دستگیری نخستین سارقی که با پابندالکترونیکی قصد سرقت داشت ! خراسان رضوی بیش از ۹ هزار زائر حج تمتع آماده اعزام دارد تداوم وزش باد و ریزش باران در خراسان رضوی(۷ اردیبهشت) کشف ۲۰ هزار لیتر سوخت قاچاق و دستگیری ۱۳ قاچاقچی در مرز‌های خراسان رضوی راهکار جدید وزارت راه و شهرسازی برای حاشیه‌نشینی| نوسازی بافت‌های فرسوده تسریع می‌شود فرونشست زمین در خیابان کلاهدوز مشهد + تصاویر (۷ اردیبهشت ۱۴۰۳) اسکیمر چیست و چگونه در دام کلاهبرداری اسکیمری قرار نگیریم؟ شهریه مدارس غیردولتی شفاف می‌شود برگزاری همایش روز روان‌شناس و مشاور در مشهد | ارتقای سلامت جامعه باعث تشخیص روان‌شناس‌نما‌ها می‌شود انفجار گاز در نیشابور، یک کشته و یک مصدوم بر جای گذاشت (۷ اردیبهشت ۱۴۰۳) رییس سازمان حج و زیارت: میانگین سن حجاج امسال ۵۷ سال است جمع آوری و دستگیری ۲۸۶ معتاد و خرده فروش در مشهد طی سال جاری (۷ اردیبهشت ۱۴۰۳) افزایش نسبی دما در غالب مناطق کشور تا اواسط هفته آتی (۷ اردیبهشت ۱۴۰۳) تالاب جازموریان جان دوباره گرفت ۳ پیشنهاد برای افزایش حقوق بازنشستگان تامین اجتماعی | افزایش ۳۵درصدی باید لحاظ شود نزاع دسته جمعی در پل قویون ارومیه+ فیلم سیل بیش از ۲۶۰۰ نفر از مردم را گرفتار کرد (۷ اردیبهشت ۱۴۰۳) کنکور سراسری ۱۴۰۳ در خراسان‌جنوبی دوباره برگزار می‌شود آغاز رقابت داوطلبان گروه علوم تجربی در نوبت اول کنکور ۱۴۰۳ تغییر مسیر پرواز تهران- زاهدان- مشهد
سرخط خبرها
راه و بیراه

