الهام مهدیزاده - لباسهای چین دار با تورهای صورتی و آبی همراهِ کفشهای چرم خزدار را یک طرف چیده اند. کمی آن طرفتر قلادههای چرم و طلایی رنگی آویزان است. غذاهای درجه یک خاص تهیه شده از فلان ماهی یا غلات و ویتامینهای گران قیمت خارجی برای تغذیه سگها و گربههای خاص در بستههای شیک و چشم نواز بدجور خودنمایی می کند. گربهِ خپلِ چشم آبیِ سفید و پشمالو داخل قفس زیبایش آرام گرفته؛ قفسی که هیچ چیز کم ندارد؛ از وسیله برای بازی و پریدن گرفته تا غذای درجه یک و ظرف آب لاکچری. چشمهای گربه خیره می شود به هر خریداری که وارد فروشگاه لوازم حیوانات می شود. هرکس هم که از کنار قفس این گربه رد میشود، ذوق زدگی اش را با جملاتی بیان می کند. آشنایی با دغدغههایی از جنس تحریم و مشکلات واردات غذای سگ و گربه، گرانی داروها و خلاصه شناخت بیشتر از روحیات کسانی که در اوضاع اقتصادی نامناسب این روزها، به راحتی برای حیوانات خانگی شان «گزاف» هزینه میکنند و ابایی از اعلام آن هم ندارند و خلاصه رفتارهای عجیب و غریب، وابستگیهای عاطفی و محبتهای اغراق شده برخی افراد به حیوانات خانگی شان، حاصل نیم روز حضور ما در چند کلینیک و فروشگاه لوازم حیوانات خانگی است.
در ابتدای صبح وارد یک کلینیک درمانی حیوانات در بولوار هاشمیه می شویم. منشی این کلینیک که قرار و مدار ویزیتها را ردیف می کند، هم هندزفری به گوش دارد و هم مشغول بازی با گوشی تلفنش است. ورود ما آن هم بدون حیوان چندان برایش مهم نیست. اما وقتی می گوییم از روزنامه آمده ایم و قرار است از این مرکز برای روز دام پزشک گزارشی تهیه کنیم، می گوید: «عزیزم اینجا محیط خاصیه و هر کی هرکی نیست بری داخل. آقای دکتر هم نیستند و عصر تشریف میآرند. از روزنامه هستی که باش! من نمیتونم وقت آقای دکتر رو برای بازدید شما بگیرم. شما عصر بیا اگه اجازه دادند، برو مرکز رو ببین.» حرف هایش هنوز تمام نشده که دختری گربه به بغل وارد میشود و خانم منشی خیلی سریع تغییر لحن می دهد و مقابل دختر می ایستد و می گوید: «سلام. نازلی کوچولو چطوره؟»
بیماری تِدی
مقصد بعدی، کلینیکی در محدوده بولوار سجاد است. صدای چند سگ و گربه، تنها صدایی است که در بدو ورود به گوش میرسد. منشی بخش درمانی، سگ پشمالوی کوچکی دارد که چشم هایش پشت موهای بلندش پنهان شده است. خانم منشی گاه و بیگاه با دو دستش فرقی برای موهای سگش باز میکند تا حداقل چند ثانیه چشمهای گرد و قهوهای سگش دور و بر را ببیند. برخلاف مرکز قبلی، خانم منشی، بعد از هماهنگی با مدیر این مرکز درمانی، اجازه میدهد برای گزارش حضور داشته باشیم. چند دقیقه از آمدن ما نگذشته است که دختری جوان در حالی که سگ بزرگش را در آغوش دارد، دوان دوان پلهها را طی میکند و خودش را به سرعت برق و باد به ما می رساند؛ «سلام، آقای دکتر اومدند؟ تدی حالش خوب نیست.»
