نجمه موسوی کاهانی - چند سال قبل وقتی در گنجینه قرآن حرم قدم میزدم و مدهوش گچکاریهای آن بودم، فکر نمیکردم که روزی با خالق این هنر دیدار کنم.
با دیدن گچکاریهای خیرهکنندهای که در سقف گنجینه وجود داشت این سؤال در ذهنم پررنگتر میشد که چرا هیچ اثری از نام و شناسنامه پدیدآورنده این شاهکار در اینجا وجود ندارد.
اما بالأخره موفق شدم استاد هنرمند این آثار را ملاقات کنم. دیدار با استادکار مهربان و خوشذوقی که با لبخند گرمش پذیرای ما در منزل شخصی خود بود.
استاد ابولقاسم کمالیزاده متولد ۱۳۲۱ که از قدیمیهای محله پاچنار است و از در و دیوار خانهاش هنر میبارد.
از شاگردی تا استادی
استادکار قدیمی که نشانههای صبر و شکیباییاش در آثار بینظیر او پیداست با متانت و آرامش اینطور خود را معرفی میکند: شاگرد بنّا بودم، جایی را کاهگل کرده بودند رنگ هم زده بودند تا لولهکشی کنند و بعد گچکار بیاید و گچکاری کند. معمار آمد و گفت که «یک مرد اصفهانی چاق به اینجا میآید به او بگو که معمار زود برمی گردد.» من هم گفتم: «چشم» بعد آقایی با لهجه اصفهانی آمد و گفت: «معمار کجاست» من هم گفتم: «الان میآید» وقتی معمار برگشت متوجه شدم که این مرد گچکار است و قرار است کار گچکاری بنا را انجام دهد. از فردای آن روز گچکار اصفهانی که اوستا حسین بود، شروع به کار کرد. شاگرد میخواست و من را هم دم دست او گذاشتند تا برایش گچ بسازم. گچکاری که تمام شد نوبت به گچبری رسید. من هم که شده بودم شاگرد گچکار در مراحل گچبری هم کمک دست او بودم. کار که تمام شد برای کار بعدی من را همراه خودش برد و تمام بهار و تابستان و زمستان در هر کاری که به وی سپرده میشد من را هم به عنوان شاگرد میبرد. نیمههای فصل زمستان اوضاع کار کساد شد و به اصفهان رفت، اما وسایلش را در خانه ما گذاشت. من هم دوباره شاگرد بنا شدم، اما دوباره عید برگشت و من هم دوباره به کار گچکاری مشغول شدم. این بود که گچکار شدم.
استادکارها کار را یاد نمیدادند
اولین خاطرات گچکاری من مربوط به اواخر دهه۳۰ است. آنزمان خانه ما در کوچه حسینباشی بود. در آنروزها رسم نبود کسی از گچبرها کار یاد بگیرد. گچکار خیلی خوبی مثل حاج سیدعلی میرباقری که از گچکارهای بنام اصفهان بود وقتی از دنیا رفت یک نفر هم از او کار یاد نگرفته بود. آنزمان، اوستاکار خودش پای کار میایستاد تا کارگر گچ را الک کند پس از آن به کارگر میگفت که برود و خودش گچ را میساخت، زیرا دوست نداشت کسی دور و برش باشد و کار را یاد بگیرد. کمتر از تعداد انگشتان دست افرادی وجود داشتند که از گچبرها کار یاد گرفته بودند. من سه سال برای اصفهانیها شاگردی کردم و وقتی که دستم راه افتاد دیگر من را برای شاگردی نبردند تا یک وقت راه و چاه کار را یاد نگیرم.
یکسال زمستان به همراه گروه به اصفهان رفتم. چون سرشان شلوغ شده بود ناچار بودند که من را هم سرکار بگذارند. بعد از آن به مشهد برگشتم، به آستان قدس آمدم تا در اینجا کار کنم. آینههای پیش روی حضرت، گچبریهایی دارد که تعمیراتی لازم داشت و بخشهایی هم نیاز داشت تا بنیادی کار شود وقتی که اوستا حسین از اصفهان آمد آنها را هم به حرم بردم تا به کمک من بیایند و کارهای روی آیینه تمام شود. بعد از آن هم ۱۸اردیبهشت ۴۴
گنجینه فرش را با اوستاحسین شروع کردیم که یکی از بهترین آثار من است.
