عاطفه همایونی | شهرآرانیوز؛ در ۲۳ دسامبر ۱۹۵۴، یک تیم جراحی به سرپرستی «جوزفای موری» در بیمارســتان بریگام در بوستون، اولین عمل پیوند اعضای انسان در تاریخ بشر را انجام داد. این عمل، که در آن کلیه را از بدن یک بیمار مرد سالم بیرون آوردند و به بدن برادر دوقلوی وی پیوند زدند، نقطه عطفی در پزشکی مدرن بود، دستاوردی که در آن زمان انگار از یک داستان علمی تخیلی روایت میشد.
در این میان، یکی از پزشکان جوانی که آن روز شاهد این عمل بود، رؤیاهای بلند پروازانه تری را در سر میپروراند. رابرت جی وایت بیست وهشت ساله، جراح عمومی در بریگام، نمیفهمید چرا وقتی از نظر تئوری میتوان با پیوند سر، یک انسان کامل را به بدنی دیگر پیوند زد، باید به پیوند اعضای فرعی بدن قناعت کنند.
موضوع موردعلاقه وایت که آن روزها بسیار عجیب و غریب مینمود، حالا پس از گذشت نیم قرن برای انسان امروزی طبیعیتر شده است.
تلاش غیرمعمول وایت برای پیوند سر، چندین بار در اخبار ملی خبرساز شد. وایت در سال ۲۰۱۰ درگذشت و هرگز این فرصت را پیدا نکرد که تئوری پیوند سر انسان را عملی کند، اما بسیار به هدف خود نزدیک شده بود. او برای این پیوند، هم داوطلب انسانی خود را پیدا کرده بود، چهارقلوهایی با اندامهای ازکارافتاده.
این مرکز به اندازه کافی انعطاف پذیر یا بی پروا بود که به سرعت این درخواست را قبول کند و به دنبال تأییدیههای وقت گیر این جراحی نباشد. درحقیقت، اگر هزینه گزاف آن نبود، «عمل سفید» -نامی که خود وایت بر عمل پیوند سر گذاشته بود! - ممکن بود واقعا انجام شود.
ایده پیوند اعضای انسانی، حتی وقتی وایت اولین بار از پیوند مغز سخن گفت، موضوع تازهای نبود. جراحان در اروپا از اواخر قرن نوزدهم به طور جدی در زمینه پیوند اعضا فعالیت میکردند و تکنیکهای پیوند اعضا را در بدن حیوانات آزمایشگاهی مختلف میآزمودند. اما همه این جراحیها با شکست روبه رو میشد، زیرا بدن، عضو خارجی را یک تهدید قلمداد میکرد و تلاش میکرد آن را از بین ببرد. همین مسئله باعث شد که در دهه ۱۹۵۰، بسیاری تصور کنند که جراحی پیوند اعضای انسان غیرممکن است و فقط در شرایط خاص امکان پذیر خواهد بود، مانند عمل پیوند کلیه موری در سال ۱۹۵۴ که بیماران دوقلو از نظر ژنتیکی یکسان بودند.
در همین زمان، یک فیزیولوژیست روسی به نام ولادیمیر دمیخوف، کشورش را در این مسابقه جهانی «فضای درونی» به جایگاه اول رساند. فیلمهایی که در سال ۱۹۵۸ به غرب درز کرد، نشان میداد که دمیخوف به ظاهر یک ماستیف و یک سگ بسیار کوچکتر را به هم متصل کرده و یک حیوان ترکیبی با ۸ پا و ۲ سر کاملا کاربردی به وجود آورده است. او نام این سگ را سِربِروس، سگ سه سر دروازه هادس، گذاشت.
وایت نیز در آمریکا آزمایشهای وحشتناک خود را روی پستانداران آغاز کرد. او پس از آنکه توانست راهی پیدا کند تا نیاز مغز میمون را به اکسیژن کاهش دهد، سرانجام در مارس ۱۹۷۰ در یک جراحی هجده ساعته طاقت فرسا موفق شد سر کامل یک میمون را به بدن بی سر میمونی دیگر پیوند بزند. این موجود جدید از گردن به پایین فلج شده بود، اما ۹ روز به زندگی ادامه داد.
برای پیوند عضو موفق، به داروهای سرکوب کننده سیستم ایمنی نیاز بود تا درنهایت مشکل پیوند عضو حل شود. موانع پزشکی رؤیای وایت برطرف شد، اما موانع اخلاقی -از جمله تحمیل این همه رنج به حیوانات به نام تحقیقات پزشکی- همچنان موضوع بحث بود. وایت که یک کاتولیک متدین بود، عقیده داشت که موجودات غیرانسانی، روح جاودانه ندارند، به همین دلیل کاملا متقاعد شده بود که میمونهای آزمایشگاهی به دلیل نجات جان انسانها میمیرند.
اما همه با این نظر موافق نبودند. به تازگی برندی شیلِس، در کتابی با نام «آقای هامبل و دکتر بوچر» به مسائل فلسفی که با کار وایت مطرح شدند، میپردازد. پیوند یک مغز و آگاهی همراه آن، از جسمی به بدن دیگر، سؤالاتی اساسی را درباره تصورات ما از خود، روح، تعریف مرگ و حتی اخلاق جاودانگی به وجود میآورد. سرعت پیشرفت در فناوری پزشکی روزبه روز ما را به عمل پیوند مغز نزدیک میکند و ما خیلی زودتر از آنچه فکر میکنیم مجبور خواهیم بود با پیامدهای یک «عمل سفید» دست وپنجه نرم کنیم.
منبع: واشنگتن پست