سیده نعیمه زینبی
دبیر شهرآرا محله
روز جهانی کودک بهانهای است که به خردسالان فکر کنیم. آیا قرار است بعد از 12 سال خواندن علومی که معلوم نیست کجای زندگی به کارشان میآید دوباره سرگردان این باشند که چه استعدادی دارند و باید در چه مسیری ادامه راه بدهند؟ یا راهی هست که بچهها قبل از اینکه بخواهند این دور باطل را طی کنند و در بزرگسالی در رشتهای که به آن علاقه ندارند ادامه تحصیل بدهند در مسیری قرار بگیرند که کارشان با علاقهشان همسو شود؟ کانون پرورشی فکری کودکان اگر چه ظرفیت محدودی دارد اما یک گام رو به جلو است برای استعدادیابی فرزندان این سرزمین تا بدانند از دنیای کودکانهشان چه میخواهند و در همان مسیر طی طریق کنند. به همین دلیل به سراغ چند نوجوان رفتیم که کودکیشان در کانون پرورشی فکری کودک و نوجوان شماره یک در انتهای خیابان دانش شرقی گذشته است. کسانی که از 7سالگی در کلاسهای مهارتی کانون حضور داشتهاند و الان میدانند که علاقهشان چیست و قرار است در آینده چهکاره شوند.
گفتوگو با خوشنویس ممتاز و عضو انجمن خوشنویسان خراسان
در نقاشی استعداد داشتم
ساجده رحمتی، نوجوانی است که حالا در آستانه 17 سالگی قرار دارد و از سال اول دبستان به عضویت کانون درآمده است. دختری که مادرش خیلی زود استعداد هنری او را شناسایی میکند تا به دنبال جایی برای بروز قابلیتهایش باشد. او در 7 سالگی به کانون میآید و مسیر پرورش خلاقیتهایش با شرکت در کلاسهای ادبی آغاز میشود. ساجده میگوید: «من از 5 سالگی چهره را میتوانستم بکشم. نقاشیام خوب بود. چهرههایی که میکشیدم به واقعیت شباهت داشت.» برادرش وقتی طرحهای خوب او را در سن کم میبیند از مادرش میخواهد که او را به کانون بیاورد. کاردستی و سفال اولین کلاسهایی است که ساجده در آن حضور پیدا میکند. آشنایی با حروف او را به وادی دیگری میکشاند تا اشتیاق حضور در کلاسهای خط در ذهن او بارور شود. همزمان با خط او در دورههای عکاسی، تئاتر، نقاشی، طراحی اجسام و خلاقیت هم شرکت میکند و نشان میدهد که ذهن آفرینشگر او میتواند در قالب هر کدام از اینها خوش بدرخشد.
هنرخوانها تنبل نیستند
شرکت در مسابقات سفال با وجود سن کم یکی از اتفاقات خوب کانون برای او است اما مهمترین اتفاقی که برای او با شناخت خود و استعدادهایش رقم خورده، این است که به جای قرار گرفتن در مسیر دروس نظری و دانشگاه، آگاهانه و با انتخاب خودش به هنرستان قدم بگذارد و طراحی لباس بخواند. میگوید: «با وجود اینکه دیگران میگفتند رشتههای دیگری را بخوان ولی من به این واقعیت رسیده بودم که رشتههای هنری به آنچه من میخواهم نزدیکتر است. حتی جوری در ذهن خانوادهام جا افتاده بود کسانی هنر میخوانند که معدل درسیشان پایین است اما در رشته من معدلهای بالا هستند و وقتی آنها متوجه این موضوع شدند دیگر مخالفت نکردند.»
درجه ممتاز خوشنویسی دارم
او که اوج دوران کودکیاش را با کانون در ارتباط بوده خوشنویسیاش را به درجه ممتاز رسانده است. ساجده میگوید: «کلاس دوم ابتدایی شروع کردم. قبل از آن خط خوشی نداشتم ولی پیشرفت خوبی داشتم اما معلم کلاس سومم باور نمیکرد انشاهایم را خودم می نویسم. چون جوری با خط خوش مینوشتم که خیال میکرد مادرم نوشته است البته معلم کمکم باور کرد که این خط خودم است.»
