سعیده آل ابراهیم | شهرآرانیوز؛ «روز قبل از ازدواجش، کمکش کردیم کتوشلوار دامادیاش را بپوشد. پاهایش در قدمزدن چندان یاریاش نمیکردند. بهسختی جلو آینه فروشگاه رسید. چند دقیقه به خودش در آینه خیره شده بود و چشمهایش از شدت اشکی که در آن جمع شده بود مانند تیلهای قهوهای رنگ میدرخشید. یکباره گفت: هیچوقت فکر نمیکردم روزی داماد بشوم، چون هیچکس را نداشتم، اما حالا تو حق مادری به گردنم داری.» این حرف را تنها یک نفر به او نگفته است بلکه تعداد زیادی از دختران و پسران معلول بیسرپرستی که به واسطه و حمایت زهرا ارفعی سر و سامان گرفتهاند او را مادر خود میدانند. همیشه روز مادر به او تبریک میگویند و حتی برایش هدیه میگیرند، زیرا او مادرانگی را چاشنی زندگیشان کرده است، حسی که تا پیش از او درکی از آن نداشتند.
ارفعی متولد سال ۵۰ و اهل مشهد است. از سال ۸۰ در سازمان بهزیستی مشغول به کار شد. از همان ابتدا نیز یکی از ۴ عضو «کمیته ازدواج» بود که تحت نظر فرمانداری، استانداری، بهزیستی و دفتر امامجمعه فعالیت میکرد. فرایند کار چنین بود که دختران و پسران معلول بیسرپرست را از مراکز مختلف و حتی خارج از گود بهزیستی به او معرفی میکردند و برای آنها همتایی برای ازدواج پیدا میکرد و به خواستگاری میرفت. آنقدر برای این بچهها به خواستگاری رفته که شمار آن از دستش در رفته است و گمان میکند پسرهای خودش را میتواند چشمبسته داماد کند، زیرا خیلی تجربه کسب کرده است.
«بعضی خانوادهها به ما مراجعه میکردند و میگفتند دختر یا پسرشان معلول ذهنی یا جسمی است و موردی برای ازدواج به آنها معرفی کنیم. بیشتر دختران و پسران معلول را در مراکز میشناختم، اما اگر موردی را نمیشناختم یا از خارج مجموعه مراجعه میکردند، با او صحبت میکردم و اگر خانواده داشت، با آنها آشنا میشدم.»
او از همان ابتدا تاکنون، تنها یک راوی ازدواج که دختر و پسر را به هم معرفی کند نبوده است، بلکه همیشه ملاکهایی را هم میسنجد. سعی میکند روحیات دختر و پسری که به یکدیگر معرفی میکند به نوعی مکمل یکدیگر باشد. «خیلی از موارد پیش آمده است که یک طرف به ما گفتهاند نمیخواهیم فامیلمان بداند که این عروس یا داماد بیسرپرست است. به همین دلیل، خودم تا به حال نقش مادر داماد، مادر عروس و خواهرشوهر و ... را در خواستگاریها و مراسم بازی کردهام.»
برایم مهم بود آبروی بچهها حفظ شود
ارفعی چند سالی است که دیگر در بهزیستی کار نمیکند و نایبرئیس یک خیریه در مشهد است، اما به گفته خودش وابسته این کار شده و هنوز هم پایه ثابت کمیته ازدواج معلولان بیسرپرست است. همیشه سعی میکند صفرتاصد مراسم ازدواج را به کمک خیران فراهم آورد و برای بچههایی که آنها را دختران و پسران خودش میخواند، چیزی کم نگذارد که مبادا حسرتی بر دل آنها بماند. «بارها شده است دقایق آخر جهیزیه دختران را چیده و متوجه شدهام چیزی کم دارد. خودم آن را خریده و در خانهشان گذاشتهام. یا اینکه به یاد دارم ۱۰ سال پیش که هنوز لحاف روی جهیزیه عروس رسم بود، چند لحاف عروسی خودم را به این دخترانم دادم. برایم مهم نبود که این کارها برایم هزینه برمیدارد. مهم این بود که آبروی دختر و پسرم حفظ شود.»
