فهیمه شهری - این بار پا در مدرسهای میگذاریم که به جای زبان، دستها سخن میگویند. در حیاط خلوت این مدرسه، آن شور و سر و صدای مدارس عادی نیست. زبانها خاموش و دستها پر تلاطم است. هر از چند گاهی صدایی مبهم به گوش میرسد که برای ما نامفهوم و برای دانشآموزانش، دنیا حرف و معنا دارد. محصلان این مدرسه، نه فقط با دست و لب خوانی، بلکه فراتر از اینها، با چشمهایشان سخن میگویند، با چشمهایشان میشنوند و با چشمهایشان پاسخ میدهند. اینجا تنها مدرسه و خوابگاه دانشآموزان ناشنوای پسر مقطع متوسطه در استان خراسان رضوی است که با نام «سوم شعبان» آن را میشناسند. پس از انجام هماهنگیها وارد یکی از کلاسها میشوم تا لحظاتی، یادگیری با زبان اشاره را تجربه کنم. کلاس ادبیات است. ۹ دانشآموز در کلاس نشستهاند که همه سمعک در گوش دارند. با ورودم از جا بلند میشوند و با زبان اشاره، سلام گرمی میکنند. آنقدر راحت و صمیمی و خونگرم هستند که احساس غریبه بودن نمیکنم. یک صندلی میگذارم و کنار آنها به درس معلم گوش میدهم. در کلاس، افزون بر تخته وایت برد، پرده نمایش دیتا هم هست، اما به خاطر قطع بودن دیتا معلم باید مطالب را خودش پای تخته بنویسد. لغتهای سخت درس را روی تخته یادداشت میکند؛ چشمه، معرفت، خستگی ناپذیری، کنجکاوی، ویژه، کشف کردن، تشنه، هیجان، روح و. پس از نوشتن چند خط کلمه، بر خلاف ما که در مدارس عادی، به محض تمام شدن نوشتار معلم، نگران پاک شدن تخته بودیم، اینجا معلم صبورانه میایستد، چون میداند سرعت این دانشآموزان کم است. او از دانشآموزان میخواهد این کلمات را علامت زده و در خانه تمرین کنند. هر گفته را چند بار تکرار میکند تا مطمئن شود دانشآموزان متوجه شدهاند.
کلاسی پر از حرف، اما ساکت!
پس از چند دقیقه تأمل، شروع به توضیح دادن معنای هر کلمه میکند. برای تفهیم معنی کلمه «چشمه»، نقاشی کوه و باران میکشد. سپس «معرفت» را توضیح میدهد. او باید تلاش کند معنی «چشمه معرفت» را به دانشآموزان تفهیم کند. برای گفتن معنی هیجان، میخواهد شهربازی را یادآوری کند، اما به جز یک دانشآموز، هیچ کدام شهربازی نرفتهاند! زبانش را عوض میکند و با اشاره، از رانندگی پرسرعت سخن میگوید تا بدین وسیله تصویری از معنی هیجان در ذهن دانشآموزانش ایجاد کند. هنوز چند کلمه بیشتر نگفته که یکی از دانشآموزان میگوید خسته شده و میخواهد به بیرون از کلاس برود. حتی اگر یک کلمه را سر کلاس متوجه نشود و عقب بماند به راحتی جبران نمیشود، اما معلم میداند که چارهای نیست و توان دانشآموزش کم است بنابراین اجازه میدهد برود.
در ادامه کلاس، حتی معنای کلمه «تشنه»، برای دانشآموزان روشن نیست. وقتی معلم میپرسد «تشنه» یعنی چی؟ چند نفر سکوت کرده و یک نفر تشنه را همان گرسنه معنی میکند. معلم توضیح میدهد تشنگی وقتی است که آب مینوشیم و گرسنگی وقتی است که غذا میخوریم. همه اینها را باید مدتها با نقاشی و حرکات دست و صورت خودش توضیح دهد. به کلمه «روح» که میرسد، من حساستر میشوم. معلم چطور میخواهد به دانشآموزانی که فرق بین تشنگی و گرسنگی را امروز فهمیدهاند، از معنی روح سخن بگوید. اینجا معلم یک بازیگر میشود، از مردن و ارواح سفید پوش داخل سریالها میگوید. نقاشی، تصویرسازی، نوشتار، لب خوانی و ... همه را بهکار میبندد تا معنی را برساند. به راستی صبور و باحوصله است.
