هما سعادتمند - پس از معاهده ترکمانچای و جدایی قفقاز از ایران، بسیاری از اهالی این خطه که دلِ بیرون ماندن از مرزهای کوچکشده ایران را نداشتند، خانه و کاشانه بگذاشتند، بار سفر بستند و ترک دیار کردند. یکی از این خانوادهها، خاندان پسیان بودند که پیش از ورود به تبریز، جزو اقوام کُرد قفقاز بهشمار میآمدند اما پس از آن زبان ترکی را برگزیدند و از معتمدان این شهر شدند. مهاجرت این خاندان و باقی ماندنشان در وطن سبب شد تا بعدها درکنار دیگر نامآوران خاندان پسیان، پسری به نام محمدتقی، وارث کاوه شود و بیرق آزادیخواهی را در خراسانِ ایران برافرازد. کلنل محمدتقیخان پسیان، در سال1271 شمسی در تبریز بهدنیا آمد. او در پانزدهسالگی به تهران رفت و وارد مدرسه نظام شد. پس از آن بود که بهدلیل رشادتهای بسیارش، بهسرعت ارتقای درجه یافت، تاآنجاکه در سال1299 شمسی یعنی وقتی که 29سال بیشتر نداشت، ریاست ژاندارمری خراسان را برعهده گرفت. او بهخاطر داشتن افکار آزادیخواهانه، درمیان مردم از نفوذ و اعتبار فراوانی برخوردار بود. پس از کودتای رضاخان در سال1299 شمسی، کلنل پسیان، علاوهبر فرماندهی ژاندارمری، حکومت خراسان را که تا آن زمان در دست قوامالسلطنه بود، در دست گرفت اما پس از قدرت گرفتن دوباره قوامالسلطنه، پسیان با وی اختلاف پیدا کرد و کار این اختلاف پس از مدتی بالا گرفت، از اینرو کلنل پسیان باتوجهبه نفوذ بیگانگان در ایران و نابسامانی اوضاع کشور، مبارزه با حکومت مرکزی را آغاز کرد و بدین ترتیب قیام افسران در استان خراسان به وقوع پیوست. در این قیام، کلنل پسیان پس از گرفتن منصب والیگری خراسان، با اندک یاران وفادارش به مبارزه با شورشیان پرداخت. آنچنان که جز یک تن، خود و همه یارانِ زیر بیرقش به شهادت رسیدند. گزارش پیشرو مروری است بر زندگی نظامی و اصلاحات فرهنگی و عمرانی او در دوران کوتاه ریاستش بر ایالت خراسان.
11 مهر، سنه 1300 خورشیدی، مشهد، خیابان ارگ
تنها یک خبر میتوانست چشمِ مردمِ در خواب دوشین مانده مشهد را با گریه باز کند و آن شهادت «کلنل محمدتقیخان پسیان» بود. خبر دهانبهدهان چرخید و خانه تکتک مردمِ شهر را دقالباب کرد. در همان دقایق نخست «محمود نوذری» که به دنبال پختن نانِ خود از این تنورِ جانسوز بود، با عجله خود را به تلگرافخانه رساند. بالاخره وقتی حکومت وقت چنین خبری را بشنود او را بیجیره و مواجب نمیگذارد و آن شد که او میخواست. گرفتن کفالت ایالت خراسان به صورت موقت، دستخوش این تلگراف بود که به محمود نوذری رسید. جز او، آستینِ هر کسی که خبر به او رسید تر شد، البته نه از اشک که در توصیف آن روز آمده است: «طرفداران کلنل خون گریه میکردند»، آنچنان که بیم آن میرفت میان موافقان و مخالفان این شهیدِ راه وطن درگیری و کشت و کشتاری صورت گیرد.
«آقاخان خوشکیش» برای حمل جنازه عازم قوچان شد. او با چنان سرعتی رفت و برگشت که باورکردنی نبود. در خیابان ارگ محشری برپا بود. در شهر هر چه مدرسه و مغازه شماره کرده بودند، تعطیل شد. از عامی تا تاجر و کسبه و ژاندارم همه برای تشعیع پیکر آمده بودند. مردم هرچه گل در مغازه «مسیو آرسن» وجود داشت خریدند و روی پیکر کلنل پاشیدند، پیکری که بیسر آمده بود و همان را در باغ نادری دفن کردند.
