سرخط خبرها

هر چه داریم از امام رضا (ع) داریم

  • کد خبر: ۷۴۱۰
  • ۲۹ مهر ۱۳۹۸ - ۰۹:۴۵
هر چه داریم از امام رضا (ع) داریم
گفتگو با کسی که ۳۲ سال است در روز شهادت امام رضا (ع) نذری می‌دهد
عطایی - صدر - با آدم‌های سن و سال‌دار و ساکنان قدیمی مشهد که صحبت می‌کنیم متوجه می‌شویم با بقیه فرق دارند. این‌ها انسان‌های مخلصی هستند و برای ارادت خالصانه‌شان در مشهد مانده‌اند. ارادت به آقا امام رضا (ع). دنیای این‌ها فرق می‌کند و هر بار که از راسته خیابانی چشمشان به گنبد و گلدسته آقا می‌افتد، اشک در چشمانشان حلقه می‌زند. اصغر آقا هم از همین دسته است. مردی که سال‌های سال است دیگ‌های نذری را در روز شهادت آقا امام رضا (ع) برپا می‌کند و در بین زائران توزیع می‌کند. در ادامه این مطلب خاطراتش را می‌خوانید و حرف‌هایش را می‌شنوید.

از ۱۰ فرزند فقط ۳ نفر زنده ماندیم
اصغر ظریف متولد ۱۳۳۰ در محله عیدگاه است. چندین نسل از خانواده در محله عیدگاه زندگی می‌کردند. از دوم دبستان همراه با خانواده به تهران می‌رود و سال‌های بعد را آنجا زندگی می‌کرده است. البته می‌گوید که در رفت‌وآمد بین مشهد و تهران بوده است. اصغرآقا درباره خانواده پدری‌اش می‌گوید: «پدرم در عیدگاه کاسب بود. آن زمان مرگ و میر زیاد بود از ۱۰ فرزندی که پدرم داشت ۳ نفر ماندیم. من، برادرم و خواهرم. خواهرم مادر شهید است.» اصغر آقا از کودکی در کارگاه قالی بافی بود و در این کار استاد است، هرچند که سال‌های سال است دار قالی را ندیده است. در ایام نوجوانی به تهران می‌رود و در ابتدای جوانی جذب هنر گلدوزی می‌شود. الان چند سالی است گلدوزی را رها کرده است و خرازی دارد.

۸ پسر و آرزوی دختر
اصغرآقا از حسرتش می‌گوید: «در دوره ما زود ازدواج می‌کردند. خودم ۱۹ سال داشتم که داماد شدم و ۸ پسر دارم، آن‌قدر پسر آوردم تا دختر شود، ولی نشد. خاطرم هست زمان تولد پسر پنجمم پرستار از اتاق زایمان بیرون آمد و با کلی ذوق گفت آقای ظریف بچه پسر است. گفتم چه فایده می‌گفتی دختر مژدگانی داشتی.» از او می‌پرسیم پس دختر ندارید؟ اشک در چشمانش جمع می‌شود و با بغض می‌گوید: «نه، لیاقتش را نداشتم. یکی از آرزوهایم این بود که خداوند دختر هم به ما بدهد که نشد.» جالب است که بر خلاف بیشتر خانواده‌های منطقه دختردوست هستند.
اصغرآقا که اکنون خرازی دارد، می‌گوید: «آن‌قدر دختر دوست دارم که وقتی دختر بچه‌ها برای خرید به مغازه‌ام می‌آیند از جان کمتر به آن‌ها نمی‌گویم.»

محله عیدگاه
اصغرآقا ادامه می‌دهد: «مادرم خانه‌دار بود و سوادی هم نداشتند. ما در کوچه مددیان زندگی می‌کردیم، آن زمان در محله ما ۴ یا ۵ نفر بیشتر سواد نداشتند.» اصغرآقا درباره محله‌های قدیمی می‌گوید: «مشهد دیگر مشهد قدیم نیست و همه آثار تاریخی آن از بین رفته است. عیدگاه اولین محله مشهد بود. قبلا دور حرم کوچک بود و دور تا دور آن گاراژ بود. خیابانی بود که اتوبوس‌ها از آنجا به سمت تهران می‌رفتند، برای همین خیابان به نام تهران شد. در تهران هم خیابانی داریم به نام خراسان که اتوبوس‌ها آنجا می‌رفتند. عیدگاه آن موقع یکی از بزرگ‌ترین محلات مشهد بود. محلات دیگر مشهد سرشور و نوغان بودند.»

