نجمه موسوی کاهانی | شهرآرانیوز؛ از اهالی کوثر است، اما روزهای کرونایی را در خانهباغ کوچکش در حوالی شاندیز میگذراند. مردی که تمام عمر برای ورزش استان و کشور تلاش کرده و عادت دارد ثمره کارهایش را در مدالهای رنگارنگ ببیند، حالا در ۶۹ سالگی میوهدادن درختهای گیلاس و سیب را نظاره میکند که حاصل تلاش روزهای بازنشستگیاش هستند. مهدی کمالی، پیشکسوت ورزش مشهد است که نهتنها برای ورزش کشورمان، بلکه برای ارتقای ورزش کشور تاجیکستان نیز عمری را صرف کرده و حالا میگوید دو وطن دارد؛ اول ایران و بعد تاجیکستان. ساعتی را مهمان خانهاش میشویم و همراه با او به عکسها و خاطرات قدیمی اش درورزش نگاهی میاندازیم.
مرور خاطرهها برای دوری از فراموشی
دور و بر خانه پر از عکسها و مدالهای قدیمی است. چند آلبوم و روزنامه هم روی میز گذاشته تا گواهی باشد بر صحت داستانهایی که تعریف میکند. سینی چای تازه دم را کنار آلبومها میگذارد و جملهاش را اینطور آغاز میکند: «ما ورزشیها دلمان به همین یادگاریها خوش است. همین مدالها و عکسهایی که هر کدام یک دنیا خاطره به همراه دارد و برای هر کدام زحمت فراوان کشیدهایم.»
از دستهبندی عکسها بر اساس سال و تاریخ مشخص است که همه چیز در زندگی او طبقهبندی شده است. خودش میگوید هر روز خاطرات زندگی را با جزئیات مرور میکند تا هیچ نکتهای را فراموش نکند. او معتقد است همین کار باعث شده تا در این سن حافظهاش بهخوبی او را یاری کند و آلزایمر بهسراغش نیاید.
هم درس میخواندم هم کار میکردم
فن بیان خوبی دارد. وقتی درباره خودش میپرسم از اصل و نسبش شروع میکند و میگوید: «پدرم فرشفروش بود و مغازهای اطراف حرم داشت، بعد از تخریب این محدوده رفت انتهای بازار فرشفروشها، بغل حمام مستشار غرفهای را به راه انداخت. اصالتش به سرایان فردوس برمیگشت. از آدمهای کار راهانداز بود و در سرایان همه او را میشناختند. مدرسهای را هم در همان دیار ساخت که هنوز استفاده میشود.»
وقتی سن و سالش را میپرسم میگوید: «متولد اردیبهشت سال ۳۱ و بچه بیمارستان امام رضا (ع) هستم که آنزمان شاه رضا (ع) نام داشت. خانه ما کوچه مسجد رانندگان بود. از ۱۴ سالگی برای کار رفتم تهران، کنار دست داییام کار کنم. شبها درس میخواندم و روزها در کار تزیینات داخلی منزل مشغول بودم. از همان موقع به ورزش علاقه داشتم. کوه میرفتم و فوتبال بازی میکردم. روزهای تعطیل یا توچال بودم و یا دربند. چند سالی کار کردم و دیپلمم را هم گرفتم. ۱۹ ساله بودم که دفترچه سربازی را داوطلبانه گرفتم. وقتی دفترچه به دستم رسید متوجه شدم برای اعزام یک سال باید صبر کنم. رفتم پیش فرمانده و گفتم که اگر امکان دارد مرا زودتر به سربازی بفرستید. تیمساری که مسئول اعزام بود گفت: پسرجان همه از سربازی فراریاند و میخواهند دیرتر بروند، تو چرا عجله داری؟ گفتم:، چون هرچه زودتر به سربازی بروم، زودتر میتوانم به کار و زندگیام برسم. آنزمان برای مشمولان، سربازی را در چند درجه تقسیم میکردند و بعضیها به قید قرعه معاف میشدند که شانس با من یار بود و معاف شدم و توانستم زودتر به برنامههای زندگیام برسم.»