4 روز بعد، یعنی در پانزدهم ماهِ میزان، سرِ کلنل به مشهد رسید. دوباره عینبهعین روز یازدهم تکرار شد. مردم فوجفوج آمدند، درحالیکه خون گریه میکردند. عکاسان از سرِ کلنل قبل از الحاق به جسد عکس گرفتند. «عارف قزوینی»، شاعر ملی، از شدت گریه چشمانش خونآلود بود و مدام به سر و صورت خود مشت میکوبید و ناله و فریاد میکرد و نفرین و ناسزا میگفت. سر را با آب سناباد شستند، موها را شانه زدند و عطر پاشیدند و باز عکس گرفتند. عارف بینوا که با آمال و آرزوهای فراوانی به این قیام پیوسته بود، با چشمان خونبار هنگامی که میخواستند سر را کنارِ جسد بگذارند، یک رباعی سرود که آن را همان لحظه بر روی پارچه سفیدی به خط درشت نوشتند و بالای توپی که جسد و سر روی آن قرار داشت، وصل کردند. آن رباعی این بود: «این سر که نشان سرپرستی است/ امروز رها ز قید هستی است/ با دیده عبرتش ببینید/ این عاقبت وطنپرستی است.»
علی آذری، نویسنده کتاب «کلنل محمدتقی خان پسیان» که از ابتدای ورود پسیان به خراسان تا انتهای قیام او، همراهش بوده است، در خاطراتش مینویسد: «وقتی آفتابِ روز پانزدهم میزان غروب کرد و به تاریکی گرایید، به مقبره نادر رفتم. جسد پسیان را در صندوقی آهنین گذاشته و صندوق را در تابوتی چوبی قرار داده بودند. از آنجا که کلنل بسیار بلندقامت و رشید بود، گورکنها نادانسته گور را برای جسدی عادی کنده بودند ، لذا جسد در قبر جا نمیشد؛ بنابراین ناگزیر صندوق چوبی را کنار گذاشتند و پسیانِ جوان را با همان صندوق آهنی دفن کردند.
10 مهر، سنه 1300 خورشیدی، قوچان، ارتفاعات داودلی
آفتاب به وسط آسمان رسیده بود که نفسِ اندکیاران باقیمانده کلنل پسیان به شماره افتاد. فشنگها کم بود و یاران مثل برگ از درختان پاییزی روی زمین میافتادند. عدهای میان نفسهای بریده خواستند کلنل تسلیم شود اما او همچنان امیدوارِ رسیدن نیروی کمکی بود، بیآنکه بداند «حسنخان پلتیک» و «میر فخرایی» که پیش از آن روز در شمار یارانش بودند، به او خیانت کردهاند و با نقشهای طرحریزیشده، صبح همان روز، قبل از حرکت از مشهد به سمت قوچان، نوارهای مسلسل و صفحات پنجاهتیر را از یک گاری به طور محرمانه تخلیه کردهاند. «حسن آذرخشی» به عنوان تنها راوی و تنها کسی که از آن مهلکه جان سالم به در برده است، بعدها تعریف میکند: «تقریبا ساعت 2 و نیم بعد از ظهر بود که فشنگ همراهان کلنل رو به اتمام گذاشت و ما نتوانستیم دیگر به سوی دشمن تیراندازی کنیم. آنها فهمیدند ما مهمات تمام کردهایم، بنابراین جریتر شدند و ما را زیر باران بیامان گلولهها گرفتند. در این موقع «نایبحاجیخان تفرشی» از کلنل استدعا کرد که عقبنشینی کند و خود را به ژاندارمها در جعفرآبادِ قوچان برساند تا پس از تجدید مهمات مبارزه را ادامه دهند اما کلنل در جوابش گفت: «حاجیخان من میدانم که صاحبمنصبانم به من خیانت کردهاند، اگر امروز در جنگ کشته نشوم، فردا در رختخوابم مرا میکشند، بنابراین مرگ را بر عقبنشینی ترجیح میدهم. من غیر از یک مادر پیر که در عزایم شیون کند، گریهکنِ دیگری ندارم ولی شما زن و فرزندانی دارید که چشمانتظارند. شما عقب بروید و خود را به جعفرآباد برسانید. من اینجا میمانم.» نایب حاجیخان تفرشی عرض کرد: «رئیس، خون ما از خون شما که رنگینتر نیست. اگر قرار است کشته شویم همه با هم میمیریم و اگر تقدیر بر زنده ماندنمان قرار گرفته است، همه با هم زنده میمانیم. کلنل عرض کرد: «از این وفاداری متشکرم، گرچه بعید میدانم کسی از این معرکه جان سالم به در ببرد اما اگر نفری از شما به سلامت برگشت، وصیت میکنم با خون من روی کفنم بنویسد «وطن» و آن را برای مادرم بفرستد.»
