سرخط خبرها

عاشقانه های زائران پیاده

  • کد خبر: ۷۹۲۹
  • ۰۸ آبان ۱۳۹۸ - ۰۸:۱۳
عاشقانه های زائران پیاده
چند روایت کوتاه از آدم‌هایی که بی‌منت به زائران پیاده خدمت می‌کنند

محمد کاملان
خبرنگار شهرآرا محله

تصویر، تصویرِ عجیبی است. از اول جاده آسیایی تا نزدیکی‌های چناران قدم به قدم چشممان به آدم‌هایی می‌افتد که ماشینشان را پُر کرده‌اند از خوراکی‌های جور‌واجور و دارند بین زائران پیاده‌ای که سرِ صبح به دروازه مشهد رسیده و هنوز صبحانه نخورده‌اند، توزیع می‌کنند. هرکسی هم به اندازه وُسعش نخودی در دیگ آش استقبال از زائران آقا می‌اندازد. یکی صندوق عقب پرایدش را پُر کرده از شله زرد و بین مردم و زائران توزیع می‌کند، دیگری هم با ماشین چند صد میلیونی‌اش کنار بزرگراه ایستاده و در هوایِ سرد پاییزی مشهد عدسی داغ دستشان می‌دهد. مردی هم در ورودی ایستگاه خادم‌العباس ایستاده و پلاستیک شکلات را جلوی زائران شمالی آقا می‌گیرد تا ثواب شیرین کردن دهان میهمان‌های پیاده امام هشتم را به پایش بنویسند. یکی هم هنرش را خرج زائران آقا کرده است و در میانه‌راه با پسرش ایستگاهی زده‌اند و هم چایی دست زائران می‌دهند، هم سر و صورتشان را رایگان اصلاح می‌کند. خلاصه اینکه روز‌های پایانی ماه صفر جاده قوچان جای عجیبی می‌شود، مردم از هم در خدمت به زائران پیاده سبقت می‌گیرند؛ هر کسی هرچه در چنته دارد می‌آورد تا در راه زائران پیاده آقا خرج کند تا به قول خودشان یک‌سال زندگی‌شان را بیمه کنند.

امام هشتم عنایت کند برای زائرانش سفره هم می‌اندازم
کارگر یکی از کارخانه‌های جاده قوچان است و از اهالی محله امام هادی (ع)، با ۳ ماه حقوق عقب افتاده، ناشکری نمی‌کند و با خنده می‌گوید: درست می‌شود ان‌شاءا.... عادت کردیم به این وضعیت. همه پولی که در جیبش داشته، شده یک پلاستیک شکلات که از سوپر مارکت حاشیه جاده خریده است تا بین زائران توزیع کند. تعریف می‌کند: از کارخانه که می‌آمدم چشمم افتاد به این زائران پیاده و حالِ خوبی که دارند. با خودم گفتم این‌ها چه همتی دارند که از چند صد کیلومتر آن‌طرف‌تر به عشق امام رضا (ع) پای پیاده راه می‌افتند سمت مشهد. چند سال در یکی از این ایستگاه‌های صلواتی بین راه کمک می‌کردم و خوب می‌دانم که چه حالِ خوشی دارند و با چه شور و شوقی به طرف حرم قدم برمی‌دارند. راستش به این‌هایی که ماشینشان را پُر از صبحانه کرده و آمده‌اند در جاده حسودی کردم. گفتم مگر من چه چیزی از این‌ها کمتر دارم. یکی خدا برایش ساخته، اوضاع مالی‌اش خوب است، شله زرد و عدسی و خوراک لوبیا می‌آورد سر راه زائران پیاده، من که به عالم و آدم بدهی دارم و ۳ ماه است که حقوق نگرفتم، نهایتش دهان زائران آقا را شیرین می‌کنم. همه پولی که در جیبم داشتم شد همین یک پلاستیک شکلات که از سوپری همین‌جا خریدم. به خود امام هشتم قسم اگر دست و بالم باز بود، برایشان از این سَر خانه‌ام تا آن سَر سفره می‌انداختم و نوکری‌شان را می‌کردم. ان‌شاءا... که خودِ آقا عنایت می‌کند و سال بعد در خانه خودم میهمان زائرانش خواهم بود.