خیلی اتفاقی وارد تربیتبدنی شدم
همینطور که مشغول تعریفکردن خاطراتش است، ظرف شاهتوت را روی میز میگذارد و میگوید: من یک عمر مسئول تشریفات ورزش بودهام، آداب میهمانداری را بهخوبی میدانم، این میوهها همگی از درختانی چیده شدهاند که خودم آنها را پرورش دادهام.
باز برمیگردد سرخاطراتش. ادامه میدهد: بعد از اینکه از سربازی معاف شدم به مشهد برگشتم، حاج خانمی در همسایگی ما بود به نام خانم ناصری که به من اعتماد داشت. خدا رحمتش کند خیلی وقتها من را جای پسر خودش میدانست و کارهایش را به من میسپرد. من هم برایش احترام قائل بودم. همان روزهای اولی که به مشهد برگشته بودم او فوت شد، من هم به دلیل علاقه و احترامی که به او داشتم در مجلس ختمش هر کاری لازم بود انجام دادم. داماد این خانم که دید اهل ورزش هستم برای اینکه کاری برایم کرده باشد گفت: من در اداره تربیتبدنی کرمانشاه مشغول هستم. بیا و آنجا مشغول به کار شو. من هم که ورزش را دوست داشتم قبول کردم. اول دی ماه سال ۵۰ به همراه آقای محمودی، داماد خانم ناصری، به کرمانشاه رفتم.
نفر سوم بوکس در کشور شدم
با ورودم به تربیتبدنی کرمانشاه دوستان ورزشکار زیادی پیدا کردم. آنجا بود که با تشویق آقای کریمی که از ورزشکاران رشته بوکس بود به این رشته وارد شدم. در همان سالی که بوکس را انتخاب کردم در مسابقات هم حاضر شدم. در کرمانشاه دو حریف بیشتر نداشتم که زدن آنها کار سختی نبود. برای مرحله کشوری هم در وزن ۵۱ کیلو شرکت کردم. ۴ حریف از شیراز و اصفهان و همدان و گیلان را زمین زدم، ولی آخری را که حریفی از اهواز بود نتوانستم بزنم و سوم شدم. دو سال دیگر هم در ورزش بوکس بودم و بعد متوجه شدم خیلی با روحیهام سازگار نیست. به همین دلیل آن را کنار گذاشتم و رشته بسکتبال را شروع کردم. استعداد خوبی هم داشتم. از همان وسط زمین توپ را داخل سبد میانداختم. قدرت نگاه و تشخیصم خوب بود و توپها را دقیق میانداختم. خلاصه در همان اداره تربیتبدنی همه نوع ورزشی را یاد گرفتم.
ازدواج سنتی در شهر غریب
خیلی ساده و خودمانی صحبت میکند. روان و راحت، انگار کتاب خاطرات زندگیاش را در دست گرفته و با زبانی پدرانه برای ما میخواند. میگوید:۲۰ سالم بود که در کرمانشاه ازدواج کردم. یکی از دوستانم خانمی را معرفی کرد. من هم به پدرم گفتم. آمد به کرمانشاه و بعد از خواستگاری در روز ۲۶ آذر ۵۱ ازدواج کردم.
با تعجب به او میگویم که بسیاری از جوانهای امروزی تاریخ ازدواجشان را با این دقت در خاطر ندارند. پاسخ میدهد: «من همیشه خاطراتم را مرور میکنم و قدرت حافظهام خوب است. تمام سالهایی را که در کرمانشاه بودم خوب به یاد دارم. بالأخره سال ۵۸ بعد از انقلاب زمانی که یک پسر داشتم و یک بچه هم در راه داشتیم به مشهد آمدم و در تربیتبدنی خراسان مشغول به کار شدم.»