پیش از این ایستادگی و تا آخرین نفس جنگیدن، کلنل پسیان طلوع آفتاب روز دهم مهر، با قوای خود که حدود 120 نفر بودند به سوی جعفرآباد واقع در 15 کیلومتری قوچان حرکت کرد. این آبادی در کنترل نیروهای «ولیخان قهرمانلو»، یکی از سران شورشیِ کرد، بود. ولیخان با اطلاع از حضور نیروهای ژاندامری در نزدیکی جعفرآباد، از قوچان کمک خواست و به دنبال آن «تاجمحمدخان»، «محمدحسین خان اوغازی» و «نصرا... خان زعفرانلو» که از سرانِ قبایل کردِ قوچان بودند، به یاری او شتافتند. پسیان در نخستین درگیری موفق شد جعفرآباد را تصرف کند و شورشیان را به سمت تپههای داودلی در شمال جعفرآباد عقب براند. او بعد از سپردن فرماندهی ژاندارمهای مستقر در جعفرآباد به «سلطان محمدخان»، معروف به «پلتیک»، به همراه بخشی دیگر از نیروها به سوی تپههای داودلی حرکت کرد.
درگیری در تپههای داودلی تا حدود ساعت یک بعد از ظهر ادامه داشت. ابتدا کردها در موضع ضعف قرار داشتند اما در آخرین ساعتها با هدایت کردن نیروهای اعزامی «سردار معزز بجنوردی»، سرکرده شورشیان قوچان، و همچنین خیانت و عقبنشینیِ «پلتیک» اوضاع به سود شورشیان تغییر کرد. شورشیان که از خیانت و فرار نیروهای پشتیبانیکننده کلنل آگاه شده بودند، مصمم به محاصره کامل او شدند.
بر اساس گفتههای احسان آذرخشی وقتی فشنگِ یاران کلنل تمام و آتشِ گلوله سربازان وطن خاموش شد، شورشیان به سوی آنان یورش بردند و همه یاران کلنل را کشتند و چند گلوله نیز به خود او شلیک کردند. این گلولهها در جانِ سرو تناوری نشست که ما او را کلنل محمدتقی خان صدا میزدیم. البته دشمنان وی روایات دیگری از لحظات آخر زندگی او نقل کردهاند، به عنوان مثال سرکنسول انگلیس در مشهد مرگ او را ناشی از خودکشی در صحنه جنگ گزارش کرد. تعدادی از سران کُرد شورشی اما گفتهاند که کلنل در جریان درگیری به شدت زخمی شده و در میان اجساد قرار داشته که توسط چند نفر از شورشیان و از روی لباسهایش شناسایی شده است و همین افراد سر او را از بدنش جدا کردهاند.