برای بچه‌ها
پرایدش را پُر کرده از شله زرد و ساندویچ و انواع و اقسام خوراکی برای بچه‌ها. یک کاسه شله زرد و ساندویچ نان و پنیر سهم پدر و مادرهاست و کیک و اسمارتیز هم برای بچه‌هایی که در این چند روز پابه‌پای پدر و مادرشان تا مشهد آمده‌اند. چه ذوقی می‌کنند وقتی می‌فهمند محمد علی و همسرش برای آن‌ها تدارک خاص دیده‌اند. کاملاً می‌شود فهمید که خستگی ۴۰۰-۳۰۰ کیلومتر راه با همان اسمارتیز از تنشان بیرون رفته است. محمدعلی می‌گوید این سومین سالی است که به همراه همسرش می‌آیند سر راه زائران پیاده و نذری می‌دهند. هرسال هم یک مسیر متفاوت را انتخاب می‌کنند. سال پیش جاده فریمان بوده‌اند، سال قبل‌تر جاده نیشابور و امسال هم نوبت به جاده قوچان رسیده است. در این ۳ سال هم بیشتر از بزرگ‌تر‌ها حواسشان به بچه‌ها بوده است. محمد علی تعریف می‌کند که اولین‌بار به ذهن همسرش رسیده است که به بچه‌ها نگاه خاص‌تری داشته باشند و توپ را می‌اندازد درون زمین همسرش تا او گفتگو را با ما شروع کند: «من چند سال در ایستگاه‌های استقبال از زائر خدمت می‌کردم و یکی از چیز‌هایی که من را آزار می‌داد این بود که هیچ‌کس حواسش به بچه‌ها نبود. نهایت کاری که برای آن‌ها می‌کردند برپایی یک ایستگاه نقاشی بود. هدیه درست و حسابی‌ای نمی‌گرفتند. بچه‌هایی که این مسیر را پابه‌پای مادر و پدرشان آمده بودند خستگی در تنشان می‌ماند. این جمله را با تحقیق می‌گویم، چون به چشم خودم دیدم. سال اول که با محمدعلی تصمیم گرفتیم صبحانه بیاوریم سر راه زائران پیاده، با خودم عهد کردم که بچه‌ها را طور دیگری تحویل بگیرم. اگر برای بزرگ‌تر‌ها نان و پنیر آماده می‌کردیم، کنارش غذا یا خوراکی فانتزی‌تری برای بچه‌ها در نظر می‌گرفتم. سال دوم، یکی از دوستانم وقتی از نذرمان با خبر شد، ۱۰۰ عدد عروسک و ماشین خرید و به ما داد که برسانیم دست بچه‌ها. نمی‌دانید وقتی بچه‌های ۶-۵ ساله این چیز‌ها را از دست ما می‌گیرند چه ذوقی می‌کنند. انگار دنیا را به آن‌ها داده‌ایم. شاید باور نکنید، اما در چشم‌هایشان می‌بینم که خستگی چند صد کیلومتری که پیاده آمده‌اند از تنشان در می‌رود. خدا شاهد است که ما کار شاقی نمی‌کنیم، وُسعمان همین اندازه است، اما با این حرکت در ذهن بچه خاطره خوبی از سفر به مشهد می‌ماند و ناخودآگاه سال‌های بعد و حتی وقتی بزرگ‌تر شود، همیشه دلش برای حرم پر می‌کشد و خدایی ناکرده از امام رضا به دلیل سختی‌های مسیر و خستگی‌هایش بیزار نمی‌شود.»