کمالی ۶ فرزند دارد، ۵ پسر و یک دختر. مانند همه پدرها که داروندار زندگیشان فرزندانشان هستند، از کسب و کار آنها میگوید و موفقیتهایشان را میشمارد. درباره این میگوید که همه مانند پدرشان اهل ورزش در رشتههای مختلف مانند بوکس، شنا و آمادگی جسمانی هستند. با ذوق میگوید که یک نوه دارد و یکی دیگر در راه است.
مسئول هیئت ناشنوایان شدم
باز برمیگردد به همان سال ۵۸ که به مشهد آمده است. میگوید: «در اداره تربیتبدنی مسئول تشریفات مسابقات شدم. مسابقات بوکس قهرمانی کشور در مشهد برگزار شد و تیم کرمانشاه هم به مشهد آمد. دیدن دوستان و همکارانم حس خیلی خوبی برایم داشت. سال ۶۱ با حفظ سمت مسئولیت هیئت ناشنوایان خراسان بزرگ را به من سپردند. اول قبول نکردم و گفتم دو ماه آزمایشی قبول میکنم ببینم میتوانم با ناشنوایان ارتباط برقرار کنم یا نه. چون زبان آنها را بلد نبودم. در ارتباطگرفتن با ناشنوایان به قدری دلسوزانه رفتار کردم که آنها متوجه شدند و با من همکاری کردند. بعد از چند ماه زبان اشاره را هم یاد گرفتم. از سال ۶۲ تمام ورزشکاران ناشنوا در رشتههای مختلف در مسابقات شرکت میکردند و معمولا در تمام رشتهها رتبه میآوردیم. از سال ۶۴ علاوهبر استان، سرپرست تیم ناشنوایان ایران هم شدم. تا سال ۷۲ که رئیس هیئت ناشنوایان استان بودم همیشه برترین رتبهها را در خراسان داشتیم.
گوش شنوایی نبود
او که سالهای زیادی را با ناشنوایان همراه بوده بخشی از صحبتکردنش توأم با زبان اشاره است. انگار صحبت به این زبان برای او یک امر عادی شده و فرقی ندارد مخاطبش صدای او را بشنود یا نه، زبان اشاره بخشی از وجود اوست. با همان سبک ادامه میدهد: من کار با ناشنوایان را خیلی دوست داشتم و در برابر آنها که استعداد زیادی هم داشتند احساس مسئولیت میکردم. هنوز هم بعد از این همه سال با تعدادی از آنها در ارتباط هستم. سال ۷۲ با فدراسیون سر ناحقکردن حق بچههای ناشنوای مشهدی درگیر شدم و با روزنامه خراسان مصاحبهای کردم با این عنوان «در فدراسیون ناشنوایان کو گوش شنوا». این اعتراض به مذاق بعضیها خوش نیامد و در همان سال از هیئت رئیسه عزل شدم، ولی معتقدم خدا هیچگاه کسی را که از حق دفاع کرده است زمین نمیزند.
مهماننوازی ایرانی
بعد از اینکه از هیئت رئیسه ناشنوایان عزل شدم به کار اداری خودم میپرداختم و هر سال در مسابقات دهه فجر مسئول برگزاری مسابقات آسیای میانه بودم. من همچنان مسئولیت تدارکات و تشریفات را در مسابقات مختلف برعهده داشتم تا رسیدیم به اولین دوره بازیهای غرب آسیا در سال ۱۹۹۷ میلادی که به تاریخ ما سال ۱۳۷۵ میشود. در آن دوره از مسابقات رئیس کمیته المپیک تاجیکستان آقای جابیرف به مشهد آمد. من هم که سالها تجربه کار در تشریفات را داشتم ابتدا شهر تاریخی نیشابور را به او نشان دادم. بعد هم با فراهمکردن اسباب آسایش ورزشکاران تاجیک کاری کردم که آنها بعد از مسابقات از مهماننوازی ما ایرانیها بسیار راضی بودند.