با پول خانه می‌شود ۳ جفت جوراب خرید
دلیل رفتنشان به تهران خواهرشان است. اصغرآقا می‌گوید: «بعد از ازدواج خواهرم و به دلیل اینکه همسرش در تهران کار می‌کرد به آنجا رفتیم. مادرم هم مثل خود ما دختر دوست است برای همین به تهران رفتیم. خانه عیدگاه را فروختیم و به ناصر خسرو تهران رفتیم.» با خنده می‌گوید: «آن موقع خانه را ۱۷ هزارتومان فروختیم که الان قیمت ۳ جفت جوراب می‌شود. الان محله و خانه ما بخشی از شارستان شده است.»

دختر نعمت است و غم‌خوار پدر
افزون بر این ۸ پسر ۲ پسرش را هم از دست داده است. اصغرآقا می‌گوید: «پسرم مرتضی را بعد از انقلاب از دست دادیم. بعد از انقلاب به مشهد آمدیم. پسرم، بیمار شده بود و هرچه داشتیم برای او هزینه کردم، ولی فایده‌ای نداشت. پول کافی برای درمان نداشتم پس مجبور شدم به تهران بروم و پارچه‌های گلدوزی را که برش زده و آماده کرده بودم، بفروشم، ولی وقتی برگشتم دیگر کار از کار گذشته بود و پسرم فوت کرده بود.» پسر دیگرشان هم سقط می‌شود. الان ۵ نوه دختر دارد. اصغرآقا می‌گوید: «آن‌قدر نوه اول دختری را دوست داشتیم که وقتی در آغوشم بود بویش می‌کردم و دوست نداشتم از بغلم بیرون بیاید. دختر نعمت است و غم‌خوار پدر. وقتی پدر مشکلی دارد دختر است که اشکش در می‌آید و به درد دل پدر گوش می‌دهد.»

۳ فرزند داشتم، ولی کسی باور نمی‌کرد
اسم اولین نوه‌ای که دختر می‌شود، سمیه می‌گذارد، همان اسمی که دوست داشت دخترش داشته باشد. دلیلش هم این است که سمیه اولین زن شهید در اسلام است. نام پسر‌ها را از اول تا آخر برایمان این‌گونه می‌گوید: «امیر، سعید، مجتبی، محسن، حسین، اسماعیل، علیرضا و حمیدرضا»
اصغرآقا سپس خاطره‌ای از دوران جوانی‌اش که سرحال‌تر بود، می‌گوید: «آن‌قدر در تهران زندگی خوبی داشتیم که سرحال بودم. چهره‌ام جوان مانده بود. خاطرم هست که اوایل انقلاب، من و پسرم سوار موتور بودیم و جلوی ما را به خاطر سربازی گرفتند. فکر می‌کردند هم‌سن‌وسالیم و باید سربازی برویم (می‌خندد). ولی مشهد مرا پیر کرد. تهران کسی باورش نمی‌شد من ۳ فرزند داشته باشم. می‌گفتم متولد سال ۳۰ هستم و سربازی رفته‌ام، اما باورشان نمی‌شد. تازه تاریخ اصلی تولدم ۱۳۲۸ است، ولی آن موقع شناسنامه نبود و سجلی می‌آمد تا فامیل‌ها را ثبت کند و تاریخ تولد مرا ۱۳۳۰ زدند.»