قلمنی دست گرفتن دختر نه سالهشان پدر و مادر ساجده را هم سر ذوق آورد تا مشوقان خوبی برای او باشند. او مدرک خوش را در دوره دبستان، عالی را در راهنمایی و ممتاز را در دبیرستان گرفته است. حالا همه فامیل ساجده را به خطاطی میشناسند. نقاشی خط مغازه عمو، کار ساجده است. پارچه فراخوان روضه همسایه به خط او است یا حتی پرچم کربلایی یکی از آشنایان هم متعلق به ساجده است. کتابخانه کانون هم مزین به خط این دختر هنرمند است تا یادگارش سالهای بعد هم در آنجا باقی بماند.
مربی خطش، خانم صفرلی، بوده است که ساجده بارها و بارها از او یاد میکند تا جایی که بیان میکند: «اگر سختگیریهای ایشان نبود اینقدر زود مدرکم را نمیگرفتم. هر روز باید حداقل دو تا چلیپا مینوشتم. گاهی خسته میشدم ولی با نتیجهای که از کارم میگرفتم بر آن غلبه میکردم تا حالا بتوانم با مدرک ممتاز عضو انجمن خوشنویسان باشم و برای گرفتن مدرک فوق ممتاز تلاش کنم.»
نقاشیخط هم کار میکنم
او با توجه به هنرهای متفاوتی که در این دوره آموخته به سراغ تلفیق آنها هم رفته است. ساجده یک بار هم در یک نمایشگاه گروهی شرکت کرده است تا این تجربه را هم در کارنامهاش داشته باشد. مقام برتر مسابقات دوسالانه کشوری کانون، برتری در مسابقات استانی خوشنویسی و کسب چندین مقام در ناحیه تنها بخشی از موفقیتهایی است که ساجده در خاطر دارد و آنها را در جعبه افتخاراتش نگهداری میکند. هنر او در قاب زیبایی خودش را حبس نکرده و حتی به سطح نقاشی دیواری مدرسه هم رسیده است. او سعی فراوانی برای رسیدن به این سطح داشته که حالا خاطراتش برایش ماندگار شده است. شاید اگر خاطره خوش نقاشی گروهی کشیدن بر دیوارهای کانون بر دیوارههای ذهنش حک نمیشد حالا رؤیای گرفتن مدرک دکترای خط در ذهنش اینقدر پویا نبود. ساجده معرف کانون به دیگر دوستانش هم بوده است تا ادای دینی به کاشف استعدادش داشته باشد. او حالا افزون بر نقاشی و خط، تئاتر را هم جدی دنبال میکند تا به زودی اجرا داشته باشند. او در نمایشنامهخوانی هم خوانشهای خوبی دارد و دو بار داستانهایش در مجله نوجوانان چاپ شده است. در نقاشی هم رتبه استانی دارد. در نشریه هم مقام کشوری دارد تا هرجایی که قدم گذاشته به موفقیت رسیده باشد.
دو فیلمساز نوجوان که عضو کانون سینماگران جوان و داور جشنواره بینالمللی شدند
داور جشنواره بینالمللی شدم
محمد امین جلیلیفر متولد 85 است. برخلاف دیگر مصاحبهشوندهها سال 94 اولین سال حضور او در کانون است. شاید شیطنتها و زیادی فراغت اوقاتش در خانه باعث میشود که مادرش به دنبال جایی باشد که کمی به مشغولیت او اضافه کند. میگوید: «اینجا با نقاشی و سفالگری و پویانمایی شروع کردم و ادامه دادم.» در 14 سالگی عضو انجمن سینماگران نوجوان و داور جشنواره بینالملی کودک و نوجوان کانون شده است. در جشنواره بهشت که اختصاص به فیلمهای مستند در سطح کشوری دارد فیلمش شایسته تقدیر نگاه برتر(فیلم منتخب از نگاه تماشاگران) شده است. نوشتههایش هم بارها در مجله نوجوانان آفتاب و مهتاب چاپ شده است.