هنگامی که پرسشی را مطرح میکند، دانشآموزی که هیجان زیادی برای پاسخ دادن دارد، از جایش بلند میشود و نزد معلم میآید، او نمیتواند با صدا، معلم را متوجه خودش کند، بنابراین هر بار، وسط کلاس و در کنار معلم حاضر میشود. معلم نیز به خوبی او را درک میکند و هیچ تذکری برای اینکه دانشآموز از جایش بلند نشود، نمیدهد. دانشآموزان، مدام با یکدیگر در حال صحبت کردن هستند، اما جز صداهایی که برای ما نامفهوم است، صدای دیگری شنیده نمیشود. کلاسی پر از حرف، اما ساکت. چشمها حواسشان به دستهاست. آنها با دستانشان با هم حرف میزنند، میخندند و هر چند گاهی که معلم صورتش آن طرف است، با یکدیگر شوخی میکنند. صدای قژ قژ صندلیها هیچکس را ناراحت نمیکند و کسی در کلاس را نمیبندد تا سر و صدای بیرون، داخل نیاید.
نامفهوم بودن آهنگ کلام برای ناشنوایان
در فرصتی مناسب با این معلم که نامش سید علیرضا اختری است، هم کلام میشویم تا از تدریس به ناشنوایان بگوید. به عقیده او اینکه کتابهای دانشآموزان ناشنوا همان کتابهای دانشآموزان مدارس عادی است، درست نیست و کتابها باید برای این قشر مناسبسازی شود. او توضیح میدهد: در کتاب ادبیات فعلی، تعداد زیادی شعر داریم، اما افراد ناشنوا، چون آهنگ کلام ندارند، شعر برایشان مناسب نیست. ما باید مفهوم شعر را به طور خلاصه به آنها بگوییم درحالیکه اگر کتابها برای این قشر، مناسبسازی شود، شعرها قابل حذف شدن است. از طرفی به علت سرعت پایین آموزش در مدارس استثنایی، حجم کتابهای درسی عادی برای این دانشآموزان زیاد است و نمیتوانیم تمام کتاب را آموزش دهیم. اکنون به خود معلمان واگذار شده که چه قسمتهایی را گزینش کنند و این موضوع سلیقهای انجام میشود، اما هنگام ارزیابی، اگر معلمان با یکدیگر هماهنگ نباشند که چه بخشهایی را آموزش دادهاند مشکل ایجاد میشود. اختری ادامه میدهد: متأسفانه برای درس ادبیات ناشنوایان، وسایل کمک آموزشی نداریم و همه امور تدریس به معلم بستگی دارد. بهویژه که میدانیم دانشآموزان در منزل تمرین ندارند. اغلب این افراد پدر و مادرانی با سطح سواد پایین دارند آنهایی هم که پدر و مادرشان باسواد هستند، قادر نیستند با زبان اشاره، درسهای فرزندان را با آنها تمرین کنند. ناشنوا مانند فردی است که زبان انگلیسی را فرا گرفته، اما اگر تمرین نکند، خیلی زود فراموشش میشود، اینها اگر مطالب درسی را تکرار و تمرین نکنند، فراموش میکنند؛ بنابراین کار معلمان مدارس استثنایی خیلی سختتر از معلمان مدارس عادی است، اما به لحاظ حقوق و مزایا، چندان فرقی با آنها ندارند. او به سالهای ابتدای خدمت اشاره میکند و میگوید: مدتی باید در مدارس محروم زابل برای ناشنوایان تدریس میکردم. آنجا، نه تنها مردم بلکه حتی خود ناشنوایان، درک درستی از ناشنوا بودن نداشتند و نمیدانستند با فرد دارای معلولیت چطور باید ارتباط برقرار کنند. محرومیت منطقه، نبود امکانات و بیاطلاعی خانوادهها، کار تدریس را خیلی سخت میکرد، اما به مرور با کسب تجربه یاد گرفتیم چطور با این مسائل برخورد کنیم.