در مشهد غم و غصه زیاد است‌
می‌پرسیم چرا؟ می‌گوید مشهد پیرش کرده است و ادامه می‌دهد: «در مشهد غم و غصه زیاد است. مشهد گرفتاری زیاد دارد. اگر صبح زود برای کار از خانه بیرون بیایی، یک چیز می‌گویند و اگر دیرتر بیرون بیایی یک حرف دیگر می‌زنند. تهران کسی کار به کار دیگری ندارد. اگر هم خریدی می‌کردی، برای خودت یا خانه‌ات فقط تبریک بود و آرزوی خرید‌های بهتر، ولی اینجا فقط حرف و حدیث است و دخالت کردن در زندگی. همین باعث می‌شود روز تا شبت خراب شود. البته بگویم که هر کسی حرف و کنایه‌ای هم به ما بزند، دو تا جوابش را می‌دهیم.»
سپس با خنده می‌گوید: «در دانشگاهی درس خواندیم که دومی ندارد. به آن ناصرخسرو می‌گویند. در ناصرخسرو رفت‌وآمد زیاد است و انواع و اقسام آدم‌ها را با عقاید و شکل زندگی متفاوت دیده‌ایم و تجربه داریم. تکیه دولت را دیده‌ایم، به تیمچه صدراعظم رفته‌ایم و کوچه پس‌کوچه‌های مروی و کاخ گلستان را دیده‌ایم و قبل انقلاب و بعد انقلاب را تجربه کرده‌ایم. خانه ما شهرری بود. برای رفت‌وآمد به چهارراه گلوبندک می‌آمدیم. ایستگاه رادیو نزدیک میدان ۱۵ خرداد بود. آنجا سوار اتوبوس می‌شدیم. آن زمان به میدان ۱۵ خرداد سبزه‌میدان می‌گفتند. کاخ شمس‌العماره نزدیک بود و آب تمیزی که از آن بیرون می‌آمد و آب خوردن هم بود، از روبه‌روی مغازه ما رد می‌شد.»

پانزدهم خرداد در سبزه‌میدان بودم
اصغرآقا واقعه ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ تهران را از نزدیک تجربه کرده، اما نوجوان بوده و نمی‌دانسته چه اتفاقی در اطرافشان در حال رخ دادن است. می‌گوید: «همان روز با شوهرخواهرم که به‌تازگی فوت کرده است، همراه با خواهرم سبزه‌میدان یا همان میدان ۱۵ خرداد بودیم که درگیری‌ها شروع شد. آن موقع سنم کم بود و هیچ‌چیز از سیاست نمی‌دانستم و پا به فرار گذاشتم، به سمت بازار قالی‌فروش‌ها رفتیم. بعد‌ها برایمان تعریف کردند که در آن تاریخ چه اتفاقی افتاده است و درگیری‌ها برای چه بوده است. آن موقع بزرگ‌تر‌ها هم اطلاعاتشان درباره سیاست آن‌قدر نبود که با ما در این‌باره صحبت کنند.»

خانواده همسرم همسایه قدیم ما در عیدگاه بودند
برای ازدواج، به مشهد برمی‌گردد و یک‌سالی اینجا زندگی می‌کند. بعد از ازدواج به‌صورت دائم ساکن تهران می‌شوند. اصغرآقا می‌گوید: «سال ۱۳۴۹ ازدواج کردم. خانواده همسرم همسایه قدیم ما در عیدگاه بودند. یک‌سالی اینجا بودیم و بعد به تهران برگشتیم.» قبل از ازدواج، شغل اصغرآقا قالی‌بافی بوده است. می‌گوید: «آن موقع قالی‌باف حرفه‌ای بودم و قالی به نام قالی ظریف‌باف داشتیم. تابلوفرش‌های نفیس هم برای حرم حضرت معصومه (س) می‌بافتم. از دوازده‌سالگی این کار را شروع کردم و در شانزده‌سالگی قالی‌باف ماهری بودم. قالی‌بافی را از پسردایی‌ام که در عیدگاه قالی می‌بافت و به تمیزباف عیدگاهی معروف بود، آموختم. آن زمان زن و مرد و دختر و پسر کار می‌کردند.»