نقاشیهای او پیش از اینکه به کانون بیاید خواهرش با او کار میکرده است و کانون باعث پرورش استعداد او میشود تا پله پله ارتقا پیدا کند و عضو انجمن نقاشی شود. او در جشنواره بهشت با مسعود زارعیان که الان مربی فیلمسازیاش است آشنا میشود. محمد امین تعریف میکند: «آنجا کاری برای امامرضا ساختم و ادامه دادم. کارم انتخاب شد و عضو انجمن سینماگران نوجوان شدم. امسال ما را برای داوری سی و دومین جشنواره سینماگران نوجوان انتخاب کردند که فیلمها را داوری کنیم. حدود 20 نفر بودیم که فیلمهایی که از مکزیک، فرانسه و شهرهای مختلف ایران رسیده بود، داوری کردیم.» میگوید: «از بچگی پویانمایی زیاد تماشا میکردم و همیشه کنجکاو بودم که اینها چگونه ساخته میشود. نقاشی هم زیاد میدیدم و حتی به تصویر رستم و اسفندیار که روی دیوارهای بولوار فردوسی کشیده شده توجه میکردم. داستانش را نمیدانستم ولی به نقاشی علاقه داشتم.» ایدههای ذهن خودش را پیاده میکند و معتقد است کپیکار نباشد. یک برنامه نمایشگاه برای سال آینده دارد. او تئاتر هم کار میکند و حالا یک تئاتر زنده هم در حال تمرین دارد. در تیم تئاتر مدرسه هم عضو و روز مصاحبه ما با روز اجرایش در ناحیه همزمان شده است. میگوید: «موقعی که شاد باشم نقاشی میکشم وقتی دلگیرم ادبی مینویسم وقتی عصبانی هستم سراغ فیلمسازی میروم تا آرام شوم.»شرکت در جشنواره امید او را برای ادامه راه محکمتر کرده و باعث شده است انگیزه برای تلاش بیشتر داشته باشد. او پیگیر است که فیلمهایش را برای جشنواره خارجی هم بفرستد. رؤیایش این است که بازیگر و کارگردان معروفی شود که فیلمهای کمدی میسازد و دل دیگران را شاد میکند. او عاشق اکبرعبدی است و در نقاشی استاد فرشچیان را دوست دارد. معتقد است: « شروع همه کارهایم از کانون بوده است» و این مرکز او را به سمت هنرستان سوق داده است و میخواهد دانشگاه هنر درس بخواند.
از بین 300 نفر انتخاب شدیم
علی حیدری متولد 1384 و از سال 88 به کانون آمده است. او پیش از کلاس اول ابتدایی به صورت فوق برنامه در کلاسهای نقاشی و سفالگری شرکت کرده است. کلاس اول با نشستهای دو پنجره و مربی ادبی آشنا میشود. سال ششم مدرسه به او پیشنهاد پویاسازی و فیلمسازی داده میشود. در کلاسها شرکت میکند و دورهها را میگذارند تا امسال در جشنواره بهشت که فیلمهایی با موضوع دفاع مقدس و امام رضا دارد، شرکت کند. آنجا با مسعود زارعیان آشنا میشود. از میان 300 نفر او و دوستش انتخاب میشوند. جایی که باید معرفی خلاقانه داشته باشند. او و دوستش یکدیگر را از روی لباس معرفی میکنند و برای تیم انجمن سینماگران نوجوان انتخاب میشوند. فیلمنامهنویسی هم در ژانرهای مختلف کار کرده است. او الان تئاتر هم اجرا میکند و تا چند ماه دیگر اولین تئاتر زنده را بر روی صحنه خواهند برد.