سرنوشتی که تباه شد

  • کد خبر: ۶۳۲۵
  • ۱۳ مهر ۱۳۹۸ - ۱۰:۲۲
سرنوشتی که تباه شد

متین نیشابوری - در جلسه خواستگاری قرار شد چند دقیقه با هم صحبت کنیم. گوشه پذیرایی نشستیم و حرف زدیم. برایش شرط و شروط گذاشتم و آ نچه به ذهنم می رسید را به زبان آ وردم. سرش را پایین انداخته بود و به حرف هایم گوش می داد. وقتی حرف هایم تمام شد از او خواستم تا صحبت کند و از خودش بگوید. گر گرفته بودم و منتظر شنیدن حرف هایش بودم. خیلی آرام گفت: «حرف هایت را قبول دارم» با لبخندش به من فهماند آنچه گفته ام قبول کرده و نظرش با این ازدواج مثبت است. نفس عمیقی کشیدم و خیالم راحت شد. بعد از یک گفت وگوی کوتاه به جمع خانواده برگشتیم. آن ها از لبخندی که روی صورتمان نشسته بود همه چیز را فهمیدند و بعد هم به نشانه اینکه همه چیز تمام است کف زدند. پدرم می گفت: «پسرم زبانزد دوست و آ شناست و در رفاقت و معرفت همتا ندارد» در آن لحظه پدر همسرم نیز با تأیید حرف های او گفت: «شکی در این موضوع نیست و ما هم به همین دلیل بی هیچ دغدغه ای جوابمان مثبت است» در همان جلسه بزرگ ترها قرار و مدار جشن و عروسی را گذاشتند و کمتر از دوهفته جشن عقد کنانمان برگزار شد. توپ عمو و عمه هایم از شنیدن این خبر خیلی پر بود. آ ن ها دختر دار بودند و انتظار نداشتند پدرم از فامیل مادرم برایم زن بگیرد. ازدواج کردم و روزهای خوب زندگی ام شروع شد. دوران عقد را پشت سر گذاشتیم و با عشق و امید و انرژی که همسرم به من می داد حسابی کار می کردم. می خواستم همان مردی بشوم که او می خواست. زندگی مشترکمان را با حمایت های پدرم آ غاز کردیم. با اینکه او بازنشسته است برایم سنگ تمام گذاشت و کمکم کرد خانه ای رهن کنم و خودم مغازه ای راه بیندازم. در دومین سال زندگی مان صاحب یک فرزند شدیم و این اتفاق خانه ما را به کاخ خوشبختی تبدیل کرد. حالا دیگر با این بچه، خانواده هایمان هم خوشحال بودند و بیشتر از قبل تحویلمان می گرفتند. اما ای کاش زمان برای ما در همان مرحله از زندگی متوقف می شد. نارفیقی سر راهم قرار گرفت و بدبختی هایم از همان موقع شروع شد. او زیاده خواه بود و سر به هوا همیشه به من می گفت: « تا چه زمان می خواهی قطره قطره پول در بیاوری و از صبح تا شب برای یک لقمه نان بخور و نمیر زجر بکشی» با اینکه همسرم قانع بود و مشکل خاصی نداشت، نمی دانم چرا تحت تاثیر حرف های دوستم قرار گرفتم و بدون مشورت با پدر و مادرم کارم را گسترش دادم.لقمه ای بزرگ تر از دهانم برداشته بودم برای همین حساب و کتاب هایم درست از آب در نیامد و زیر بار هزینه هایش ماندم. ماحصل این کار نسنجیده شکست بود. همه چیز را از دست دادم. تجربه بدی برایم بود چرا که پشتوانه ای هم برای جبران نداشتم ولی با همه این حرف ها همسرم کنارم ایستاد و صبوری کرد. او می گفت: « دوباره همه چیز را از نو می سازیم» حتی پیشنهاد داد مدتی در یک شرکت تولیدی مشغول کار بشوم اما غرورم اجازه نداد تصمیم درستی بگیرم. در جوابش می گفتم نمی خواهم کارگر دیگران باشم و آقا بالا سر داشته باشم. وارد کار قبلی ام شدم و با حمایت های عاطفی همسرم دوباره زندگی ام سر و سامان گرفت. همه چیز خوب پیش می رفت ولی تاثیر منفی شکست قبلی باعث افسردگی و احساس سرخوردگی ام شده بود. مدام خودم را به خاطر اشتباهاتم سرزنش می کردم. به جای اینکه با همسرم و خانواده ام درد دل کنم با فردی که به تازگی با او آشنا شده بودم حرف می زدم. هیچ شناخت قبلی از او نداشتم او کنار مغازه من یک مغازه داشت. می گفت بی خیال دنیا باشم و زیاد به زندگی فکر نکنم. گاهی با هم این طرف و آن طرف می رفتیم تا اینکه او پایم را به خانه باغ یکی از اقوامش باز کرد. نمی دانم چطور شد من که تا به حال لب به سیگار نزده بودم پای بساط آن ها نشستم و هم دود شدم. همه چیز از همان روز شروع شد. اوایل فکر می کردم که مواد آرامم می کند و راندمان کاری ام را هم بالا می برد ولی نمی دانستم وابستگی شدید به آن رفته رفته زندگی ام را از هم می پاشد. با این اشتباه بزرگ زندگی ام را به آتش کشاندم. اوایل همسرم سعی کرد حمایتم کند تا خودم را از این منجلاب بیرون بکشم اما کار از کار گذشته بود و وابستگی شدید من به مواد حرف دیگری باقی نگذاشته بود. کارم را از دست دادم چون حال و حوصله ای برایم نمانده بود اوضاع زندگی ام هم روز به روز بد و بدتر می شد. کارم به جایی رسید که همسرم تقاضای طلاق داد و طولی نکشید که از هم جدا شدیم. او بچه را هم با خودش برد و بعد از چند وقت هم خبر دار شدم که ازدواج کرده و زندگی خوبی هم دارد. با این وضعیت خانواده ام هم طردم کردند. با یکی از دوستانم که مثل خودم بود به شهر دیگری رفتیم و اتاقی کوچک کرایه کردیم و با کارگری خرجمان را در می آ وردیم. درآمدمان تنها کفاف خورد و خوراکمان را می داد و جایی برای خرید مواد نمی گذاشت. بعد از مدتی به پیشنهاد دوستم تصمیم به سرقت گرفتیم. یادم نیست چند ماشین و چند مغازه را زدیم اما در چهارمین یا پنجمین سرقت لو رفتیم و پلیس هم شناسایی مان کرد برای همین احساس خطر می کردیم. از همان شهر دوباره به مشهد برگشتیم و سرقت هایمان را از نو شروع کردیم ولی تحت تعقیب پلیس بودیم و حین دزدی دستگیر شدیم. چه روزهای خوبی را پشت سر گذاشتم. شاید زندان بتواند نفس سرکشم را کمی رام کند و مرا به خود بیاورد. مغرور بودم. از افرادی که به هرشکلی دچار مشکل می شدند بد می گفتم و تا می توانستم آن ها را سرزنش می کردم. حالا خودم در منجلابی گرفتار شده ام که روزی عده ای را برای آن مورد سرزنش قرار می دادم. شب و روزم شده هزاران ای کاش که ای کاش در کنار همسرم بودم و کاش با پدرم مشورت می کردم و ...

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->