پرده‌های چاپی جای گل‌دوزی را گرفت
سال ۱۳۵۳ وارد عرصه کار با چرخ و گل‌دوزی پرده‌های عزاداری می‌شود و به گفته خودش پشت چرخ می‌نشیند. اصغرآقا در این‌باره می‌گوید: «آن زمان ۳ گل‌دوزی بزرگ در تهران بود؛ گل‌دوزی جهان، گل‌دوزی حاج احمد تمیز و سومی هم گل‌دوزی جلالیان. من در گل‌دوزی جهان کار می‌کردم و تا چند سال قبل هم مشغول کار بودم. تا زمانی که هنوز پرده‌های صنعتی بیرون نیامده بود و کار زیاد بود، همراه با پسرم، مجتبی، در همین زمینه کار می‌کردیم. ۶ چرخ داشتیم و انواع پرچم‌ها را می‌دوختیم. دوچوب، کوتَل یا گل‌دسته که در مشهد کاربردی ندارد و تهرانی‌ها بیشتر از آن در عزادارای‌ها استفاده می‌کنند، سینه علم، ۱۴ معصوم (ع)، وان یکاد، شال علم، لچکی یا سه‌گوش مدل‌های دیگر پرچم است که برای مراسم عزاداری ائمه می‌دوختیم.» می‌پرسیم چرا گل‌دوزی را انتخاب کردید؟ می‌گوید: «دنبال کار می‌گشتم، خواهرزاده‌ام که هم‌سن‌وسال خودم بود شغل زردوزی داشت و سردوشی می‌دوخت. بعد از انقلاب کارش جمع شد. همان موقع در ناصرخسرو کار می‌کردند و اوستایی داشت با نام عبدالوهاب زردوز که اولین کسی بود که شنل رضاخان را برایش دوخته بود. کار گل‌دوزی را به ما معرفی کرد و در گل‌دوزی جهان مشغول به کار شدیم.»

گل‌دوزی از سمت شام و بیروت به ایران آمد
درباره چرخ‌های گل‌دوزی آن دوران که می‌پرسیم، اصغرآقا می‌گوید: «آن زمان چرخ گل‌دوزی مثل امروز نبود و پایی بود. قربیلکی داشت که با دست آن را می‌چرخاندیم و طرح را می‌زدیم تا زمانی که برقی شد و با وصل کردن دینام، چرخ‌ها برقی شد.»
درباره تاریخچه گل‌دوزی آن هم گل‌دوزی پرچم می‌گوید: «این نوع کار از سمت شام و بیروت به ایران آمد. زنان عرب آن موقع به این گل‌دوزی وارد بودند. یک‌بار یک خانم عرب از حاشیه ناصرخسرو می‌گذشت که چرخ‌های ما را دید و وارد مغازه شد و از ما خواست اجازه بدهیم پشت چرخ بنشیند و کار کند. خیلی هم ماهر بود و توانست به‌سرعت کار را با ظرافت و خیلی تمیز به پایان برساند. چرخ‌های ما با چرخ‌های خیاطی امروزی متفاوت است و دوختن با آن‌ها کار سختی است و پارچه را هم نمی‌توانی روبه‌روی خودت بگذاری، وگرنه با مشکل روبه‌رو می‌شوی و پارچه دست و پایت را می‌گیرد. برای همین ما پارچه را اریب می‌گذاشتیم و طرح یا نوشته را می‌دوختیم. آن خانم عرب هم ماهر بود و توانست خیلی خوب از پس کار بربیاید. گاهی کاری داشتیم که طول پارچه آن ۱۵ تا ۲۰ متر و عرضش ۵ متر بوده است. قلاب دوختن کار سختی است، اما برجسته‌دوزی راحت‌تر است. قلاب باید دقیق باشد، در غیر این‌صورت اشتباهات به‌راحتی در حروف کلماتی که گل‌دوزی می‌کنی، دیده می‌شود. الان دیگر نه توان جسمی این کار را دارم و نه این کار رونق گذشته را دارد. حالا همین پارچه‌های ما را بنر می‌زنند و در مساجد نصب می‌کنند. کار سختی است و دستمزد آن هم پایین است».

گل‌دوزی از مشهد به دیگر شهر‌های ایران رفته است
اصغرآقا مشهد را آغازگر هنر گل‌دوزی در ایران می‌داند و می‌گوید: «گل‌دوزی از مشهد به دیگر شهر‌های ایران رفته است. حتی تهرانی‌ها این هنر را از مشهدی‌ها آموختند. در تهران هر کس می‌خواست گل‌دوزی خود را راه‌اندازی کند، باید به گل‌دوزی جهان می‌آمد و آنجا یک آزمون می‌داد تا مدرک گل‌دوزی بگیرد و مغازه داشته باشد. به کسی سخت نمی‌گرفتیم، همین‌که می‌دیدیم از پس کارکردن با چرخ برمی‌آید و مهارت این را دارد که پارچه را زیر چرخ کنترل کند، کاغذش را مهر و امضا می‌کردیم.»