استرس از سر و روی دختر میبارد. خانم منشی هم با دیدن چشمهای قرمز و خسته دختر متوجه استرس او میشود و دست از نوازش سگش «نانا» بر می دارد و به سمت دختر جوان می رود. به نوازش «تدی» میپردازد و میگوید: «الهی بگردم. چطوری تِدی؟» سگ بی حالتر از آن است که واکنشی از خودش نشان دهد. سرش را روی شانه دختر گذاشته است و در مقابل نوازشهای خانم منشی واکنشی نشان نمیدهد. اضطراب دختر جوان زیاد است. ترجیح می دهم قدری با او هم کلام شوم:
چرا اینقدر نگرانی؟ به نظرم سگت فقط خواب آلوده...
با نگاهی متعجب و چشمهایی بغض آلود میگوید: «الهی مامان بمیره برات! خانم، من تدی رو بزرگ کردم و از بچگی با من بوده. دو سه روزه حالش خوب نیست. من میفهمم که درد داره. الان چند روزه از خورد و خوراک افتاده و چیزی نخورده. فقط یکم حواسم بهش نبود؛ معلوم نیست چه هله هولهای تو ویلا شکار کرده و خورده که این طور بی حال افتاده رو دستم.»
دکتر هنوز برای معاینه نیامده و آرام آرام سنگینی سگ، دست دختر را خسته میکند. این را می شود از تغییر چند باره دستی که تدی را در آغوش گرفته متوجه شد، اما دوست ندارد سگش را از خود دور کند. در همین حین، خانم دیگری وارد کلینیک میشود. او هم استرس دارد، اما هیچ حیوانی همراهش نیست. به محض وارد شدن سراغ همان دختر و سگ بیمارش میرود. با دستش سگ را نوازش میکند و رو به دختر جوانی که سگش را در آغوش گرفته است، میگوید: «چی شد؟ دکتر کجاست؟ نیومده هنوز؟»
با راهنمایی مسئولان کلینیک، دختر و سگش به اتاق معاینه میروند. هنوز آنجا نرسیده که سگ خراب کاری میکند. دختر چند دستمال کاغذی برمی دارد تا روی سرامیکها بیندازد. همان طور که دستمالها را روی زمین میاندازد، چشمهای نگرانش را پشت لحن تند کلامش مخفی میکند و به سگ میگوید: «مامان جان! این چه کار بود کردی؟ هزار بار بهت نگفتم وقتی میبرمت بیرون مؤدب باش؟!» دختر جوان هنوز مشغول مؤاخذه است که خانم تازه رسیده، میانجیگری میکند و می گوید: «حواسش نبوده؛ مگه نه خاله جونم؟!» بالاخره دکتر وارد اتاق معاینه میشود و بعداز احوالپرسی، سگ را روی تخت معاینه میگذارد و با سؤالاتی جویای حال و روز سگ میشود.
بعد از معاینه، تشخیص دکتر دام پزشک مسمومیت غذایی است و برای سگ سرم درمانی تجویز میکند؛ «چیز خاصی نیست. مسموم شده. فکر کنم امروز و امشب دو بار سِرم بزنیم خوب میشه.» بعد از تجویز دارو دکتر مشغول پیدا کردن رگ در بدن سگ است. او سگ را نوازش میکند و دستش را لای موهای طلایی دست سگ میبرد و میگوید: «سگهای گُلدن جزو سگهای مهربون هستند. اون قدر خوب اند که حتی اگه جوجه اردکی دور و اطرافشون باشه، از اونها سرپرستی میکنند.» تمام تمرکزمان روی وضعیت سگ در زمان وارد کردن سر تیز سوزن سِرم است. چشم هایمان را میخکوب دست هایش کرده ایم. دختر کنار تخت ایستاده و سر سگ را در آغوش گرفته است و سگ را نوازش میکند؛ «الهی فدات بشم مامان جان.» دکتر با همان دستهای نوازشگرش در یک حرکت سریع سرنگ را وارد رگ سگ می کند، آن قدر متبحرانه که آب از آب تکان نمیخورد و سگ فقط یک لحظه سرش را از روی شانه دختر برمی دارد و نگاهی به سمت دکتر میکند و دوباره سرش را روی شانه دختر میگذارد.
سختی سِرم زدن به یک گربه پرشین!