ماشینی که با دعای شاگردم خریدم
رحمتنژاد حسینی، معلم زبان است. البته به دلیل کمبود معلم، علوم و آمادگی دفاعی هم درس میدهد.
او بیان میکند: تدریس به دانشآموزان معلول به حوصله، صبر و انگیزه قوی نیاز دارد. همچنین معلم باید یک مطلب را چند بار و با چندین روش، برای دانشآموز توضیح دهد تا متوجه شود. به نظر او اینکه کتابهای مدارس عادی برای ناشنوایان تدریس میشود، درست نیست و باید این کتابها برای کمتوانان مناسبسازی شود چراکه حجمش برای این افراد زیاد است و در ساعتهای درسی فعلی نمیتوان کتاب عادی را برای معلولان تدریس کرد.
او ادامه میدهد: کتابهای زبان انگلیسی بر مبنای مکالمه نوشته شده است درحالیکه مکالمه برای ناشنوایان چندان کاربرد ندارد و مطالب بهتر و کاربردیتری را میتوان به آنها آموزش داد. به عقیده او تدریس به طور کلی کار سختی است چه برسد که معلم بخواهد برای دانشآموزان استثنایی آموزش دهد. با این حال او از کارش لذت میبرد و به آن علاقه دارد، چون پاکی، صداقت و صفای باطنی در این قشر دیده که در دیگر افراد نیست. او به ذکر خاطرهای در این باره میپردازد و بیان میکند: روزی در کلاس به دانشآموزانم گفتم دوست دارم ماشینم را عوض کنم دعا کنید بتوانم یک ماشین بهتر خریداری کنم. یکی از دانشآموزانم دستانش را بالا برد و گفت آقا انشاءا... یک ۲۰۶ نقرهای بخرید. پرسیدم چرا نقرهای، رنگهای دیگر هم خوب است گفت نه نقرهای کلاس بیشتری دارد. بعد از ۴ ماه شرایط طوری شد که به طور اتفاقی من صاحب یک ۲۰۶ نقرهای شدم و این خاطره برای همیشه در ذهن من ثبت شد تا هیچ وقت نیت پاک و خدایی این بچهها را از یاد نبرم. او میگوید: درس دادن به این بچهها برکات زیادی را وارد زندگی شخصی ما میکند. ما هم مثل دیگران گرههایی در زندگیهایمان داریم، اما همیشه میبینم گره زندگی خودم راحتتر از دیگران باز میشود و من این را نتیجه برکت و دعای خیر معلولان میدانم. معلمانی که در این مدارس درس میدهند، حقوق و دریافتیشان با معلمان مدارس عادی، یک تفاوت خیلی جزئی دارد و آنها فقط برای رضای خدا کار میکنند. البته باز هم میگویم در این معاملهای که با خدا داریم، خیر و برکات زیادی وارد زندگیمان میشود و من این را بارها احساس کردهام.