باغ‌های سیب مهرآباد معروف بود
بعد از انقلاب برای زندگی به مشهد می‌آید و در همین مهر‌آباد زمین می‌خرد. اصغرآقا می‌گوید: «با اینکه کارفرمایم در تهران به من نیاز داشت و اصرار می‌کرد آنجا بمانم، ولی به این علت که مادرزنم در مشهد بود، به اینجا آمدیم. آن‌ها هم ساکن مهر‌آباد بودند. آن زمان مهر‌آباد مثل امروز نبود، همه‌جا درخت میوه بود. باغ‌ها طوطی داشت و کلی هم باصفا بود. باغ‌های سیب اینجا معروف بود، فقط زمینی که ما خریدیم، ۷ درخت سیب داشت.»

در گذشته عزاداری‌ها دلی بود
اصغرآقا درباره حال و هوای عزاداری در مشهد قدیم هم صحبت می‌کند و می‌گوید: «آن زمان عزاداری‌ها دلی بود. سبک عزاداری و نوحه‌خوانی و مداحی متفاوت بود و تأثیرگذار؛ هنوز کلام اول را نگفته بودند، اشک‌ها سرازیر می‌شد، ولی امروز همه‌چیز به نرخ روز است و حتی نوحه را روی آهنگ‌های ترانه تنظیم می‌کنند و بعد در مجلس عزاداری پخش می‌کنند. عزاداری‌ها در گذشته حرمت داشت. نوحه را در یادداشت‌هایشان می‌نوشتند و با تمام وجود می‌خواندند. الان نوحه‌ها از بلندگو پخش می‌شود و محتوای درستی ندارد. عزاداری‌ها بهتر بود. کسانی که سینه می‌زدند نیمه‌لخت بودند یا جلوی پیراهنشان باز بود، یا زنجیرزن‌ها بخشی از پشت لباسشان باز بود و زنجیر می‌زنند. عزادار‌ها صداقت داشتند. اگر غذای نذری بود ساده و خودمانی بود. ۲ نفر از یک ظرف آبگوشت غذا می‌خوردند. مراسم نذر و روضه هم مثل حالا نبود. مراسم خانم‌ها با یک نان و حلوا رونق داشت نه مثل حالا که صد قلم داخل سفره است و رنگ و لعاب دارد.»

در گذشته زائران در کاروان‌سرا‌ها اقامت می‌کردند
وی ادامه می‌دهد: «البته آن زمان این همه زائر برای عزاداری شهادت حضرت رضا (ع) نمی‌آمد. وسایل نقلیه مثل امروز نبود و حداقل ۲ روز در راه بودی، ولی حالا مشهد شلوغ می‌شود و جا برای خود مجاوران در حرم نیست و زمان و ایام عزاداری مشهدی‌ها میزبان زائران هستند.
آن زمان یک هتل سفید دور فلکه آب بود و دیگر زائران هم به کاروان‌سرا‌های اطراف حرم می‌رفتند و همانجا ساکن می‌شدند. اتوبوس‌ها از اینجا که راه می‌افتادند شب در دهنه زیدر نزدیک به میامی می‌ایستادند بعد از نماز صبح راه می‌افتادند تا به میدان شوش تهران می‌رسیدند.۲ روز در راه بودیم. قدیمی‌تر از ما هم که با اسب و الاغ سفر می‌کردند تا ۳، ۴ ماه در راه بودند. آن موقع اغلب مردم از اطراف مشهد برای عزاداری به مشهد می‌آمدند. زائران از همین طرق که حالا جزو شهر است برای زیارت و عزاداری به اینجا می‌آمدند. آن زمان همه کاروان‌سرا‌ها پایین خیابان بود. هر اتوبوسی هم که از تهران می‌آمد تپه سلام که می‌رسید می‌ایستاد و سلام می‌دادند و دعا می‌خواندند.»

جلسه‌ای به نام جلسه علی بن موسی الرضا (ع)
سال‌هاست که آقای ظریف جلسه قرآن دارند و دیگ شله هم برای وفات حضرت رضا (ع) برپا می‌کنند. اصغر آقا در این باره می‌گوید: «جلسه‌ای داریم به نام جلسه علی بن موسی الرضا (ع) که سال ۶۷ آن را راه‌اندازی کردیم و خودم سرپرست آن هستم. جلسه را با همان دوستان و همسایه‌های مهرآباد که ۱۵ نفر بودیم و هر هفته چهارشنبه‌ها در خانه‌ها دور می‌زد برپا کردیم. کم کم تعداد افراد بیشتر شد و هر چهارشنبه ۳ تا ۴ خانه پر می‌شد. از زمانی که اهل تسنن به اینجا آمدند شیعه‌ها خانه‌ها را فروختند و رفتند. بیشتر هم از همان محله عیدگاه بودند. باز هم با همین تعداد کمی که ماندیم جلسه را داریم و هر هفته با همین تعداد محدود برگزار می‌کنیم.»