کردهای شورشی بعد از تصرف جعفرآباد آن گروه از ژاندارمهایی را که فرار نکرده بودند به سرعت خلع سلاح کردند و بدون کوچکترین بازجوییای آنان را به جوخه اعدام سپردند. بعد از رسیدن سر کلنل به قوچان، خوانین کرد آن را پیش پای خود انداختند و با آن عکس افتخار گرفتند. ساعاتی بعد یکی از شورشیان سر کلنل را بر نیزه کرد و با در دست داشتن تپانچهای روبهروی سر بریده ایستاد و اسلحه خود را به سویش نشانه گرفت و عکس انداخت تا با این کار پیشبینی کلنل پسیان که پیش از این، آن را در قالب بیت شعری سروده بود، به حقیقت تبدیل شود؛ طبق اسناد، چند ماه پیش از این اتفاقها، کلنل در بیت شعری که کنج دفتر خاطراتش وجود داشته، اینچنین سروده بوده است: «ترسم آخر که شود ناله ما داور ما/ که شود زینت سرنیزه دشمن،
سر ما.»
7 مهر، سنه 1300 خورشیدی، مشهد، یکی از کوچههای شهر
اصرارِ اطرافیان که قصد داشتند سر تجردِ محمدتقیخان پسیان را بتراشند و او را در سیویکسالگی متأهل کنند، افاقه کرد و او «بله» را گفت تا پای سفره عقد با دختری بنشیند که پیش از این، آقای طاهباز (دفتردار کلنل پسیان) معرفی کرده بود. خواستگاری صورت گرفت و روز عقد فرا رسید. آنها که پیش از این محمدتقی خان پسیان را یک نظامی منظم و منضبط میشناختهاند که تا آن روز، گره ابروهایش به وقت کار و پوشیدن لباس نظام وا نشده بوده است، در خاطراتشان گفتهاند، در شب عقدش، میخندیده و بشکن میزده است، بشکنزدنی که چندساعت بیشتر دوام نمیآورد. علی آذری از زبان اسماعیلخان بهادری (یکی از نزدیکان کلنل) مینویسد: «شب عقد او را به اتاق عروسخانم هدایت کردیم اما از ما اصرار بود و از او انکار. گمان کردیم مثل همه شاهدامادها، خجالت میکشد برای همین او را تنها گذاشتیم تا مگر به این حیلت راه سمت حجله کج کند. حیلت ما کارساز شد و او رفت اما چنددقیقهای نگذشت که پیشکارش دواندوان به سمت من آمد و گفت: «آقا احضارتان فرموده است.» خودم را به پسیان رساندم. نگاهش کردم، درحالیکه کثرت سؤالها در چشمانم پیدا بود. به آرامی گفت: «دوشیزهای است بسیار زیبا، رشید و نجیب که آثار اصالت و معصومیت از صورتش هویداست. ممکن است اخلاق او هم مانند قیافهاش خوب باشد اما افسوس...» پرسیدم: «چرا افسوس؟ این دوشیزه هماکنون محرم شماست.» کلنل ادامه داد: «افسوس که هرچه فکر میکنم میبینم با در نظر گرفتن آینده پراضطراب و وحشتناکی که منتظرم است، نمیتوانم خود را راضی کنم برای فرونشاندن آتش شهوت، سرمایه اولیه دوشیزه بیگناهی را از او بگیرم. بگذار اگر زنده نماندم پس از من فرصت زندگی دوباره پیدا کند.» پاسخ دادم: «آقا منصرف شدن شما از ازدواج نه برای دختر و نه برای خانواده او، خوشایند نخواهد بود.» گفت: «بنشینید موضوع مهم است». در کنارش نشستم و او ادامه داد: «انسانیت اجازه نمیدهد سرنوشت یک دختر را به حوادث بسپارم و احیانا برای شبی خوش بودن، با دست خود به آبرو و شرافت سربازیام نیز لطمه بزنم. پس به خانواده دختر بفرمایید این ازدواج را به طور موقت فسخ کنند.» به ناچار دختر و خانوادهاش را در کنجی جمع کردم و موضوع را گفتم. مهر دختر 200 تومان بود که کلنل پرداخت و دختر را طلاق داد اما از آنان خواست منتظرش بمانند تا اگر از غائله شورش، جانی به در برد، دوباره بیاید و سر سفره عقد با آن دوشیزه بنشیند.