آرایشگاه صلواتی
شاید بشود اسمش را گذاشت کوچک‌ترین و البته متفاوت‌ترین ایستگاه صلواتی مسیر جاده قوچان. کل ایستگاهی که آقا رسول و پسرش زده‌اند، به زور به ۶، ۷ متر می‌رسد. یک گوشه ایستگاهشان سماور گذاشته‌اند و چای داغ دست زائران می‌دهند. گوشه دیگر هم یک میز و صندلی و آینه گذاشته‌اند و آنجا را تبدیلش کرده‌اند به یک آرایشگاه کوچک. آقا رسول تازه از سفر اربعین آمده و شیفته میهمان‌نوازی عراقی‌ها در آن ایام شده است. می‌گوید: «برای آن‌ها فرقی نمی‌کند که پول‌دار باشند یا بی‌پول. هرکسی هرچیزی که دارد می‌آورد در مسیر زائران پیاده اباعبدا... خرج می‌کند.» آقا رسول که به قول خودش اسیر آن جو و فضا در مسیر پیاده‌روی اربعین می‌شود، با خودش می‌گوید این همه سال زائران پیاده آمده‌اند مشهد و من غافل بوده‌ام. همانجا درست در بین‌الحرمین و روبه‌روی حرم امام حسین (ع) نذر می‌کند که امسال هرچه و هرکاری از دستش برمی‌آید برای زائران پیاده امام هشتم انجام بدهد. می‌گوید: «نمی‌دانم چه اتفاقی افتاده بود که از وسط‌های مسیر پیاده‌روی اربعین مدام یاد زائر‌های پیاده امام رضا (ع) می‌افتادم. مدام این سؤال را از خودم می‌پرسیدم که میزبان خوبی برای زائر‌ها بودیم؟ نکند برایشان کم گذاشته‌ایم و گفته‌ایم که استقبال وظیفه شهرداری و آستان قدس و. یک وقت آقا آن دنیا از ما گلایه نکند که حرمت میهمان‌هایش را نگه نداشته‌ایم؟ بین‌الحرمین که رسیدم، همین که چشمم به گنبد اباعبدا... افتاد نذر کردم امسال هرچه در چنته دارم برای زائران پیاده امام رضا خرج کنم. مال و منال آن‌چنانی ندارم که بتوانم سفره بیندازم و خرج بدهم. دیدم منِ آرایشگر بهترین کاری که می‌توانم بکنم این است که از هنرم در این راه استفاده کنم. بالاخره زائر‌هایی که می‌آیند دوست دارند با سر و وضع مرتب بروند پابوس امام هشتم. یک ایستگاه کوچک سر راهشان زدم که من هم نخودی در این آش انداخته باشم.»
آقا رسول سال اولی است که قدم در مسیر خدمت به زائران پیاده گذاشته است و خودش می‌گوید یک درصد هم فکر نمی‌کرده است که مشهدی‌ها این‌طور برای زائران سنگ‌تمام بگذارند: «در این راه صحنه‌هایی دیدم که خدا شاهد است باورش برایم سخت است. اصلاً فکرش را نمی‌کردم ما مشهدی‌ها بلد باشیم این‌طور برای زائران آقا سنگ تمام بگذاریم. یک وقت‌هایی فکر می‌کنم که دارم خواب می‌بینم. الان ۲ روز است که اینجا هستم و در این مدت صبح‌ها یک عده با ماشین‌هایشان می‌آیند به زائر‌ها صبحانه و ناهار می‌دهند و می‌روند. بیشترشان هم خودروهایِ گران‌قیمتی سوار هستند. دیروز آقایی بنزسوار آمده بود اینجا. دختر بچه کوچکی داشت که می‌گفت دکتر‌ها جوابش کرده‌اند. زن و شوهر با گریه نذری پخش می‌کردند و از زائر‌ها می‌خواستند که برای دخترشان دعا کنند و دستی به سرش بکشند. مادرِ آن دختر می‌گفت: «نفس زائران پیاده امام رضا (ع) حق است و حتماً دخترم شفا می‌گیرد.» یک نفر دیگر هم که امروز داشت عدسی توزیع می‌کرد برایم تعریف کرد که سال پیش، همین‌جا بین زائران پیاده نذری توزیع کرده و سلامتی پسرش را از آقا گرفته است. گفتم اینجا صحنه‌هایی می‌بینید و چیز‌هایی می‌شنوید که بعید است باور کنید. فکر می‌کنید دارید خواب می‌بینید.

