تمام این فراز و نشیب‌ها حالا جواد از حال و هوای این روزهایش می‌گوید. اینکه درست است دیگر نمی‌تواند در عملیات‌ها شرکت کند اما هر روز به ایستگاه می‌آید تا اگر کاری از دستش بر می‌آید انجام بدهد. او از گذشته می‌گوید. از سال‌94 که پس از گذراندن آزمون‌های سخت در این شغل پذیرفته می‌شود و با هزار امید و آرزو به آن ورود پیدا می‌کند. از مأموریت‌های شیرینی که در همان یک سال تجربه کرده است. از مأموریت مهار آتش در زمین گندم و نجات محصول کشاورزها و ذوق و خوشحالی آن‌ها پس از نجات محصولاتشان، از خانواده‌هایی که جان و مالشان را نجات داده‌اند و.... خاطرات خوب او تمامی ندارند.در آخر می‌گوید: «آن روز که روی تخت درازکش افتاده بودم و حتی نمی‌توانستم سرم را بلند کنم فراموش نمی‌کنم. آن روز فکرش را هم نمی‌کردم که این قدر سریع یک روز بتوانم روی ویلچر بنشینم و بعد ویلچر را هم کنار بگذارم و از واکر استفاده کنم. به شما قول می‌دهم که یک روز این واکر را هم کنار می‌گذارم و می‌توانم دوباره مثل سابق همان آتش‌نشان فرز و پرانرژی باشم.»

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->