بعدها راویان بسیاری در خاطراتشان از شیون و گریههای دردآلود دختری مینویسند که در روز تشییع پیکر کلنل پسیان از میان جمعیت به گوش میرسیده و هر کس از دیگری میپرسیده است: «او کیست که اینطور در غیاب زنان خاندان پسیان که همگی در تبریز به سر میبرند، میگرید و برای او عزاداری میکند؟
1296 تا 1300 خورشیدی، مشهد، ایالت خراسان
خراسان گرچه در جریان حوادث مشروطه شاهد درگیریهای زیادی نبود، بدون شک سهم این استان از نابسامانیها و هرجومرج بعد از انقلاب، به مراتب بیشتر از سایر ایالات بود. خراسان در این برهه از زمان پس از آذربایجان حساسترین منطقه مورد اصطکاک سیاستهای روس و انگلیس در ایران به شمار میرفت. بروز انقلاب بلشویکی روسیه در سال 1296 خورشیدی نه تنها تأثیری در رفع بحرانهای محلی خراسان نداشت، بلکه آنها را تشدید کرد.
انگلیسیها خراسان را دروازه ورود نیروهای بلشویک به هندوستان میدانستند و روسها هم آن را مکانی برای ضربه زدن به منافع حریف و پلهای برای رسیدن به آبهای گرم جنوب ایران قلمداد میکردند. بر این اساس، خراسان صحنه کشمکشی طولانی شد که حتی در برههای از زمان به اشغال نظامی مشهد توسط روسها و حمله به بارگاه امامرضا(ع) انجامید. در این بین، انگلیسیها از نفوذ فکری و نظامی وابسته به خود و بهویژه خوانین خراسان برای جلوگیری از نفوذ فکری و نظامی بلشویکها در خراسان استفاده میکردند و گروههایی از ترکمانان و مرزنشینان شمال خراسان را بازیچه اهداف خود قرار داده بودند. سیاستهای بیگانگان، اوضاع رو به ضعف دربار قاجار و دخالت عناصر فرصتطلب و وابسته نیز به این بحرانها دامن زده بود. اداره خراسان با این شرایط بحرانی، به حاکمی قدرتمند نیاز داشت. بر این اساس، مستوفیالممالک، نخستوزیر ایران در سال1297 خورشیدی، باتوجهبه حساسیت منطقه و البته به سفارش انگلیسیها و تایید روسها، «احمد قوامالسلطنه» را بهعنوان استاندار خراسان، روانه این ایالت کرد.
روی کار آمدن حکومت فاسد قوامالسلطنه در خراسان
قوامالسلطنه اگرچه در حوادث مربوط به انقلاب مشروطیت از هواداران انقلاب شمرده میشد و حتی قانون اساسی مشروطه به خط او نوشته شده بود، در این مقطع از زمان از هواداران سیاستهای انگلستان شناخته میشد. قوام بعد از استقرار در خراسان، حکومتی مطلقه را در این ایالت برقرار کرد و به مخالفان سیاسی خود اجازه عرضاندام نداد. او در این راستا برخی مدیران و نویسندگان، آزادیخواهان و روزنامهنگاران را دستگیر و بعضی روزنامهها را نیز توقیف کرد. همچنین امنیت قضایی در خراسان در این دوره وجود نداشت و بازار رشوه، رواج یافته و درمجموع در خراسان از مشروطه فقط اسمی باقی مانده بود. این وضعیت نهتنها در مشهد بلکه در بسیاری از شهرها و مناطق خراسان که خوانین نزدیک به انگلیس در آن، اوضاع را کنترل و براساس خواسته همین کشور با قوام نیز همراهی میکردند، به چشم میخورد.