زنگ تفریح به صدا درمیآید و دانشآموزان با دیدن دیگر محصلان در راهروی مدرسه، متوجه میشوند که زمان کلاس تمام شده است. آنها با عجله بسیار دوست دارند هرچه سریعتر به حیاط بروند. یک عکس یادگاری میگیرم و کلاس را ترک میکنم. دفتر مدیر مدرسه، شلوغ و پر رفت و آمد است؛ تعدادی از والدین برای هماهنگی سرویس و دیگر امور مدرسه آمدهاند. حسن رضا جعفری که امسال مدیریت این مدرسه را برعهده داشته است و اکنون به علت بازنشستگی، به عنوان مشاور مدیر، در کنار دانشآموزان حضور دارد، با ما همنشین میشود. او به تاریخچه تأسیس مدرسه اشاره میکند و میگوید: این مدرسه به همت خیری به نام مرحوم حاج غلامرضا یزدجردی تأسیس شده است. یکی از همکارانی که با معلولان و افراد ناشنوا کار میکرد، روزی بر حسب اتفاق همسفر یزدجردی میشود و در مسیر، از مشکلات و حال و هوای دانشآموزان ناشنوا برایش میگوید. همانجا آنقدر ذهن این فرد خیر درگیر میشود که در نهایت تصمیم میگیرد مدرسهای برای ناشنوایان تأسیس کند. سال ۶۷ کلنگ احداث این مدرسه را میزنند و سال ۶۷ آن را مورد بهرهبرداری قرار میدهند. از آن زمان تاکنون در این مدرسه پذیرای دانشآموزان ناشنوا هستیم. وی ادامه میدهد: مساحت این مدرسه ۲ هزار و ۵۰۰ متر است و ۳ هزار و ۵۰۰ متر زیربنا دارد که شامل ۳ طبقه آموزش، توانبخشی و خوابگاه است. اکنون دانشآموز در مدرسه ناشنوایان سوم شعبان حضور دارد که ۷۰ نفر آنها دانشآموزان متوسطه اول و ۴۰ نفر، افراد خوابگاهی هستند. بخش آموزش مدرسه ویژه دانشآموزان متوسطه اول است، اما در واحد خوابگاه آن، دانشآموزان متوسطه اول و دوم حضور دارند، چون این مدرسه تنها مدرسه ناشنوایان پسرانه متوسطه اول در استان است، دانشآموزان ناشنوای شهرستانهای استان هم برای تحصیل باید به این مکان بیایند. البته از خراسان جنوبی و شمالی هم، دانشآموزان ناشنوا متقاضی این مدرسه هستند. این به این دلیل است که در مقطع ابتدایی، چون فقط به یک معلم احتیاج است و مطالب تخصصی نیست، میتوان به شهرستانها معلم اعزام کرد و کار آموزش را در همانجا انجام داد، اما در مقطع متوسطه، چون به معلمان متعددی در رشتههای تخصصی نیاز است و تعداد ناشنوایان هر شهرستان هم اندک است، نمیتوان در همه شهرستانها چنین امکاناتی ایجاد کرد بنابراین دانشآموزان را در مشهد تجمیع میکنند. در ادامه، از اینکه چطور دانشآموزان ناشنوای شهرستانها را شناسایی و برای ادامه تحصیل به این مرکز دعوت میکنند، میپرسم که او در پاسخ بیان میکند: در اداره آموزش و پرورش استثنایی، کارشناسانی داریم که این موضوع را پیگیری میکنند. آنها از شهرستانها آمار میگیرند که چند دانشآموز ناشنوا در مقطع ابتدایی داشتهاند. اگر دانشآموز ناشنوایی وارد مدرسه شده باشد، پیگیر ادامه تحصیل او میشویم و فقط کسانی که وارد مدرسه نشده باشند، دور از دسترس ما هستند. پس از اتمام مقطع ابتدایی با منزل دانشآموز تماس گرفته میشود و والدین را تشویق میکنند برای ادامه تحصیل، فرزندشان را به این مدرسه بفرستند. حتی از آنها دعوت میکنیم که به مدرسه بیایند و محیطش را ببینند. بسیاری از والدین ابتدا ترس دارند که فرزند ناشنوایشان را به تنهایی جایی بفرستند، اما وقتی محیط امن مدرسه را میبینند اعتمادشان جلب میشود و همراهی میکنند. ما نیز معتقدیم خانوادهای که فرزند معلول دارد، آنقدر دغدغههایش زیاد است که نباید ناراحتی دیگری بر آنها وارد کرد بنابراین جز هزینه کتاب و بیمه هیچ هزینه دیگری از اولیا نمیگیریم و تحصیل ناشنوایان در این مدرسه کاملا رایگان است حتی اگر اولیای دانشآموزی توان پرداخت هزینه کتاب را هم نداشته باشد، آن را از طریق خیران تأمین میکنیم. همچنین در این مدرسه، مرکز اختلال یادگیری و مرکز مشاوره هم داریم که به طور مستقل و رایگان فعالیت میکنند. هفتهای یک بار نیز شنواییسنج به مدرسه میآید و دانشآموزان از خدمات آن استفاده میکنند.