استاد گچبرهای قدیم
استاد ابوالقاسم در ادامه از نانجیبی بعضی گچکارهای قدیمی آنزمانها که گچکاری انحصاری بود و مشهد گچبُر خوب نداشت هم تعریف کرده و میگوید: برای ساختن بیمارستان امام رضا (ع) از تهران گچبری آورده بودند که به حسن سیاه مشهور بود. بعد از اینکه کارش در بیمارستان امام رضا (ع) تمام شد کارهای شخصی مردم را قبول میکرد، اما با بدقولیهایی که کرد نام و آوازه گچکارها را حسابی خراب کرد. در هر کار و شغلی آدم نجیب هم هست، آدم نانجیب هم پیدا میشود، اما استادکارها باید بدانند که مهم انجام درست کار است. الان هم اختلاف بین مهندس و کارگر وجود دارد، اما باید با هم کنار بیایند تا کار پیش برود. مهندسها دوست ندارند کسی در کارشان دخالت کند. گاهی اوقات گچبرها هم بدجنسی میکنند و مهندسها را اذیت میکنند و گچ خوب برای آنها درست نمیکنند. مهندسها هم که کار گچ انجام ندادهاند، تشخیص نمیدهند و با گچمرده کار میکنند.
استاد ابوالقاسم سپس باحوصله مراحل ساخت انواع گچ را تشریح کرد و فرق گچ زنده و مرده را توضیح داده و بیان میکند: بیش از ۱۰۰مدل میتوان گچ را درست کرد. اینکه چطور با گچ ۳۰درصد کار شود تخصص میخواهد.
نقشه آثارم متعلق به خودم است
یک وقتهایی کارهایی را انجام دادیم که در زمان خودش خیلی کیف داده و حال ما را خوب کرده است. نقش کارهای من مال خودم بوده و هیچ دو نقشهای شبیه هم کار نشده است. بعضی گچکارها خوب نقشه میکشند، اما نمیتوانند آن را در هنگام کار اجرا کنند بعضی از آنها گچکار خیلی خوبی هستند، اما نقشه را باید از جای دیگر تهیه کنند. من به لطف خدا در هر دو مختص هستم. البته چیزی که باعث شده به خودم ببالم این است که هیچ وقت نگفتم کاری شدنی نیست و نمیتوانم انجام دهم هر وقت کاری را شروع کردهام تا انتها رفته و تمام کردهام. به یاد دارم۶۰سال قبل که خیلی سن و سال کمی داشتم مهندس سهرابی، صاحب وقت کارخانه سیمان مشهد که کارخانه موزاییکسازی هم داشت مثل گلدانهایی که شهرداری دور میدانها گذاشته از من خواست. خانه آنها در کوچه چهارباغ بود. حوض بزرگ بیضیشکلی در وسط حیاط ساخته و چند تا از همین گلدانها را هم دور آن ساختم. به آن کارم خیلی افتخار میکردم. خانه خراب شده است، اما باز هم از آن یاد میکنم. از قدیمیهای آستانه ترازکردن را یاد گرفته بودم در آن زمان ابزار تراز امروزی وجود نداشت. به همین دلیل حیاط را تمیز کردم و چند آجر گذاشتم و از آجرهای مختلف ریسمانهای مختلف را از چپ و راست بستم تا بتوانم کف را تراز کنم. یک نرده پله هم در خانه شیرازیهای تراشکار ساخته بودم. خانه آنها در کوچه سجادی بود. یکسری کارهایم را خیلی دوست داشتم، زیرا در آنها از خلاقیت خودم استفاده کردم. محرابی که در شیراز ساختم از آنکارهایی است که میتوانند فیلم آن را بگیرند و ساعتها نگاه کنند، کیف کنند. منزل خودم هم کار دست خودم است، اما از آنجایی که کوزهگر از کوزه شکسته آب میخورد، نتوانستم برای گچبریهای خانه وقت زیادی بگذارم. البته حاشیه آن حاشیه گرانقیمتی است و کار فاخری محسوب میشود.
