در اوضاع آشفته فعلي كه مشكلات اقتصادي و اجتماعي داخلي با اوج گرفتن بحران افغانستان همزمان شده است، فقدان منبع يا منابع رسانه اي اثربخش و مورد اعتماد بيش از هميشه احساس مي شود.
پرسشهاي فراوان مردم در باره موضوعات گوناگون از واكس كرونا تا موضوع طالبان همچنان از سوي منابع رسمي داخلي بي پاسخ مي ماند و تصوير غالب اذهان مخاطبان را رسانه هاي بيگانه يا اطلاعات فضاي مجازي شكل مي دهد.
چرا مردم براي اين همه پرسش يك پاسخ دقيق دريافت نمي كنند و براي اين تحولات عجيب و پيچيده يك تحليل درست نمي شنوند؟
اگر قبول داريم كه رويارويي رسانه اي، نوعي تقابل و جنگ نرم است، چرا شهروندان خود را در ميانه اين ميدان بي دفاع رها كرده ايم؟
شايد كسي بگويد رسانه ملي يا مطبوعات داخلي يا برخي سايت هاي خبري در اين زمينه تلاش هايي دارند و مشغولند.
نكته مهم اين ماجرا دقيقا همين جاست كه بخشي گسترده از بدنه جامعه با رسانه هاي رسمي فاصله گرفته و اساسا هيچ نسبتي با ادبيات رسمي ندارد.
در واقع اکثر رسانه هاي حاكميتي در طي سالهاي اخير، مرجعيت خود را از دست داده يا با كاهش جدي مرجعيت خود روبرو شده اند.
مشكل هم بيشتر با نسل جديد و جواني است كه هم با رسانه هاي بين المللي و شبكه هاي اجتماعي فضاي مجازي بيشتر در ارتباط است و هم زبان هاي خارجي را تا حد زيادي آموخته، در عين حال به دليل شكاف نسلي به طور طبيعي و به صورت اجتناب ناپذيري به گفتماني كاملا متفاوت تعلق پيدا كرده است.
اگر پرسشهاي حساس و مهم اين مخاطب به صورت قانع كننده و روشن پاسخ داده نشود، فرصت باقي مانده در ارتباط با افكار عمومي هم از ميان خواهد رفت.
امروز اگر براي اقناع افكار عمومي در مورد سياست کشور نسبت به موضوع طالبان قدمي برنداريم، شايد مردم حتى به عملكرد ما در سایر کشورها هم دچار ترديد و ابهام شوند.
بايد اكنون به پشت سر خود بنگريم و بپرسيم كه چرا مخاطب عمومي ديگر اعتماد چنداني به رسانه هاي رسمي ندارند و پاسخ سؤالات خود را در منابع خبري غير رسمي جستجو مي كنند؟
چرا كاري كرده ايم كه چهار دهه بعد از انقلاب اسلامي، رسانه هاي بيگانه بر بخش انبوهي از شهروندان ما اثرگذار باشند و بتوانند چشم و گوش آنها را در اختيار بگيرند؟