سرخط خبرها

ایستگاه میهمان‌نوازی

  • کد خبر: ۷۹۹۹
  • ۰۹ آبان ۱۳۹۸ - ۰۹:۰۳
ایستگاه میهمان‌نوازی
نمازخانه پارک ملت پذیرای زائران پیاده حریم رضوی بود
فهیمه شهری - ۳ روز آخر ماه صفر، از وکیل‌آباد که وارد پارک ملت می‌شدی، صدای نوحه‌خوانی و حرکت پرچم‌ها در باد، حکایت از برپایی ایستگاهی در همان نزدیکی داشت. نیازی به گرفتن آدرس نبود، صدا را دنبال می‌کردی می‌رسیدی به ایستگاه میهمان‌نوازی.
خادمان اینجا همه مشتاق پذیرایی از زائران حریم رضوی بودند. چشم می‌کشیدند زائری از راه برسد تا گرد پایش را سرمه چشمانشان کنند. غرفه‌های واکس، ماساژ، خدمات بهداشتی، دل نوشته، مشاوره مذهبی، رادیو زائر، وای فای، عکس و فیلم، همه دایر بود تا در دیار غریب‌الغربا، هیچ مسافری احساس غربت نکند. نمازخانه بوستان ملت در اختیار خادمان و زائران بود تا در آن نفسی تازه کنند و به عشق دیدن گنبد طلایی شمس‌الشموس کفش همت بپوشند و ره به راهی سپارند که وصف کردنش مشکل است.
از شهر‌های مختلف میهمان داشتیم؛ کرج، قزوین، ساری، قوچان و بیشتر از همه، طرقبه و شاندیز. غلامعلی از ساری آمده بود. بیرق سبز علی‌بن‌موسی‌الرضا (ع) را در دست داشت و بی وقفه بدون ذره‌ای استراحت، می‌خواست خود را برای اقامه نماز اول وقت آماده کند. در تمام طول مسیر، ساعت حرکت و استراحتش را طوری تنظیم کرده بود که از نماز اول وقت عقب نماند. ۱۵ دقیقه مانده به اذان مغرب، به ایستگاه استقبال از زائر پارک ملت رسیده بود. با باوری محکم می‌گفت: «کسی که پا در مسیر امام رضا (ع) می‌گذارد باید حواسش به نماز و اخلاقش باشد.» دعوت خادمان برای پذیرایی را رد می‌کرد و می‌گفت: «بهترین پذیرایی اکنون، برگزاری نماز جماعت اول وقت است.» اثری از خستگی در او نبود. انگار نه انگار کلی راه را از ساری تا مشهد آمده است. آن‌قدر پر انرژی و بانشاط بود که اگر پا‌های تاول زده‌اش را نمی‌دیدم گمان می‌کردم شاید از ورزشکاران پارک ملت باشد. کمی آن‌سوتر، زکیه ۳۸ ساله ایستاده بود که همراه مادرش از بیرجند به مشهد آمده بودند. زکیه سال گذشته تصادف کرده و پایش شکسته است. خادمی در حال ماساژ دادن پا‌های او بود. وقتی درد زیادش را دید به او گفت باقی راه را با ماشین برو، اما زکیه پاسخ داد: «رفتن به پابوسی امام رضا (ع) با همین پای دردناک، حال و هوای دیگری دارد.»
علی دانشجوی ۲۷ ساله مهندسی پزشکی در قزوین است. می‌خواست از طرف دانشگاه به زیارت علی‌بن‌موسی‌الرضا (ع) بیاید، اما شرایط برایش فراهم نشده است. دلش می‌شکند و از آقا می‌خواهد او را بطلبد. بعد هم کمر همت را می‌بندد و با ۲ نفر دیگر از هم دانشگاهی‌هایش، پا در این مسیر می‌گذارند. به گفته خودش، نه بلیت اتوبوس پیدا می‌شد و نه قطار، اما آقا میهمان‌نواز است و راه را برای زائرش باز می‌کند.
مصطفی ۱۹ ساله، ششمین سال بود که روز شهادت امام رضا (ع) خودش را از قوچان به مشهد می‌رساند تا در پیاده‌روی این ایام شرکت کند. حضور در این حرکت را وظیفه خودش می‌دانست و در این باره اظهار می‌کرد: «وقتی می‌بینم افرادی با ویلچر، کالسکه یا با وجود مشکلاتی همچون کمردرد و ... پا در این مسیر می‌گذارند، بر خودم که از نعمت سلامتی برخوردارم واجب می‌دانم در پیاده‌روی، ولی نعمتمان شرکت کنم.»
مصطفی ۲ سال است ابتدا در پیاده‌روی اربعین کربلا شرکت می‌کند و پس از آن به مشهد می‌آید تا در پیاده‌روی ثامن‌الحجج (ع) هم باشد. او که از ۱۳ سالگی با مسیر مشهد الرضا و کربلا مأنوس شده، آرزو دارد چنان زندگی کند که لیاقت سربازی امام زمان (عج) را داشته باشد.
در اطرافم به هر زائری نگاه می‌کردم، نیت و حال و هوای خودش را داشت، اما زائر و خادم همه در یک اصل اشتراک داشتند و آن عشق به امام مهربانی‌ها بود. زائر با طی مسیر عشقش را نشان می‌داد و خادم با اکرام زائر. چه بسیار اشک‌ها که در این مسیر ریخته است و چه بسیار حاجت‌ها که روا شده است و می‌شود. حال خدام کم از زائران نداشت؛ خسته می‌شدند، اما با نام امام رضا (ع) قوت می‌گرفتند، دلگیر می‌شدند و با نذر مهربانی، شاد می‌شدند. درد زائر را می‌دیدند و درد خودشان را از یاد می‌بردند و سرانجام همه با دیدن پرچم علی‌بن موسی‌الرضا (ع) جانی دوباره می‌گرفتند. همه خدام با عشق نشسته بودند. کسی به زور آن‌ها را نیاورده بود. هیچ منفعت مالی هم از این خدمت کسب نمی‌کردند. بعضی‌ها چندین سال است که می‌آیند، ولی هر سال عاشق‌تر از قبل، بیشتر پیگیر نام نویسی و حضور در ایستگاه‌های استقبال از زائر هستند. اگر یک سال دیرتر اسمشان رد شود یا به قول خودشان توفیق خدمت نصیبشان نشود، چنان دلشان می‌شکند که مدت‌ها گریه می‌کنند و حسرت می‌خورند.
در بیرون نمازخانه، غرفه «دل نوشته» حال و هوای دیگری داشت. اینجا سکوت بود و گریه. دل کعبه جان‌هاست و چه قبله‌ای بهتر از گنبد شمس‌الشموس برای دل شکستگان حریم یار. اینجا هر زائری که گره‌ای در زندگی‌اش داشت، آن را در کاغذی نوشته و به پنجره فولاد نمادین امام رضا (ع) گره می‌زد تا قاصدکی، نامه‌اش را به امام رئوف برساند و گره‌اش به دست ضامن آهو باز شود. هر که اینجا بود رازی در دل داشت که فقط علی بن موسی‌الرضا (ع) را محرم آن راز می‌دانست. دل نوشته‌اش را که می‌نوشت یک خواهش داشت؛ نامه‌ام را نخوانید! برسانیدش به دست رضا...
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->