تفاوت سبک اصفهانی و خراسانی
استاد کمالیزاده در ادامه توضیحاتی درباره تفاوت دو سبک خراسانی و اصفهانی در گچبری داده و میگوید: کار اصفهانی ظاهر جذبکنندهتری دارد، زیرا رنگهای زیادی دارد و شلوغ کار میشود. اما کارهای خراسانی ساده و در عین سادگی بسیار شیک و زیباست. در کارهای اصفهانی کارهای کُشتهبری توسعه بیشتری دارد در حالی که در گچبری خراسانی همه چیز با هم کار میشود. کار اصفهان شلوغ بوده و بسیار غلطانداز است، اما به نظر من کار باید کنار هم و به صورت مجموعه انجام شود و هر کدام به اندازه کافی باشد. مثلاً در گچبری خراسانی تنگبری بسیار زیاد است که متأسفانه اکنون، چون کار تخصص استادکار است و استاد کار بسیار ماهری میخواهد تقریباً حذف شده است.
دوران تولیتهای مختلف
این استاد برجسته هنر گچبری و دارنده نشان درجه یک هنری کشور، در ادامه به بیان خاطراتی از ادوار حضور خود در آستان قدس رضوی پرداخته و در ابتدای کار نحوه ایجاد باغ ملکآباد را تشریح میکند: سالهای دهه ۳۰ و ابتدای دهه ۴۰ باغ ملکآباد به بزرگی الان نبود. فقط یک باغ کوچک در قلعه ملکآباد قرار داشت که یک قبرستان و حدود ۳۵خانه داشت. باغ کوچکی هم مربوط به قلعه وجود داشت و ساختمانهایی در حال تعمیر که کار آنها را انجام میدادیم. خدابیامرز دکتر سید فخرالدین شادمان که در آنزمان نایبالتولیه بود اولین فردی بود که از شهر به آنجا آمد و در ساختمان دو طبقهای که تعمیر کرده بودیم زندگی کرد. پس از آن سیدجلالالدین تهرانی به آنجا آمد و نهالهایی را بیرون باغ کاشت و پس از آن هم امیرعزیزی آن کار را ادامه داد تا باغ ملکآباد الان ایجاد شد.
او سپس گریزی به خاطرات کار کردن در گنجینه آستان قدس زده و بیان میکند: در زمانی که سپهبد امیرعزیزی نایبالتولیه بود چوب بست کار ما در گنجینه آستان قدس نردبانی پله پهن داشت. او هم که به کار گچبری علاقهمند بود روی چوب بست میآمد. در آنزمان چایخوردن در محل کار برای کارگران آستان قدس ممنوع بود. ما مخفیانه هم از قهوهخانه چای میآوردیم سطلها را سه طبقه درست میکردیم و روی چایها میگذاشتیم تا دیده نشود. اگر میدیدند جریمه میکردند. یک روز که نشسته بودیم چای بخوریم تیمسار سر رسید. ما از جای خود بلند شدیم. او گفت: «بنشینید راحت باشید. چایتان را بخورید من کاری به شما ندارم. برای من هم چای میآورند.» بعد دیدیم که در یک سینی فاخر و با قوری زیبا برای او هم چای آوردند. جایی نداشتیم که بنشیند من هم خیلی سریع نیمکتی برای او درست کردم و رویش پارچه انداختم. بعد از آن، این نیمکت تبدیل به پاتوقی نایب التولیه وقت شد. از پلههای نردبان بهراحتی بالا میآمد و شبها را آنجا میگذراند. از آن به بعد چای خوردن هم آزاد شد.