کار دکتر تقریبا تمام شده و درحال تنظیم قطره چکان سِرم است تا میزان کافی دارو از سرنگ به دست سگ وارد شود. از دام پزشک درباره سختیهای تزریق دارو به حیوانات میپرسیم. او دردسر و سختی تزریق دارو را بیشتر مربوط به گربهها میداند و میگوید: «یک گربه وحشی بی اعصاب هم خودش هم صاحبش و هم ما رو اذیت میکنه. چندهفته قبل یک نفر یک گربه آورد و قرار بود به گربه دارو تزریق کنم؛ با اینکه دو نفر از مردهای داخل کلینیک و صاحبش، او رو گرفته بودند، دست همه ما رو با پنجه هاش زخمی کرد. معمولا بین گربه ها، نژاد پرشین گربههای آرام تری هستند، اما به طور کلی گربهها بیشتر از بقیه حیوانات اذیت میکنند.»
سلفی با ایگوانای سبز خوش رنگ
«آقای دکتر اتاق کناری یک ایگوانا آوردند.» یکی از پرسنل اطلاعات به دکتر این خبر را میدهد. حیوانی که روی تخت معاینه گذاشته اند، شباهت زیادی به مارمولکی عظم الجثه و سبز رنگ دارد. دختر دیگری کنار تخت این مارمولک بزرگ سبز رنگ ایستاده است. او هم نگران حال و روز حیوانش است. دوست ندارد حیوانش را مارمولک بنامیم. میگوید: «نمی دونم چرا هرکس این حیوون رو میبینه یاد مارمولک می افته. این که مارمولک نیست! فقط شبیه مارمولکه. این یک ایگواناست. یک جور خزنده است.»
او نیز به همراه خواهرش به این مرکز درمانی آمده تا حیوان خانگی اش را درمان کند. هنوز دکتر نیامده و او نیز مشغول نوازش و آرام کردن ایگواناست. انگار آرامش دادن به حیوان قبل از آمدن دام پزشک یک قانون نانوشته میان تمام صاحبان حیوانات است. دکتر برای آماده شدن معاینه ایگوانا باید دست هایش را بشوید تا عفونتهای سگ، به حیوان دیگری منتقل نشود.
دکتر میگوید: «مانند معاینه یک بیمار باید در معاینه حیوانات نیز اصول بهداشتی رو رعایت کرد تا بیماریهای مشترک بین انسان و حیوان منتقل نشه.» تا آماده شدن دکتر، فرصت برای مراجعان و دیگر پرسنل بیمارستان فراهم است تا ایگوانای سبز رنگ این دختر را ببینند و حتی تقاضای عکس سلفی با او را مطرح کنند!
دختر جوان دل و دماغ پاسخ دادن ندارد و فقط نگران حیوان روی تخت است. میگوید: «الهی بمیرم؛ حال نداره. رنگش با دیدن مردم پریده. توی خونه رنگ سبزش خیلی قشنگه، اما الان سبز کم رنگ شده.» دستش را آرام روی بدن سبز حیوان می کشد. ایگوانا با دم بلندش، تمام تخت را گرفته است و دختر با وسواس خاصی سعی میکند تمام بدن حیوان را نوازش کند. پاهای ایگوانا ناخنهای بلند و تیزی دارد و دختر بدون توجه به ناخنهای حیوان، آرام پنج انگشت پا و دست حیوان را میان دستش میگیرد. او همچنان مشغول نوازش است که دام پزشک وارد اتاق می شود و سلامی بلند و پرانرژی به همه میدهد؛ حتی به ایگوانا! با دو دستش ایگوانا را بلند می کند و سر جانور را که بی شباهت به سر مار نیست، مقابل صورت میگیرد و میگوید: «چطوری سبزک خوشگل.» به قول خودش، دام پزشک باید همه حیوانات را دوست داشته باشد و از حیوانات نترسد تا در