شیطنت زیاد داشتم
علی قبل از ورود به کانون گاهی متونی را مینویسد. حتی قبل از اینکه کانون بخواهد نوشتن را در او جهت بدهدگاهی جملات کتاب فارسی را تغییر میدهد و برای مادرش میخواند. مادرش او را برای آزمون استعدادیابی میبرد که کانون را به او پیشنهاد میدهند. حالا چند باری متنهایش در مجله چاپ شده و نمایشنامهاش هم حائز رتبه برتر در کانون شده است. فیلم مشترکشان هم نگاه برتر بهترین فیلم از نگاه تماشاگر را دریافت کرده است. در نامههای رضوی و جشنوارههای مردم هم آثاری ارسال کرده و رتبه کسب کرده است. شیطنتهای علی از چهره بشاشش هم مشخص است. پسری که علیرغم شیطنت خلاقیت را به خدمت کارهایش درمیآورد. او وقتی میخواهد از خاطرات کانونیاش بگوید یاد دورانی میافتد که مدام باید برای کلاس پویانمایی خوراکی بیاورد تا در ازای آن شیطنتهایش بخشوده شود. یادگاری از دوران کانون آمدنش که در ذهنش ماندگار شده است.
میخواهم کارگردان شوم
تنها گلایه او از مدرسه است که حاضر نیست با این هنرمند کوچک همکاری کند تا فیلمش را بسازد. او امید دارد که تیم خوبی را از میان بچههای مدرسه دور هم جمع کند تا بتوانند یک کار تیمی خوب ارائه کنند. او حتی پویانماییهایش را به جشنواره خوارزمی هم ارائه کرده است که در استان سوم میشود. در جشنواره نگارش خوارزمی استان هم 2سال پیاپی اول میشود. علی در پویانمایی و فیلمسازی استعداد دارد ولی آرزو دارد که روزی بتواند کارگردان فیلم داستانی شود. او میگوید: «مستند هزینه کمتر است حتی میتوانی با دوربین تلفنهمراه هم یک فیلم مستند بسازی ولی فیلم داستانی بازیگرها و امکانات خاص خودش را میخواهد که باید هزینه کنی. در جشنواره هم بیشتر فیلمها موبایلی ساخته شده بود.»
گفتوگو با شاعر جوانی که خوشنویس خوبی هم هست
اولین خوشنویس پسر کانون
او هم مثل دیگران از کودکی پایش به کانون باز شده است: «18 سالهام و 10سال است که عضو کانونم.» خانواده نگران اوقات بیکاری محمدرضا پودینه هستند و کانون را برای پر کردن مفید وقت انتخاب میکنند. میگوید: «اینجا هم کلاس دارد و هم کتابخانه و همین باعث شد که خانواده احساس کنند میتوانم از وقتم استفاده کنم.» او با کلاسهای ادبی انس میگیرد. متون ادبی و داستان مینویسد. بعد هم با قیصر امینپور آشنا میشود و شعر کودک میسراید. سپس به سراغ شعر سپید و آنگاه غزل میرود. دو سالی است که غزل را آغاز کرده است و این مسیر را ادامه میدهد. پیش از حضور در دوره خوشنویسی خط خوبی داشته که دفترمشقهایش گواه بر این ماجراست و با همین پیش زمینه به کلاس خط میرود و پیشرفت میکند. اولین پسری که در کلاس خوشنویسی ثبتنام میشود، اوست. « توانا بود هرکه دانا بود» را به خط تحریری روی کاغذ میآورد تا خط خوش و علاقهاش دیگران را قانع کند که او اولین پسر خوشنویسی این مرکز باشد. بعد از آن پسرهای دیگری هم ثبتنام میشوند تا کلاس مجزا تشکیل شود. حالا او مدرک عالی نستعلیق و کتابت و ممتاز کتابت دارد که در دوسالانه خوشنویسی رتبه آورده است و مدرک آخرین سطح تحریری را هم دارد. تا به حال در چند جشنواره و نمایشگاه شرکت کرده است. مسیری که در حال ادامه آن است. پرده نویسی هیئت را هم به خاطر خط خوشش تجربه کرده است. هر شب متنی را متناسب با آن شب مینوشتم. کار برای هیئت امام حسین حس ماندگاری در او ایجاد کرده است.اما قرار گرفتنش در ادبیات و شاعرشدنش را مدیون خانم سلامی، مربی کلاس ادبیاش، میداند. میگوید: « او ما را وادار به نوشتن میکرد و حتی میگفتند با چه تصحیحهایی بازنویسی شود. انگیزه بود تا نوشتن را ادامه بدهم.» در مسابقات فرهنگی هنری کانون در استان رتبه داشته و بارها اشعارش چاپ شده است تا انگیزه ادامه مسیر برای او باشد.