میهمان‌خانه رایگان
روی کاغذی که دستش گرفته، نوشته است: «اسکان رایگان برای زوار آقا امام رضا (ع) نزدیکِ حرم.» در نگاه اول همه فکر می‌کنند پیرمرد از عراقی‌ها یاد گرفته است که خانه‌اش را در اختیار زائران بگذارد، غافل از اینکه خانه ۳ طبقه خیابان تهران حاج مهدی قربانی ۱۶-۱۵ سال است که دهه آخر صفر پُر می‌شود از زائران پیاده و سواره‌ای که جا و مکان ندارند. می‌گویم حداقل نوه‌ها و بچه‌ها را می‌فرستادید سر راه بایستند، خودتان با این سن و سال در سرمایِ اول صبح اذیت می‌شوید که جواب می‌دهد:
«همه لطف کار به این است که خودم بیایم اینجا دست‌بوس زائر آقا باشم و ببرمش خانه‌ام. این کار لذتی دارد که شما‌ها نمی‌توانید آن را درک کنید.» حاج مهدی مدام از لطف امام رضا (ع) و سختی‌های زائران پیاده‌ای که در این مسیر می‌آیند حرف می‌زند تا از زیربار تعریف کردن ماجرای خودش شانه خالی کند، اما بالاخره تسلیم می‌شود و می‌گوید: «خانه من ۱۵ سال است که در دهه آخر صفر وقف زائران پیاده و آن‌هایی است که بی‌جا و مکان هستند. خیلی هم اتفاقی وارد این گود شدم. یک سال وفات امام هشتم هوا خیلی سرد بود. داشتم از روضه می‌رفتم خانه که دیدم یک خانواده در آن سرما در ماشینشان خوابیده‌اند. اول بی‌تفاوت رد شدم و بعد با خودم گفتم نکند این‌ها بی‌جا و مکان هستند و در این سرما می‌خواهند تا صبح در خودرو باشند؟ حدسم درست بود. آن زمان خانه‌ام در میدان ده دی بود. آوردمشان آنجا و ۳ روزی میهمانم بودند. از آن روز به بعد چنان گشایشی در کارم ایجاد شد که برای هرکسی تعریف می‌کنم، باور نمی‌کند. اول از همه خانه‌ام دوبله شد. یک دهنه مغازه‌ام شد دو تا و الی آخر. با خودم گفتم من ۲ روز به زائر آقا جا دادم زندگی من را از این رو به آن رو کرد. گفتم حاج مهدی بی‌معرفتی است اگر دستگیر زائران آقا امام هشتم نباشی. یک طبقه ۱۰۰ متری خانه‌ام را وقف زائران بی‌مکان آقا کردم. به دوست و آشنا سپرده بودم و هرازگاهی برای من زائر می‌فرستادند. یک‌سال خدا قسمت داماد و بچه‌هایم کرد که پای پیاده بروند اربعین. وقتی برگشتند مدام تعریف می‌کردند که عراقی‌ها می‌آیند لب جاده استقبال زائران و آن‌ها را با خودشان می‌برند خانه‌هایشان. من هم تصمیم گرفتم همین کار را بکنم. آن یک طبقه الان شده دوتا. از ۲، ۳ روز قبل از شهادت امام رضا (ع) می‌آیم لب جاده پیشوازشان و به سهم خودم خوشامد می‌گویم. هرکسی هم که جا و مکان نداشته باشد، می‌برم خانه خودمان.»
حاجی در این سال‌ها کلی روایت‌های جالب از زائران پیاده شنیده است که بعضی‌هایش عجیب شنیدنی است. تعریف می‌کند: «همه این آدم‌هایی که از شهر و دیارشان با پای پیاده به سمت مشهد راه می‌افتند، داستانی شنیدنی دارند. بعضی‌هایشان سال‌ها قبل نذر کردند و، چون حاجتشان را گرفته‌اند، می‌آیند که نذرشان را ادا کنند. بعضی‌ها هم گیر و گرفتی در کارشان است و پیاده می‌آیند پابوس حضرت، چون می‌دانند دست خالی برنمی‌گردند. یک سال خانمی میهمانم بود که بچه‌اش به گناه ناکرده افتاده بود زندان. پای برهنه از قوچان تا مشهد آمده بود که امام رضا (ع) حاجتش را بدهد و پسر بی‌گناهش از زندان آزاد شود. بارِ دیگر میهمانی داشتم از بهشهر مازندران که بچه‌اش فلج مادرزاد بود. سه سالی می‌شد که بچه را روی ویلچر می‌گذاشت و می‌آمد مشهد تا شفایش را بگیرد. می‌گفت این‌قدر می‌آیم تا آقا بالاخره شفایِ بچه‌ام را بدهد. سال پیش کاروانی از عزاداران اسفراین و بجنورد آمدند خانه ما. در بینشان یک آقایی بود که خیلی بی‌قراری می‌کرد. از همان لحظه‌ای که دیدمش داشت گریه می‌کرد. یک روز، دیگر نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و از رئیس کاروانشان پرسیدم که ماجرای این جوان چیست؟ گفت این طفلک رویش فشار است. ۳ سال است دختر عقد کرده و نمی‌تواند برود سر خانه و زندگی خودش و شرمنده مادر و پدر خودش و همسرش شده است. امسال پای پیاده آمده است بلکه فرجی شود. همان‌جا زنگ زدم به چندنفر از دوستان پول‌دار دست به خیرم. ماجرا را برایشان تعریف کردم. همت کردند و نگذاشتند آن جوان دست خالی از مشهد بیرون برود. امروز زنگ زد که حاجی دارم با خانمم پای پیاده می‌آیم مشهد.»