دعوت تاجیکها از کمالی
صحبت کردن به زبان اشاره جالب و دیدنی است، اما به این بخش از خاطراتش که میرسیم، کمالی به زبان تاجیکی شروع به حرف زدن میکند. با همان گویش از ورزشکاران تاجیک میگوید که به ایران آمدند و چطور با تلاش کمالی که مسئول تشریفات بوده است، از طرف فدراسیون ایران حمایت شدند. تعریف میکند که چطور با اتوبوس از مرز سرخس و باجگیران آمدند و از همان لحظه ورود در گمرک همراهشان بوده است. از اینجا در زندگی کمالی ورق برمیگردد و با حس دوستی و برادری که میان او و رئیس کمیته المپیک تاجیکستان رخ میدهد او فرد معتمد تاجیکها میشود.
از سفرش به تاجیکستان اینطور تعریف میکند: بعد از سومین دوره مسابقات بانوان کشورهای اسلامی که در ایران بود به تاجیکستان رفتم و آنچنان استقبالی از من شد که برادری بین دو کشور را احساس کردم. تمام ورزشکارانی که در المپیک به ایران آمده بودند در فرودگاه حضور داشتند. در آنجا نان مخصوص محلیشان را برایم آوردند و به من گفتند تو برای ما مثل یک تاجیک هستی. در آن سفر به مصاحبه تلویزیونی رفتم و گفتم تاجیکستان وطن دوم من است و به زبان تاجیکی صحبت کردم. بعد از آن سفر به عنوان نماینده کشور تاجیکستان در جمهوری اسلامی انتخاب شدم و تدارکات بازیهای تاجیک به من سپرده شد.
قهرمانی ایران از زبان سرپرست تیم تاجیک
برد شیرین تیم فوتبال ایران و قهرمانی در بازیهای آسیایی ۱۹۹۸ بانکوک را همه ما به یاد داریم. اما اینبار از زبان رئیس کاروان تیم تاجیکستان حکایت این برد شیرین را میشنویم. کمالی میگوید: بعد از اینکه تدارکات کشور تاجیکستان به من سپرده شد، در مسابقات المپیک به عنوان معاون کمیته المپیک کشور تاجیکستان و پس از آن هم به عنوان رئیس کاروان تاجیکستان در بانکوک انتخاب شدم. این انتخاب خیلی برایم شگفتانگیز بود و هیجانزده بودم. پس از آن بود که به بازیهای آسیایی بانکوک اعزام شدم و به همراه تیم تاجیکستان ۲۹ روز در بانکوک بودیم. در آن دوره از مسابقات تیم ایران هم حضور داشت. همیشه مهمترین ورزش در ایران فوتبال بوده است. تیم فوتبال ایران و تاجیکستان از ۳۲ تیم به ۱۶ تیم صعود کردند و در قرعهکشی در یک گروه قرار گفتند. ایران در گروه چین، عمان و تاجیکستان قرار گرفت و در بازی اول از عمان باخت. بازی دوم ما با ایران بودیم.
به اینجا که میرسد تازه متوجه میشوم که منظور کمالی از تیم ما همان تیم تاجیکهاست. او ادامه میدهد: من میدانستم که ایران نیاز به یک برد پرقدرت دارد، اما در برابر تیم تاجیکستان هم مسئول بودم. بچههای تاجیک را در رختکن جمع کردم. به آنها گفتم ایران وطن دوم شماست. با تمام قدرت بازی کنید، اما جوانمردانه، بازی شما طوری باشد که خشونت به خرج ندهید و انصاف را رعایت کنید. بچههای تیم ما هم با حس برادری نسبت به بازیکنان ایران بازی کردند تا کسی مصدوم یا مجروح نشود. در نتیجه بازی خوبی شد و ایران با ۵ گل تاجیکستان را برد.