دیگ نذری ۳۲ ساله
دیگ شعله‌ای دارند که سال‌هاست آن را برپا می‌کنند. اصغرآقا درباره ماجرای این نذر می‌گوید: «همان اوایل که دوباره به مشهد آمده بودیم با یکی از دوستان قدیمی که در یک دیگه شله شریک شده بودند برای گرفتن نذری رفتیم وقتی می‌خواست دوستمان کمی شله برای نوه‌اش بگیرد، دستش را رد کردند و گفتند باید اول به میهمان‌های خودمان نذری بدهیم. وقتی برخورد ایشان را دیدم تصمیم گرفتم دیگ شله را خودمان راه‌اندازی کنیم. سال اول به جای یک دیگ، ۲ دیگ شد و هر سال هم به تعداد دیگ‌ها اضافه شد. تا ۷ دیگ هم رسید و در زمین بایری که نزدیک خانه بود دیگ‌ها را برپا می‌کردیم. همسایه‌ها کمک می‌کردند، ولی بعد از چند سال تصمیم گرفتم دیگ‌ها را کم کنم. جوان‌ها دور دیگ جمع می‌شدند و احترام مراسم و دیگ را نگه نمی‌داشتند، برای همین تصمیم گرفتم دیگ‌ها را کم کنم و تعدادی دیگ در حیاط خانه بگذارم. زمین آنجا را بوسیدم و ادامه کار را در خانه انجام دادم. هر سال بخشی از شله را به مکان‌های اطراف حرم مطهر می‌بریم و پخش می‌کنیم تا به دست زائران هم برسد. هر سال هزار و ۵۰۰ ظرف آماده می‌کنیم و خانم‌ها تعداد زیادی نان سنگک را برش می‌زنند و در پلاستیک با قاشق و نمک بسته‌بندی می‌کنند تا روز بعد راحت بتوانیم همراه شله پخش کنیم. چندسالی است که به میدان ضد می‌رویم و آنجا نذر را توزیع می‌کنیم. بقیه دیگ را هم اینجا در مهرآباد بعد از اذان پخش می‌کنیم.»

اگر می‌خواهی نذری بدهی باید درجه یک و خوب باشد
وقتی می‌پرسم چرا دیگ را برای وفات حضرت رضا (ع) بر پا می‌کنید؟ اصغرآقا پاسخ می‌دهد: «زمانی که برای خرید دیگ مسی رفته بودم، فروشنده گفت «هر دیگ کیلویی ۲۲ هزار تومان» گفتم دیگ را برای امام رضا (ع) می‌خواهم تا این را شنید گفت «چون برای امام رضا (ع) است دیگ‌ها را ۱۹ هزار تومان خریدم به شما هم به همان قیمت می‌فروشم.» برای شهادت امام حسین (ع) نذورات زیاد است، اما خود حضرت رضا (ع) با اینکه حرمشان در مشهد است، نذوراتشان کمتر است. خودم نیز معتقدم حضرت رضا (ع)، ولی نعمت ماست و هر چه داریم از ایشان داریم. سال گذشته شب شهادت حضرت علی (ع) پسر‌ها دیگ شله‌ای گذاشتند و آن را هم پخش کردند. شب وفات حضرت موسی بن جعفر (ع) هم شله پختیم و آن را برای زائران پخش کردیم. شله‌ای که می‌دهیم به حرمت و اسم آقا امام رضا (ع) شله خوبی است و همیشه خدا هم کمک می‌کند. مواد و گوشتی که در آن استفاده می‌کنیم مرغوب و خوب است. معتقدم اگر می‌خواهی نذری بدهی باید درجه یک و خوب باشد. نذر هم نیست، دلی است و امسال ۳۲ سال است که این شله را درست می‌کنیم و تا زمانی هم که بتوانیم ادامه می‌دهیم.»
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->