درست است که سالهای اول، ارفعی عضو کمیته ازدواج بود و این کارها جزو وظیفهاش محسوب میشد، اما همیشه چیزی بیش از وظیفهاش را ادا میکرد و از وقت و هزینه شخصی خود مایه میگذاشت. «به یاد دارم زمانی که پسرم شیرخواره بود، او را پیش مادرم میگذاشتم تا بتوانم به کارهای بچههای معلولم برسم. گاهی آنقدر درگیر بودم که بعدازظهر در مراسم خواستگاری بچهها یادم میآمد پسرم گرسنه است و از صبح نتوانستهام به او سر بزنم و به او شیر بدهم.»
البته که انجام کار خیر، آن هم بعد از این همه سال، بدون حمایت خانواده از او امکانپذیر نبود. شوهرش بازاری بود و در خیلی از موارد، برای خرید وسایل زندگی بچهها کمک میکرد یا حتی پسران او که حالا بزرگ شدهاند و از بچگی با بچههای معلول انس گرفتهاند، با دوست و آشنا درباره این کار خیر حرف میزنند و گاهی به مادرشان میگویند فلانی برای ازدواج بچهها قول کمک داده است. «زمانی که پسر کوچکم مدرسه میرفت، معلمان از او پرسیده بودند مادرت چندتا بچه دارد. او هم گفته بود ۱۲ بچه! همه معلمان تعجب کرده بودند. برایشان توضیح دادم که به این بچهها کمک میکنیم و پسران من هم آنها را خواهرها و برادرهای خود میدانند.»
پیش از ازدواج، اگر بنا باشد داماد به سربازی برود، کارهای اداری او را انجام میدهد تا به سربازی برود و برگردد. بعد از برگشت، اولین اقدام پیدا کردن شغل مناسب برای آنهاست که خیلی از این کارها به همت خیران انجام میشود. «۲۵ سالی میشود که در حوزه کارهای خیر فعالیت میکنم. میتوان گفت خیلیها من را میشناسند. ضمن اینکه اعتمادی که لازم است برای آنها به وجود آمده است. میدانند اگر پولی را بابت خرید سرویس چوب بچهها بگیرم، همانجا خرج میشود. در ضمن، بعضی از فروشگاه یا مغازهها در این کار خیر سهیم هستند و رایگان به ما وسایل میدهند. افرادی داریم که به این بچهها کار میدهند و از این طریق در کار خیر شریک میشوند. حالا تعدادی از بچهها در مراکز خیریهای که در آن مشغول به کار هستم فعالیت میکنند، از خدماتی بگیرید تا مددکار و مددیار. مابقی بچهها در کارخانهها، فروشگاهها و مغازهها کار میکنند.»
بیماریای که حریف دعای خیر نشد
او به چشم دیده است که بعضی گرههای کور زندگیاش به دعای خیر این بچهها باز شده است و حالا زندگی خود و موفقیت ۲ پسرش را در گرو همین کارهای خیر میداند. «سال ۹۲ پزشکان به من گفتند درگیر سرطان شدهام و آنقدر دیر شده است که حتی شیمیدرمانی هم دردی دوا نمیکند. اما بعد از مدتی که از من آزمایش گرفتند، گفتند توده تغییر شکل داده و قابل درمان شده است که امری محال به شمار میرود. تا همین امروز دیگر هیچ نشانهای از این بیماری نداشتهام. هنوز هم زمانی که به پزشکهایی مراجعه میکنم که از این مشکل من خبر داشتند، از من هزینه معاینه نمیگیرند و میگویند ما معجزه خدا را در سلامتی شما دیدیم. من همه اینها را به دلیل دعای خیر بچهها میدانم.»
او معتقد است کمک کردن را از پدر و مادرش یاد گرفته است. مادرش دست خیر داشت. پدرش هم برای کمک به گرفتاری دیگران «نه» نمیگفت. در همه این سالها، پدر و مادر را الگوی خودش قرار داده است. اکنون کولهباری از خاطرات با خود به همراه دارد که حتی در سختترین روزهای زندگی هم لبخند را بر لبان او مینشانند. حتما حس شگفتانگیزی است زمانی که در امید به زندگی را به روی کسانی باز میکند که سالها در ذهن خود حتی روزنههای امید را هم کور کرده بودند. او و ۳ نفر دیگر اعضای کمیته ازدواج، دست حمایتگرشان را حتی بعد از ازدواج هم از این بچهها دریغ نکردهاند و اختلافهایی را که گهگاه در زندگی مشترکشان به وجود میآید با زبان خوش حل و فصل میکنند. آنها دلشان غنج میرود وقتی میبینند دختر و پسری را به هم رساندهاند و حالا بچه یا بچههایی ثمره زندگی شیرینشان شدهاند.