از آن موقع متن ادبی را یادش هست که کانون آفتاب و مهتاب چاپ کرده است. درباره فرشتهای که فرفره میفروشد. اما از یک جایی به بعد میفهمد که خواندن شعر برایش جاذبه بیشتری دارد که او را به سمت خودش میکشد تا از سمت نوشتن داستان به آن سمت برود. اولین بار که مربیاش شعرش را میبیند مشوق او میشود. حالا او یک شاعر و در انجمن شعر آفتاب عضو است که در بعدازظهرهای پاییز طبع شعرش بیشتر شکوفا میشود. پاییز فصل شکفتن شعر برای اوست. تحسین فاضل نظری که شعرهایش را بسیار دوست دارد در ذهنش مقیم شده و یادش نمیرود.او 3سال در تئاتر در استان رتبه دارد. در انشای نماز در استان رتبه اول شده است. در مسابقه شعر رضوی شرکت کرده است و تجربه نمایشنامهخوانیاش رتبه یک کشوری شده است. پویانمایی هم کار میکند. اگرچه کنکوری بودنش باعث شده است کمی از فضاهای هنری و ادبی فاصله بگیرد اما کلاسورش دیگر جایی برای افتخارات تازهاش ندارد.کانون فضایی است که بستر مناسب را فراهم میکند تا در جایی که قابلیت دارد پیشرفت کند. این فضا را دوست دارم. هم صمیمیت دارد و هم به کتابخوانی بها میدهد.
با دختر شاعری که به چاپ کتاب جدی فکر میکند
آفرین نویسنده کوچک
«از کلاس دوم در کلاسهای ادبی کانون شرکت کردم و شعر میگویم و در انجمن ادبی آفتاب هم عضو هستم.» این معرفی کوتاه مطهره جعفری از خودش است که ما را با یک نوجوان شاعر روبهرو میکند. متولد 83 است و به واسطه برادر بزرگترش با کانون آشنا میشود. نوشتن متون ادبی اولین قدم است که به مرور مربی کانون را به این نتیجه میرساند که مطهره یک شاعر کوچک است. او دختر کوچکی بود که احساس و آهنگ در متنهایش جریان دارد و همین او را به سمت شعر سوق میدهد. او بارها به این فکر کرده که روایتگر داستان از زبان صندلی یا اشیای دیگر باشد و با زبان ادبی کودکانهاش داستانهای 6 خطی نوشته است. او قبل از ورود به مدرسه حروف را میشناسد و اگرچه نوشتههایش از چپ به راست است ولی جملهسازیهای خوبی دارد. حتی در کلاس دوم معلمش پای جملهسازیهایش مینویسد: آفرین نویسنده کوچک!
باد کولرهای حرم خوب است
طولی نمیکشد که مادر با پیدا کردن نوشتههای روی تکههای کاغذ در جای جای اتاق به این استعداد نهفته کودکش پی میبرد و او پایش به کانون باز میشود. بازی کودکانه او نوشتن است. در خاطر دارد که 6سالگی در رواقهای حرم از مادرش میخواهد متنی که او انشا میکند را برایش بنویسند و پدرش روی یکی از کارتهای تبلیغاتی اولین متن ادبی کودکش را ثبت میکند: «کولرهای حرم بادش خوب است...!». میگوید: «دوست داشتم آنچه در ذهن دارم بیان کنم ولی نمیتوانستم. آن موقع خیال میکردم این ماجرا خیلی عادی است و همه این طورند ولی مادرم ساده از کنار این ماجرا نگذشت و مرا به اینجا آورد.»مربیهای کانون هم بر این قصه صحه گذاشتند که او میتواند شعر بگوید. شعر سپید آغاز این رویش در شاخههای ذهن اوست که کم کم برگ و بارش افزوده میشود و به قافیه و غزل میرسد.