در ادامه قوامالسلطنه با حمایت انگلیسیها و به بهانه مبارزه با بلشویسم، ضمن جمعآوری قوا و قبضه کردن همه ادارات دولتی، سلاحهای فراوانی را که بیشتر آنها تفنگهای یازدهتیر انگلیسی بود، برای پوشش حدود 2هزار نیرو تدارک دید؛ البته او با تمام تلاشی که کرد، نتوانست اداره مالیه را که «مسیو دبوای بلژیکی» در رأس آن قرار داشت، به کنترل خود درآورد که بعدها همین اداره در دوران کلنل، چشم اسفندیار قوام شد. در همین حال انگلیسیها که بعد از سقوط کابینه وثوقالدوله بهدنبال راه جدیدی برای سلطه کامل بر ایران بودند، بساط نقشهکشی و یارگیری را پهن کردند. یکی از این نقشهها طرحریزی کودتا در ایران بود که قوام یکی از مهرههای اجرای آن بهشمار میرفت. قوامالسلطنه با اتکا به این حمایت، فرصت را برای حاکمیت همهجانبه بر خراسان مهیا میدید. او در همین راستا علاوهبر مطلقنگری سیاسی، درصدد اندوختن ثروت برآمد. قوام در مرحله نخست، شروع به وضع قوانین و مقرراتی کرد که نتیجه آن، نابودی تجّاری بود که با او سر سازش نداشتند. این درحالی بود که در اغلب این موارد، خود وی جای آن تجار ورشکسته را در بازار خراسان میگرفت و از این راه ثروتاندوزی میکرد اما این اقدام، مرحله شدیدتری هم داشت که در آن قوام املاک و اموال آستان قدس رضوی را هدف قرار داد و با یک قرارداد اجباری، کنترل این اموال را در دست گرفت و از این راه ثروتی انبوه جمع کرد. در همین حال، عمال و ماموران ادارات دولتی ایالت، هم شیوه قوام را الگو قرار میداند و مردم بیچاره را میچاپیدند.
کلنل و حکومت قوام
پسیان بعد از دریافت فرمان ریاست ژاندارمری خراسان در شهریور1299، درحالیکه همگان او را کلنل مینامیدند، وارد این ایالت شد. او پس از ورود به مشهد به خدمت قوام رفت و ضمن معرفی رسمی خویش، برنامههای خود برای توسعه ژاندارمری خراسان را اعلام کرد. قوام هرچند از این انتصاب بهدلیل آشنایی غیرمستقیم با کلنل دل خوشی نداشت، چارهای هم جز پذیرش کلنل پیشروی خود نمیدید،پس درظاهر با این انتصاب مخالفتی نکرد اما تمهیداتی را به شکل غیرمستقیم برای به سرانجام نرسیدن این ماموریت به اجرا گذاشت. پسیان پس از دو ماه همکاری با قوام به این درک مقابل رسید که تا هنگام حضور این والی در خراسان، او نمیتواند اقدامات اصلاحی خود را بهصورت کامل به مرحله اجرا بگذارد و از طرف دیگر چون قادر نبود او را از والیگری کنار بگذارد، تصمیم گرفت خود به تهران برگردد. لذا استعفای خود را تقدیم صاحبمنصبان ژاندارمری مرکز کرد که پذیرفته نشد.
کلنل پس از رد استعفایش، تصمیم گرفت باوجود همه کارشکنیها به فعالیت گسترده خود در ژاندارمری خراسان ادامه دهد. او در این راستا و بهمنظور مقید کردن سران طوایف به رعایت قانون، بسیاری از آنها را با دادن درجات نظامی، وارد ژاندارمری کرد. کلنل پس از پایان این مرحله از اقدامات اصلاحی خود، قلعوقمع اشرار خراسان را که آسایش را از مردم ایالت سلب کرده بودند، در دستورکار خویش قرار داد. حضور کلنل علاوهبر اینها، سبب شد روحی تازه در کالبد رو به اهتزار آزادیخواهان این خطه بدمد. این افراد با حضور پسیان که او را یکی از مشروطهخواهان واقعی میدانستند، پس از ماهها درگیری با استبداد قوام، جانی تازه پیدا کردند و تحتتأثیر این شرایط، به تأسیس تشکلهای سیاسی و اجتماعی گوناگون در مشهد -بهعنوان مرکز ایالت- اقدام کردند.