کمبود معلم و استفاده از بازنشستهها
جعفری به توان مالی کم خانوادههای دانشآموزان مدرسه اشاره میکند و میافزاید: بیشتر اولیای این مدرسه توان مالی کافی ندارند و حتی برای تأمین هزینههای درمان فرزند معلولشان با مشکل مواجه هستند، اما خیرانی که با ما در ارتباط هستند همیشه حامی این بچهها بودهاند و با دلسوزی آنها بسیاری از کمبودها جبران شده است.
او با اشاره به معلمان این مدرسه اظهار میکند: اکنون ۲۰ معلم داریم و با همین افراد، کار تعلیم دانشآموزان را انجام میدهیم، اما متأسفانه سالهاست که آموزش و پرورش استخدامی نداشته است بنابراین بیشتر معلمان فعلی، بازنشسته هستند و به دلیل کمبود معلم، از همینها برای تحصیل استفاده میکنیم، ولی اگر استخدامی داشته باشیم، نیروهای جوان وارد عرصه میشوند و کمبود معلم ما جبران میشود. جعفری که خودش بازنشسته شده است، اما به دلیل علاقه و وابستگی به حال و هوای مدرسه، هنوز در کنار آنها حضور دارد، از لذت کار کردن با ناشنوایان سخن میگوید و بیان میکند: کار کردن با معلولان شاید در چشم دیگران سخت باشد، اما من اینقدر از این موضوع لذت میبرم که دیگر هیچ سختی به چشمم نمیآید. یک دانشآموز معلول، بهویژه اگر در خانوادهای با توان مالی کم باشد، شرایط مناسبی ندارد و هیچکس به اندازه اولیای مدرسه نمیتوانند به آنها کمک کنند. این خیلی کار را برای ما شیرین میکند. در واقع من میدانم کاری که انجام میدهم از عهده هیچ فرد دیگری برنمیآید و این، توان ما را افزایش میدهد و بر لذت کارمان میافزاید. او اظهار میکند: دانشآموز معلولی داشتیم که حتی از عهده انجام دادن کارهای شخصیاش برنمیآمد، یک سال روی او کار کردیم تا به جایی رسید که توانست راکت تنیس را در دست بگیرد و کمی بازی کند. این برای ما خیلی ارزشمند بود. او با تمام کمبودها و نقصانهایش چنین پیشرفتی کرد و این از موفقیت دانشآموز نابغهای که اختراع میکند، برای ما ارزشمندتر بود.