قیصر امینپور میخواندم
او در طی یک مسیر چند ساله فهمیده است که شاعری استعداد خاص او است که همه از پس آن برنمیآیند. میگوید: « مدام شعر میخواندم. گاهی هم شعرهای بزرگترها را میخواندم. خیلی چیزی نمیفهمیدم ولی آهنگش را دوست داشتم.» رسول یونان و گروس عبدالملکیان در شعر سپید و فاضل نظری و کاظم بهمنی در شعر کلاسیک برای او سرمشق نوشتن هستند و حافظ و سعدی شعر کهن همدم لحظههای غمین و شادش هستند. میگوید: «مادرم حافظ را خیلی دوست داشت و میگشت تا برای من دیوانی بیابد که خط نستعلیق نباشد و من بتوانم راحت بخوانم. آن موقعها مادرم برای من میخواند و من لذت می بردم.» او که شعر زیاد میخواند، وزن شعر را خوب میفهمد و همین ویژگی خاص او در شعر است. میگوید: « البته گاهی میآمدم وزن را پر کنم و مفهومش برایم رضایتبخش نمیشد.» او حالا دفتر شعری دارد که همه شعرها اجازه ورود به آن را ندارند. آنهایی که هنوز به آن حدی نرسیدند تا بتوانند خودشان را میان اشعار منتخب مطهره ببینید باید آنقدر منتظر بمانند تا شاید روزی او اصلاحشان کرد و به آنها اذن ورود به دفتر شعر محبوبش را بدهد. البته توفانِ شعرهایی که موج آن از دلش برمیخیزد بیشتر دوست دارد.
شعر شهریارم را دوست دارم
گاهی که یک ماهی شعر به سراغش نمیآید او به سراغ شعر میرود و با قافیهها بازی راه میاندازد تا رگههای شاعری وجودش به جوشش در بیایند. دوست دارد مفهوم در خدمت شعرش در بیاید و به خاطر همین از قافیه بازی خوشش نمیآید. گاهی هم حسی در درونش شروع به غلیان میکند که میداند باید آن را روی کاغذ بیاورد تا آرام بگیرد. مدتی شهریار خوان میشود و احساسش نسبت به این شاعر آذری به زبان ابیات در میآید که بخشی از آن را برایمان میخواند: از ابرهای عاشق باران رسیده بود/ در کوچههای سرد زمستان دویده بود* در کوچههای سرد زمستان بهار شد/ مردی شکسته بود ولی شهریار بود.شعرهایش گاهی در نشریات مرتبط چاپ شده است. جشنواره رضوی رتبه دوم استانی را دارد و بارها شعرهایش مورد تقدیر قرار گرفته است. تمجید قاسم رفیعا از اشعارش در ذهنش ماندگار شده است تا چاپ کتاب برایش یک رؤیای دور از باور نباشد.
میخواهم ادبیات بخوانم
او دنیا را از دریچه احساس میبیند و میداند مسافت زیاد پیشرو انتظار اعتلای شعرش را میکشد و به خاطر همین میخواهد در رشته ادبیات بر کرسی دانشگاه تکیه بزند و کوله بار اندیشهاش را پربارتر کند. مادر اولین کسی است که چکامههای شاعرش را میشنود و هرچند وقت یک بار از او میپرسد سُرایش تازه چه در کوله بار شاعریات داری؟ شوقی که در جان لحظههای مطهره سرازیر میشود از برکت حضور مادری است که به موقع نبوغ دخترش را باز میشناسد و او را در مسیر کانون هدایت میکند. نوجوانی که اهل ادب است نکتهای قابل تأمل را میگوید: «در مدرسهمان کم هستند کسانی که اهل کتاب، ادبیات و شعر باشند.»کسانی که شاید بتوانند مثل او یک شاعر باشند ولی استعدادشان درک نشده تا برای بروزش تلاشی انجام دهند.