کارش موفق باشد. دکتر، آرام ایگوانا را روی شانه اش میگذارد و سؤالاتی درباره حیوان و اینکه چه مشکلی دارد، میپرسد. دختر میگوید: «کلوچه (ظاهرا نام خانگی ایگواناست) چند روزه خوب غذا نمیخوره. قبلا کدو و کاهو که براش میگذاشتم، راحت میخورد، اما الان زیاد اشتها نداره. کم خوراک شده.» دختر برای توضیح بیشتر، دُمِ باریک و بلند حیوان را میگیرد و با نشان دادن انتهای دم حیوان، حرف هایش را ادامه میدهد: «اینجا رو نگاه کنید. مشخصه که عفونت گرفته. آقای دکتر من میترسم دوباره قانقاریا گرفته باشه. اگه دوباره قانقاریا گرفته باشه، چه کار کنم؟ اون دفعه که قانقاریا گرفت، ۱۲ سانت از دمش افتاد. واقعا میترسم که دوباره مریض بشه و دمش رو از دست بده.» همان طور که نگران از دست دادن دم حیوان است از دام پزشک درباره داروهایی که قرار است به خورد حیوان بدهند، میپرسد؛ «آقای دکتر قراره چی تجویز کنید؟ کلوچه خیلی حساسه؛ یعنی راستش خیلی میترسه. از بیرون رفتن و دیدن آدمهای جدید میترسه، چه برسه که بخواید بهش آمپول بزنید. رنگش رو نگاه کنید. رنگش تو خونه سبز خوش رنگه، اما الان، چون بقیه رو دیده، کم رنگ شده.»
دکتر حیوان را آرام روی تخت میگذارد و با دستش بدن و تاج خاردار روی سرش را کامل بررسی میکند؛ «چیز خاصی نیست. نگران نباش. یک محلول شست وشو می نویسم. از داروخانه پایین بگیر و بیار تا بهت نشون بدم باید چه کار کنی. فقط روزی دو تا سه بار باید دمش رو داخل محلول بگذاری. یک هفته دیگه دوباره برای معاینه بیارش.»
دکتر به معاینه ادامه می دهد و می گوید: «باید هر روز مراقب غذا و پوست بدنش باشی. هر روز پوست بدنش رو با دستت ماساژ بده و بررسی کن. اگه احساس کردی زیر پوستش زبره یا احیانا غده هست، خطرناکه و حتما فوری بیارش. قبلا از بدنش تصویربرداری شده که ببینی مشکل داخلی داره یا نه؟ این عفونتی که دمش گرفته، ممکنه به بدنش زده باشه. برای همین باید حواست جمع باشه»
دختر جوان همان طور که مضطرب به نظر می رسد، ادامه می دهد: «آره، هفته قبل از کل بدنش تصویر گرفته شد و مشکلی نداشت. الان هم بیشتر نگران دُمش هستم.»
کاش مار پیتون داشتم!
دختر و دکتر از اتاق معاینه خارج میشوند و خانمِ همراه میماند تا مراقب حیوان باشد. حیوان هیچ تکانی نمیخورد. پوزه مار مانندش را مستقیم و بدون چرخش رو به دیوار اتاق معاینه ثابت نگه داشته است. خانم همراه تا آمدن دکتر و صاحب ایگوانا، دست به کار می شود تا با نوازش حیوان، او را از افسردگی دور کند. دستش را جلو می برد و ایگوانا را از روی زمین بر می دارد و او را روی سرش میگذارد؛ «الان مامان میآد.»
از او درباره علاقه خواهرش به حیوان میپرسیم و میگوید: «خواهرم از بچگی حیوان دوست داشت. بچهتر که بود یک لاک پشت داشت. علاقه ش خیلی زیاد بود. خواهرم خیلی به خزندهها علاقه داره. چند بار به مادرم گفته دوست داره مار داشته باشه. هر کار کرد، مادرم راضی نشد مار بخرد.»