راهی که خستگی ندارد
از هرجایی که فکرش را بکنید آمده‌اند؛ روستایی دور افتاده و لبِ مرزی در امام‌قلی درگز، قوچان، فاروج، چناران، بجنورد و... با مرام و مسلک و سن و سال‌های گوناگون. بینشان هم پیرمرد هفتاد، هشتاد ساله پیدا می‌شود، هم بچه‌های شیرخواره و نوپا. همه‌شان را هم یک چیز به این مسیر کشانده است، عشق به امام رضا (ع). بیشتر از ۵ -۴ روز است که در راه هستند، گرما و سرمایِ مسیر را تحمل می‌کنند، با تاول‌های پایشان کنار آمده‌اند، گرسنگی و تشنگی کشیده‌اند فقط به این عشق که در پایان این مسیر قرار است چشمشان به گنبد طلایی امام هشتم بیفتد و می‌توانند عقده دل باز کنند. پای صحبت‌هایشان که بنشینی تازه می‌فهمی که هرکدام یک کوله‌بار درخواست و حاجت با خودش به در خانه حضرت آورده‌اند و مطمئن هستند که امام رئوف دست خالی آن‌ها را برنمی‌گرداند و پایان این سفر با دلی خوش راهی خانه و کاشانه و دیار خودشان می‌شوند.