کودتای سوم اسفند1299
پس از وقوع انقلاب سوسیالیستی سال1917 میلادی در روسیه، انگلیسیها خود را تنها دولت صاحب نفوذ در ایران میدیدند. آنان بر همین اساس و برای حفظ و گسترش سلطه خود بر ایران و مقابله با بازگشت روسها به صحنه سیاستِ ایران، سعی کردند با امضای قرارداد1919 ایران را به زیر سلطه کامل خود درآورند اما این حرکت با مقاومت احمدشاه قاجار و نمایندگان مجلس شورای ملی از یکسو و اقدامات شوروی و مبارزانی چون میرزاکوچکخان جنگلی و شیخمحمد خیابانی از سوی دیگر با شکست روبهرو شد. انگلیسیها پس از شکست در این قرارداد، ناچار شدند نقشه دیگری را به اجرا دربیاورند؛ نقشهای که در جریان آن، خاندان سلطنتی قاجار که در بسیاری مواقع، سد راه اقدامات آنان برای گسترش منافعشان در ایران بودند، ابتدا کمرنگ شود و سپس بهطور کامل از صفحه سیاست جهان محو گردد. این نقشه جدید، کودتایی بود که با همکاری «سیدضیاءالدین طباطبایی» و «رضاخان میرپنج» در سوم اسفند1299 به پیروزی رسید.
بازداشت قوام و آغاز حکومت
سیدضیاءالدین طباطبایی از همان روزهای پیروزی کودتا، قصد داشت قوامالسلطنه را نیز مانند سایر دولتمردان تهرانی دستگیر و بازداشت کند اما دوری قوام از تهران و حضور نیروهای نظامی قدرتمند در خراسان که ظاهراً مطیع او بودند، این فرصت را فراهم نکرد. رئیس دولت کودتا برای فراهم کردن زمینههای دستگیری قوامالسلطنه، یکی از همفکران خود به نام «سیدمهدی فرخ»(معتصمالسلطنه) را بهعنوان کارگزار جدید به خراسان اعزام کرد. رسیدن فرخ به خراسان با بروز نشانههای اختلاف بین کلنل و قوام، همزمان شد. سیدضیاءالدین که ازطریق گزارشهای «سیدمهدی فرخ» از گلآلود شدن روابط کلنل و قوامالسلطنه آگاه شده بود، با آگاهی از کدورت پیشآمده، محرمانه دستور بازداشت قوام را صادر کرد. او با یک تلگراف به کلنل محمدتقیخان دستور داد تا بدون درگیری و ایجاد دردسر، قوام را دستگیر و روانه تهران کند.
رسیدن «کفالت استانداری خراسان» به پسیان
پسیان که با عزل و دستگیری قوامالسلطنه در 13نوروز1300 علاوهبر حفظ سمت قبلی خود یعنی ریاست ژاندارمری خراسان، کفالت استانداری این ایالت را نیز عهدهدار شده بود، با اعلام حکومت نظامی در 15فروردین بهصورت رسمی اداره امور خراسان را به دست گرفت. حُسن اداره و تدبیر کلنل محمدتقیخان، امنیت و آرامش خاصی به خراسان بخشیده و مردم را به آینده امیدوار ساخته بود. سیدضیاءالدین طباطبایی باتوجهبه موفقیتهای کلنل، برای او پاداشی معادل 300تومان در ماه بهصورت مادامالعمر درنظر گرفت اما کلنل محمدتقیخان آن را نپذیرفت و به همان حقوق ژاندارمری خود بسنده کرد.او بعدها در جریان قیامش هم پیشنهادهای مالی و منصبی درباریان را برای خلع سلاح شدن نپذیرفت و در لباس یک سرباز وفادار به وطن باقی ماند.