تعجب ما که بیشتر می شود، موبایلش را از داخل کیفش در می آورد تا عکسهایی از خواهرش و علاقه اش به مار نشان دهد. تصویری که نشان میدهد، عکس خواهرش با یک مار با قطر حداقل ۲۰ سانتی متر و قد ۲ متری است. مار را روی شانه اش گذاشته و با آن عکس گرفته است. چهره خواهرش داخل عکس خندان است و با یک دست، سر مار پیتون را که روی شانه اش چنبره زده، گرفته است. همان طور که عکس را میبینم، خواهرش حرفها را ادامه میدهد؛ «باید عاشق حیوونها باشی، و گرنه نمیتونی حیوون نگه داری. خواهر من هم فقط خزندهها رو دوست داره. اصرارش برای خرید پیتون اثر نداشت و دست آخر مادرم راضی شد این ایگوانا رو بخره. وقتی ایگوانا رو خرید، یک ماهه بود و ۲۰ سانت قد داشت. الان ۳ سال و یک ماهه شده و یک متر و ۱۰ هم قد داره. راستش من هم از این ایگوانا خوشم اومده و الان همه خانواده با این حیوون دوستیم. بعضی وقتها داخل اتاق راه میره یا روی مبل یک گوشه مینشینه. حیوون اون قدر زرنگه که هر وقت کثیف کاری داره، خودش رو خم میکنه و خواهرم میفهمه باید ببرش حموم. هر دفعه که کثیف کاری میکنه، باید بشوریمش. آکواریومی هم که داره، بزرگه و بعضی وقتها که مهمون داریم، داخل آکواریوم میگذاریمش که مهمونها نترسند.»
ایگوانا واجبتر از عشق!
همان طور که حرف می زند، ایگوانا با ناخنهای بلند و تیزش، مشغول بالا رفتن از روی شانههای دختر جوان است. او را از روی سرش بر می دارد و دوباره روی میز می گذارد و می گوید: «اوایل بعضی از در و همسایهها و فامیل که متوجه کلوچه شده بودند، به خواهرم کنایه می زدند که "این هم شد حیوون که نگه می داری؟ حداقل سگ یا یک گربه پشمالو بگیر. "، اما خواهرم واقعا خزندهها رو دوست داره. پارسال یکی اومد و گفت کلوچه رو ۷ میلیون میخره، اما خواهرم نفروخت، چون واقعا دوستش داره. حتی اگه جایی برسه که بین عشق و کلوچه مجبور بشه یکی رو انتخاب کنه، من مطمئنم کلوچه رو انتخاب می کنه. واقعا هر حیوونی که وارد یک خونه می شه، با خودش علاقه هم ایجاد می کنه.»
دوباره با دستش، پوست سبز کلوچه رو نوازش میکند و میگوید: «حس خوبی داره وقتی پوستش رو دست می زنم؛ بیا شما هم دست بزن و حسش کن.»
تصور اینکه این پوست زمخت را لمس کنم، ترس می اندازد به جانم. خواهر کوچکتر همچنان روی دور تعریف است؛ «یک هفتهای هست که پوست انداخته و این پوستش تازه است.» پوستی سرد که در نزدیکی سرش با خارهای پشت گردش درشت میشود. این کل تعریفی است که از چندثانیه دست زدن به این مارمولک بزرگ میتوان درباره ایگوانا بیان کرد. از دکتر علت سردی بدن ایگوانا را سؤال می کنیم و او می گوید به خاطر خونسردی حیوان، پوست بدنش سرد است.
قبل از رفتن سری به اتاق تدی میزنیم. هنوز مقداری از سرمش مانده. صاحب تدی انگار به آرامش بیشتری رسیده است. او با نگاهی کنجکاو از ما درباره مشتریان اتاق کناری می پرسد. با شنیدن اینکه یک ایگوانا در اتاق کناری است، اخم میکند و با چشمهای درشت و متعجب میگوید: «یک ایگوانا؟ اصلا نمیتونم خزنده تحمل کنم. سگها چیز دیگری هستند. غیر از تدی، یک سگ دیگه هم به نام بِتی دارم.»