مرحمتی آقا
مرضیه و غلامعلی ساکن یکی از روستا‌های دور و اطراف قوچان هستند و صد و چند کیلومتری را با دختر یک ساله‌شان پیاده آمده‌اند مشهد برای عرض تسلیت و تشکر. آقا غلامعلی به دخترشان که در کالسکه است، اشاره می‌کند و می‌گوید: «مرحمتی آقاست. اسمش هم مثل مادرشان نجمه است.» بعد هم بغضش می‌ترکد و گریه نمی‌گذارد که داستان مرحمتی‌شان را برایمان تعریف کند. مرضیه خانم، اما صحبت‌های همسرش را این‌طور پی می‌گیرد: «۷ سال است که ازدواج کردیم، اما بچه‌دار نمی‌شدیم. در روستایِ ما اگر کسی سال اول، دوم ازدواجش بچه‌دار نشود، باید خودش را آماده کند که از دور و بری‌ها و اهالی سرکوفت بشنود. سال پیش همین ایام شهادت، آقا طلبید و آمدیم مشهد. چشم من و غلامعلی که به گنبد افتاد، دل هردوتایمان شکست. شما نمی‌دانید سرکوفت شنیدن در محیط روستا چقدر سخت است؟ نه من مشکلی داشتم نه همسرم. دکتر‌ها گفتند خواست خداست که بچه‌دار نشوید. بروید نذر و نیازی بکنید که خدا بهتان فرزندی بدهد. اما یک عده نمی‌خواستند قبول کنند و مدام به من انگ می‌چسباندند که مشکل دارم و نمی‌فهمید که پنهان از شما برای شوهرتان دنبال همسر جدید بگردند یعنی چه؟ آن شب حال عجیبی داشتم و شاید باور نکنید، اما به دلم افتاده بود که آقا حاجتم را می‌دهد. همان‌جا نذر کردم که اگر بچه‌دار شوم، سال بعد با هیئتی‌های روستا و بچه پای پیاده برای عرض تشکر بیایم پابوسشان.»
صحبتمان که به اینجا می‌رسد بغض مرضیه خانم هم می‌ترکد و با همان حال خوشش ادامه داستان نجمه‌اش را برایمان تعریف می‌کند: «قربان آقا بروم! یک ماه نشد که فهمیدم حامله‌ام. انگار دنیا را به من داده بودند. باورمان نمی‌شد. آخر ما کلی دوا و درمان کرده بودیم. با خودمان عهد کرده بودیم که اگر بچه پسر بود بشود غلامرضا و اگر مرحمتی امام هشتم دختر باشد، نام مادرشان، نجمه، را رویش بگذاریم. نجمه‌مان هنوز یک سال ندارد، با اینکه همه منعمان کردند، اما دخترمان را با خودمان آوردیم که بشود کنیز آقا و خودش زندگی‌اش را بیمه کند.»

جامانده اربعین
بهزاد روی کوله‌پشتی‌اش این نوشته را چسبانده: «جا مانده اربعین.» حدود ۲۴ سال بیشتر ندارد و تک و تنها از چناران پیاده راه افتاده تا مشهد. خودش می‌گوید دلم را به دریا زدم و آمدم و ادامه می‌دهد: «شما که غریبه نیستید! خیلی دلم می‌خواست اربعین حرم امام حسین باشم، اما قسمت نشد. راستش این‌قدر پول نداشتم که بلیت بخرم و تا لب مرز بروم. هیچ‌کس را هم نداشتم که پولی به من قرض بدهد. همین که یک نفر از کربلا و اربعین و پیاده‌روی حرف می‌زد، می‌زدم زیر گریه و به خودم لعنت می‌فرستادم که معلوم نیست در این مدت چه کار کرده‌ام که امام از من رو برگردانده و من را لایق زیارت ندانسته است.» می‌پرسم چطور به جای پیاده‌روی اربعین سر از پیاده‌روی تا حرم امام رضا (ع) درآوردید که می‌گوید: خیلی اتفاقی شد. یک روز تلویزیون داشت کاروان‌های پیاده‌ای که به سمت حرم امام رضا (ع) می‌آمدند، نشان می‌داد و منم دلم هوایی شد. با خودم گفتم حرم امام حسین (ع) که نشد، امام هشتم (ع) که هست. دلم پر کشید برای حرم آقا. راستش خیلی وقت هم بود که مشهد نیامده بودم یعنی پول نداشتم که بیایم. دیدم فرصت خوبی است برای مشهد رفتن. یک یاعلی گفتم و همان کوله‌ای که برای اربعین بسته بودم و هنوز کنار خانه مانده بود، برداشتم و پای پیاده راه افتادم سمت مشهد. تک و تنها. خدا خیرشان بدهد مردم روستا‌های وسط راه. همین که می‌فهمیدند زائر آقا هستم با جان و دل از من پذیرایی می‌کردند. بهترین غذا و جای خواب را برایم مهیا می‌کردند. وسط راه چیزی را فهمیدم که برایم جالب بود. فاصله حرم آقا تا چناران تقریباً اندازه نجف تا کربلاست انگار قسمتم این بود که امسال به جای کربلا بیایم مشهد تا امام رضا (ع) نامه کربلای من را امضا کنند. از قدیم در گوشمان خوانده‌اند هرکسی که کربلا می‌خواهد باید از امام هشتم بگیرد.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->