اما برخلاف موفقیتهای روزافزون کلنل در خراسان، سیدضیاءالدین طباطبایی، رئیسالوزرای ایران، بهدلایل مختلفی توفیق اداره درست و موفقیتآمیز کشور را نیافت. سخنان تند او بهویژه در کوبیدن سلسله قاجار و اعیان و اشراف وابسته به آن درکنار حمایت نکردن انگلیسیها از او و همچنین خودسریهای رضاخان(سردار سپه، وزیر جنگ) و مخالفتهایش با سیدضیاء، نتیجهای جز سقوط کابینه ضیاء درپی نداشت. این کابینه در چهارم خرداد1300 سقوط کرد و سیدضیاءالدین طباطبایی به خارج از کشور رفت. پس از رفتن رئیسالوزرا، قوامالسلطنه، حاکم قبلی خراسان، به توصیه انگلیسیها دوباره به قدرت بازگشت و مأمور تشکیل کابینه شد.
آغاز قیام
قوام پس از بازگشت به قدرت، تصمیم گرفت یک تیپ مجهز به توپخانه را به فرماندهی حسینآقا خزاعی به خراسان بفرستد و از سوی دیگر با ارسال پیامهایی برای خوانین و روسای عشایر خراسان، آنان را برای جمعآوری نیرو با هدف حمله به مشهد و سرنگونی حکومت کلنل تشویق کرد. قوامالسلطنه در اول شهریور1300 با مخابره تلگرافی به سران قبایل و حاکمان خراسان، کلنل پسیان را یاغی و متمرد دانست و به خوانین خراسان دستور داد در قلعوقمع او و موافقانش از هیچ اقدامی فروگذار نکنند. پیشگامترین خان محلی در رویارویی با کلنل محمدتقیخان پسیان، «محمدرضا شجاعالملکهزارهای» بود. او با جمعآوری نیروهایی از طوایف مختلف هزاره، تیموری و کاریزی در منطقه تربتجام برای حرکت بهسوی مشهد، نخستین جبهه را علیه کلنل گشود. بروز شایعات مختلف از جانب مخالفان کلنل در مشهد و تهران و بهویژه اتهاماتی که ازطریق شبنامههای حزب موسوم به آزادیخواهان خراسان -که وظیفهاش هواداری از سیاست انگلستان بود و مرام ضدترکی داشت- منتشر میشد، باعث شد کلنل در 13شهریور در دفاع از خود، اقدام به نگارش و پخش جزوهای درباره دوران زندگانی خویش کند. او در این جزوه ضمن اشاره به داستان زندگی خود، اعلام کرد تاکنون عضو هیچ حزب و گروه سیاسی نبوده و به هیچ سلسله و دستهای دل نبسته است و شاید این یکی از گناهان بزرگش باشد. کلنل در بخش دیگری از این جزوه، نوشته بود برای هرگونه محاکمه و درصورت اثبات جرم برای هرگونه مجازات، آماده است و در پایان این نوشته، اعتقادش به ایران و ایرانی را اینگونه بیان کرد: «من ایران و ایرانی را نهفقط دوست دارم، بلکه پرستش میکنم و به همین دلیل اگر کسی در مقابل از من بد گفته یا بنویسد، جواب نخواهم داد. مرا اگر بکشند، قطرات خونم کلمه ایران را ترسیم خواهند نمود و اگر بسوزانند، خاکسترم نام وطن را تشکیل خواهد داد.»
منبع: کتاب «انقلاب بیرنگ» نوشته علی آذری، کتاب «از تبریز تا مشهد» به قلم دکتر یوسف متولیحقیقی، کتاب «پسیان و انقلاب ناسیونالیستی در ایران»، نوشته استفانی کرونین و ترجمه عبدا... کوثری، مجموعه مقالات گردآوریشده در کتاب «بررسی شخصیت و اقدامات کلنل محمدتقیخان پسیان» به اهتمام غلامحسین نوعی، مقاله کارشناسیارشد رضا سلیماننوری و دیگر اسناد و منابع
با تشکر از مهدی یساولی، روزنامهنگار، تاریخپژوه و مدیر روابطعمومی کتابخانه و موزه ملک در تهران و شهره هدایتی، کارشناس اسناد و مطبوعات موسسه کتابخانه و موزه ملک تهران