کلینیکهای بد، غذاهای گران
دختر جوان به سمت در اتاق معاینه میرود و آرام در را می بندد تا حرفهای ما از اتاق معاینه بیرون نرود و می گوید: «شما که گزارش می نویسید از کلینیکهای فرصت طلب هم بنویسید. من از این بیمارستان راضی ام؛ چون هم قیمت هاش خوبه و هم دکترهاش درست و حسابی معاینه میکنن و متوجه میشن مشکل حیوون چیه. تدی و بتی قبلا دکتر خصوصی داشتند. یک بار نمیدونم چی شد که بتی دستش لنگ میزد. چندبار پیش دکتر خصوصی خودش بردم؛ داروهایی نوشت، اما فایده نداشت. هر دفعه هم که می رفتم مطبش فقط ۵۰ هزار تومن پول معاینه میگرفت. تازه این قیمت پارسال بود؛ نمیدونم الان ویزیتش چه قدر شده. حالا مسئله پولش نیست؛ مشکل اینه که بعضی از اینها فکر میکنند می تونند پوست طرف رو بکَنند! چند جلسه رفتم و یک عالمه دارو تو حلق این بچه ریختم؛ مگه خوب شد! یک مدت توی اینستا چرخیدم تا اینجا رو پیدا کردم. اینجا یک بار دیگه که تدی رو برای چک آپ آوردم، با آزمایش خون و معاینه همه با هم شد ۹۰ هزار تومن. قبلش با خودم گفتم حتما می شه ۵۰۰ هزار تومان!»
او ادامه می دهد: «تحریمها روی خورد و خوراک حیوونها و هزینههای مراجعان هم اثر گذاشته. یک برند خوراک سگ که همه ویتامینها و کلسیم مورد نیاز حیوون رو داره، بستهای ۸۰۰ هزار تومان شده! غذای ایرانی اش هم هست، اما اصلا به درد نمیخوره. تدی باید روزی دوبار غذا بخوره و نمیتونم مثل قبل براش غذای خارجی بخرم. این از اون سگهای خاصه که باید غذای خاص بخوره و نمیتونه هر غذایی رو بخوره. برای همین برای تدی و بتی گاهی خودم غذا درست میکنم؛ گاهی هم می خرم. این طوری بهتره. براشون جگر مرغ و سیب زمینی و یکم برنج میگذارم پخته می شه و بهشون میدم. گاهی هم با غذا بهشون ماست پروبیوتیک می دم.»
وقتی متوجه تعجب ما برای پخت و پز ویژه برای سگش می شود، می گوید: «اینها سگهای خاص و گرونی هستند. اگه غذای خام بخورند، انگل می گیرند. قبلا غذای آماده می گرفتم؛ الان هم می گیرم، اما بستهای ۸۰۰ هزار تومن واقعا گرونه و فقط چند وعده شون می شه. برای همین خودم براشون غذا درست
می کنم.»
چند خیابان آن طرفتر در کنار رستورانی، بوی کباب به مشام گربههای خیابان و محل رسیده است. کنار در رستوران ایستاده اند و چشمشان به درِ برقی رستوران است تا شاید کسی، باقی مانده غذایش را به آنها و پرندگان و همه حیواناتی که کلمه «خیابانی» پسوند نامشان قرار گرفته است، ببخشد. اصطلاح «گربه خیابانی» را یکی از همین کسانی که گربه خارجی دارد، میگوید؛ گربههایی که از ژن گربههای پرشین است یا از اسکاتلند وارد میشود. خیلی از ما دوست داشتن حیوانات را درهمین محبتهای خیابانی به حیوانات خیابانی یافته ایم؛ دوستی خالصانهای که با حداقل کمک ما و قدرشناسی آنها همراه است؛ بدون خرید غذاهای گزاف، بدون ویزیت و داروهای گران و بدون خیلی چیزهای گران دیگر...
....................................
از مرگ صوری طوطی تا ترس از سوسک
روایتهایی از دام پزشکان، خاطرات آنها و گلایههایی که بی توجه مانده است
یلدا مهدوی - «متأسفانه نگاه جامعه به دام پزشک همان نگاه سنتی و گذشته است؛ اینکه دام پزشک فقط کارش رسیدگی به دام هاست و اهمیتش فقط در همین حد است و بس. این در شرایطی است که امنیت غذایی انسانها را که با سلامتی آنان ارتباط نزدیکی دارد، ما تأمین میکنیم. اگر دامی مشکل داشته باشد و گوشت آلوده آن وارد بازار شود، خطر بیماری برای همه افرادی که از آن گوشت مصرف میکنند، وجود دارد.»