بعد با هیجان زیاد از تیم عمان تعریف میکند و میگوید: قبل از بازی با عمان از این کشور دو نماینده آمدند تا با سرپرست تاجیکها صحبت کنند. اما نمیدانستند که من ایرانی هستنم. میخواستند رایزنی کنند که تاجیکستان با تفاضل گل زیاد از عمان ببازد. من با عصبانیت به آنها گفتم ما همه مسلمانیم و این حرفها دور از شأن مسلمانان است. ۵۰ هزار دلار به من پیشنهاد دادند تا تیم ما ببازد. عصبانی شدم و باصدای بلند گفتم من ایرانی هستم و وطنم را نمیفروشم. اول که باور نمیکردند، اما وقتی گذرنامهام را با عصبانیت کوبیدم روی میز، عرصه را خالی کردند و فرار کردند. در آن بازی از بچهها خواهش کردم با تمام توان بازی کنند. بچههای تیم هم گفتند که ما ایران را وطن دوم خود میدانیم و در نتیجه تیم تاجیک مردانه مقابل عمان بازی کرد. تماشاگران ایران و تاجیک هم همگی یکصدا بودند. هم ایران را تشویق میکردند و هم تاجیکستان را. در نهایت بازی مساوی شد. با این مساوی ایران بالاتر از عمان و در ۸ تیم برتر قرار گرفت و در نهایت ایران توانست قهرمان آسیا شود.
خستگی برای من معنا ندارد
کمالی که سالهای سال مرد خستگیناپذیر ورزش ۲ کشور بوده است این روزها هم بیکار ننشسته و همچنان مسئولیت تدارکات تیم تاجیکستان را برعهده دارد و در کنار آن به ورزش شنا و کوهنوردی هم میپردازد. او که از سال ۸۰ بازنشسته شده است فعالیتهای اجتماعی را هم رها نکرده و به عنوان نماینده کانون بازنشستگان تربیت بدنی خراسانرضوی مشغول است.
او در سالهای ۶۵ تا ۶۷ مسئول تربیتبدنی زندانهای استان هم بوده است. در سالهای ۹۲ و ۹۳ مشاور تربیتبدنی دانشگاه آزاد مشهد بوده است. سالهای زیادی را هم به عنوان مشاور وزیر ورزش تاجیکستان و مشاور دانشگاه تربیت بدنی تاجیکستان به جامعه ورزشی خدمت کرده است. او که فوق دیپلم، لیسانس و فوق لیسانس را در رشته تربیت بدنی و در کشور تاجیکستان گرفته است میگوید: کسی که در رشته تربیت بدنی تحصیل میکند در تمام رشتههای ورزشی مهارت کسب میکند، اما در کشور تاجیکستان رسم بر این است که رشتههایی را به عنوان ورزش اصلی انتخاب میکنند. من کشتی را به عنوان ورزش اول و بوکس را به عنوان دومین رشته ورزشی خودم انتخاب کردم.
دور از خانواده سخت بود، اما به کارم عشق میورزیدم
یکی یکی از روی عکسها مسابقات مختلف را نشان میدهد. از المپیک بلغارستان و بردهای ایران در برابر شوروی و آمریکا تعریف میکند، از کشتی، والیبال و رشتههای مختلف ورزشی میگوید و مدالهایی را که به همراه تیمهای مختلف در کسوت سرپرست تیم به دست آورده است به ما نشان میدهد. از سختیها و دوری از خانواده هم میگوید. او که بیشتر اوقات به همراه تیمهای ورزشی در سفر بوده است تعریف میکند: یکبار پای پسرم شکست و من فقط ۲۴ ساعت توانستم مرخصی بگیرم و به خانه بیایم. اما عشق به حرفهام باعث میشد این دوری از خانواده را تحمل کنم.