یک اشتباه پربرکت
جعفری که به صورت اتفاقی وارد آموزش و پرورش استثنایی شده است، توضیح میدهد: سال ۶۹ که کنکور دادم، در روستا زندگی میکردیم و اطلاع زیادی از مشاوره و نحوه انتخاب رشته نداشتم. همراه چند نفر از دوستانم شروع به انتخاب رشته کردیم و هر رشتهای که اسم و رسمش بهتر بود آن را مینوشتیم. از ۱۰۰ اولویت انتخابی که داشتیم، در اولویت ۹۹ کد رشته را اشتباهی نوشته بودم و بدون اینکه بدانم، آموزش کودکان استثنایی را انتخاب کرده بودم. بعد از اینکه وارد تربیت معلم شدم و استادهایمان به ما میگفتند که در مدارس معلولان با چه افراد و فضایی روبهرو هستیم، احساس کردم چقدر دوست دارم وارد این عرصه شوم. از آن زمان همیشه خدا را شاکرم که در انتخاب رشتهام چنین اشتباهی روی داد و من وارد این عرصه شدم. اینقدر از کار با معلولان لذت میبرم که اگر دوباره زمان به عقب بازگردد، حتما همین رشته را انتخاب میکنم و دوباره پا در این راه میگذارم. او ادامه میدهد: هرچند که من برحسب تقدیر و با یک اشتباه پر برکت، وارد آموزش و پرورش استثنایی شدم، اما به طور معمول، معلمان با انتخاب و علاقه خودشان وارد این مسیر میشوند. خیلی کارهای راحتتر است که میتوانند آنها را انتخاب کنند، ولی با وجود اینکه حقوقشان فرق چندانی با معلمان مدارس عادی ندارد، به خاطر انگیزههای انساندوستانه خودشان پا در این عرصه میگذارند؛ اینها برای ما مهم نیست، اما برای آموزش و پرورش باید مهم باشد و در حقوق و مزایای معلمان مدارس استثنایی تجدیدنظر کنند.
نیاز به خیران برای اشتغالزایی معلولان
جعفری به مشکلات پس از تحصیل دانشآموزان معلول اشاره میکند و میافزاید: آموزش و پرورش با کمک معلمان، با سختی زیاد به این افراد آموزش میدهد، اما بیشتر آنها پس از دانشآموختگی بیکار میمانند و با مشکلات جدی در زمینه اشتغال مواجه هستند؛ این موضوع آنها را ناامید میکند و در زمینه ازدواج هم مشکل پیدا میکنند. سالیانه حدود ۳۰ تا ۴۰ ناشنوا در استان دانشآموخته میشوند، اما به این تعداد، امکان اشتغال برایشان مهیا نیست و روزی نیست که متقاضیان کار، به ما مراجعه نداشته باشند. از خیران و سازمانهای مردم نهاد و دولت میخواهم که بیشتر به فکر این افراد باشند و شرایط اشتغال را برایشان فراهم کنند چراکه این افراد، اگر شاغل شوند میتوانند منشأ ارائه خدمات به جامعه و مانند بالی برای آن باشند، اما اگر رها شوند سرنوشت نامعلوم و چه بسا تلخی برای خودشان و جامعه رقم خواهد خورد.
او هزینههای بالای خرید سمعک را از دیگر مشکلات ناشنوایان بیان میکند و میافزاید: سمعک و حتی باتری آن، از خارج وارد میشود و با تحریمها، قیمت این کالا خیلی افزایش یافته است. از طرفی هر سمعک، پس از مدتی عمر مفیدش تمام میشود و یکی از دغدغههای اولیای دانشآموزان ما خرید سمعک است. کاشت حلزون هم هزینههای بالایی دارد و بسیاری از خانوادهها جز با کمک خیران قادر به تأمین هزینههای این کار نیستند. گفتار درمانی هم که از نیازهای ناشنوایان است، در مراکز خصوصی مهیاست که هزینههایش بالاست و بسیاری خانوادهها به استفاده از این خدمات قادر نیستند، اما اگر آموزش و پرورش در کنار دیگر هزینههایی که میکند، در مدارس ناشنوایان، یک یا دو گفتار درمان را مستقر کند تا به صورت رایگان به دانشآموزان خدمات دهند، کمک بزرگی به این افراد میشود. در پایان، او هم مانند دیگر همکارانش معتقد است کتابهای مدارس عادی، برای ناشنوایان باید مناسبسازی شود و در این راستا بیان میکند: با ۳۰ ساعت در هفته نمیتوان محتوای کتابهای مدارس عادی را به ناشنوایان آموزش داد چراکه این محتوا برای آنها سنگین است و بهتر است که یا کتابها حجمشان کم شود یا زمان بیشتری برای آموزش معلولان در نظر گرفته شود که البته این هم مشکلات خودش را دارد و به دلیل توان کم معلولان نمیتوان به راحتی ساعتهای درسشان را زیاد کرد.