این سخنان را داریوش بابازاده، یکی از دام پزشکان مشهدی بیان میکند که تخصصش را در حوزه پرندگان گرفته است. او از نبود بیمه گلایه دارد و میگوید: هیچ یک از حیواناتی که برای درمان به کلینیکهای دام پزشکی منتقل میشوند، بیمه نیستند و اگر برای حیوان حین درمان اتفاقی بیفتد، دام پزشک باید پاسخ گو باشد.
او ادامه میدهد: خودتان بهتر میدانید که اغلب این حیوانات گران قیمت هستند و همین موضوع مشکلاتی برای دام پزشکان ایجاد کرده است. متأسفانه نگاه برخی افراد به دام پزشکی، نگاهی تجاری است. این در حالی است که ما نیز مثل دیگر رشتههای پزشکی، کار درمانی انجام میدهیم.
او میگوید: هزینههای جراحی حیوانات معمولا کمتر از یک میلیون تومان است، اما به خاطر کوچکی حیوانات سختی خاص خودش را دارد. مثال واضح این حوزه، جراحی پای یک بچه خرگوش یا گچ گرفتن پای یک گنجشک است!
بابازاده کار دا م پزشکی را پر از خاطره میداند و میگوید: ناخن کشیدن حیوانات و لگدپرانی دامهای بزرگ مثل گاو و اسب را قطعا خیلی از دام پزشکان تجربه کرده اند.
او با اشاره به خاطرهای شنیدنی از درمان یک طوطی میگوید: یک طوطی را برای معاینه به کلینیک آورده بودند. هنوز به طوطی دست نزده بودم که داخل قفس با دهان باز و جسم خشک شده به حال مرگ افتاد. همه تعجب کردند که چه اتفاقی افتاد. حتی بدن طوطی سرد بود و نفس نمیکشید. وقتی از اتاق بیرون رفتم تا به صاحبش اطلاع دهم، متوجه شدم طوطی سرش را تکان داد و بلند شد. این طوطی فوق العاده باهوش بود و، چون دفعه قبل در این کلینیک به او دارو تزریق کرده بودند، برای اینکه دوباره این اتفاق نیفتد، خودش را به مردن زده بود؛ جوری که من هم باور کردم.
الهام اصلاح، دیگر دام پزشکی است که از سختیهای کار دام پزشکی میگوید: هرکسی نمیتواند دام پزشک شود؛ چون دام پزشک باید همه حیوانات را دوست داشته باشد و از آنها نترسد. در دوران دانشجویی، یکی از هم کلاسیهای من که آقا بود، به خاطر اینکه نتوانست با حیوانات کنار بیاید، ترک تحصیل کرد. این دام پزشک ادامه میدهد: البته این حرفه برای خانمها هم سختیهایی دارد؛ ممکن است خانمی با حیوانات مشکل نداشته باشد، اما به خاطر جثه ظریف زنانه در کار دچار مشکل شود. مثلا خانمی را میشناختم که برای کمک به وضع حمل یک گاو یا اسب، زیر پایش چهارپایه میگذاشت. البته همین خانم با همین شرایط و به خاطر دوست داشتن کارش، حالا یک جراح حاذق دامهای بزرگ مثل گاو و اسب شده است.
خانم دکتر هم خاطره زیاد دارد، اما ترجیح میدهد درباره سؤالات مردم در مواجهه با او و شغلش سخن بگوید: بعضی وقتها مردم وقتی متوجه میشوند دام پزشکم سؤالات عجیبی میپرسند؛ مثلا بارها پرسیده اند با سوسکها هم دوست هستم؟! و وقتی میفهمند از سوسک میترسم، تعجب میکنند.
او با خنده ادامه میدهد: گفته اند دام پزشک، نه حشره پزشک! مگر نمیشود که یک دام پزشک از سوسک بترسد؟!