کاوه کیانی| در آیه ۵۵ سوره «نور» میخوانیم که «خدا به کسانى از شما که ایمان آوردهاند و کارهاى شایسته کردهاند وعده داد که در روى زمین جانشین دیگرانشان کند، همچنانکه مردمى را که پیش از آنها بودند جانشین دیگران کرد، و دینشان را -که خود برایشان پسندیده است- استوار سازد، و وحشتشان را به ایمنى بدل کند. مرا مىپرستند و هیچچیزى را با من شریک نمىکنند؛ و آنها که ازاینپس ناسپاسى کنند نافرماناند.» این را میتوان وعده تحقق «مدینه فاضله» پنداشت، جایی که فارابی، معلم ثانی، در آثار خویش، بهویژه «آراء أهل المدینة الفاضلة و مضاداتها»، بهخوبی آن را تصویر کرده است. او که میراثدار فلسفه افلاطون و ارسطو و به یک معنا نخستین فیلسوف مسلمان بود ارکان و ویژگیهای مدینه فاضله را که ریشه در آثار این دو اندیشمند بزرگ یونان داشت بهدقت برشمرده است. اگرچه شاعران در «مدینه فاضله» -و نه «آرمانشهر» تامس مور که صبغهای انسانی و غیرالهی دارد- جایی ندارند، میتوان برای توضیح این مفهوم به یک شعر زیبا متوسل شد، باشد که بدینواسطه متن نیز خواندنی شود. نظامی گنجوی در «خردنامه» نقل میکند که اسکندر، که شاگرد ارسطو هم بوده است، پس از سدبستن دربرابر قوم «یأجوج»، به شهری عجیب میرسد:
پدیدار شد شهری آراسته
چو فردوسی از نعمت و خواسته
چو آمد به دروازه شهرْ تنگ
ندیدش دری زآهن و چوب و سنگ
در آن شهر شد با تنی چند پیر
همه غایتاندیش و عبرتپذیر
دکانها بسی یافت آراسته
در و قفل از جمله برخاسته
شاه کشورگشا، متعجب، با پذیرایی مردم شهر روبهرو میشود و، چون آن حال میبیند از ایشان راز میپرسد و جواب میشنود:
چنان دان حقیقت که ما این گروه
که هستیم ساکن در این دشت و کوه
گروهی ضعیفان دینپروریم
سر مویی از راستی نگذریم
در کجروی بر جهان بستهایم
ز دنیا بدین راستی رستهایم
پذیریم هرچ آن خدایی بوَد
خصومت خدایآزمایی بوَد
نکوشیم با کرده کردگار
پرستنده را با خصومت چهکار؟
چو عاجز بوَد یارْ یاری کنیم
چو سختی رسد بردباری کنیم
ندارد ز ما کس ز کس مال بیش
همه راستقسمیم در مال خویش
شماریم خود را همه همسران
نخندیم بر گریه دیگران
نگهدار ما هست یزدان و بس
به یزدان پناهیم و دیگر به کس
به هرسان که ما را رسد خوب و زشت
سر خود نتابیم از آن سرنوشت
به هرچ آفریننده کردهست راست
نگوییم کاین، چون و آن از کجاست
کسی گیرد از خلق با ما قرار
که باشد چو ما پاک و پرهیزگار
چو از سیرت ما دگرگون شود
ز پرگار ما زود بیرون شود
البته اصل مطلب از این مفصلتر است، اما عجیب آنکه بیتِ پسینْ تناسب کاملی با بخش پایانی آیه پیشگفته دارد. باری، اسکندر که چنین میبیند و میشنود به این نتیجه میرسد که آنچه بایست از جهانگرفتن میآموخته است آموخته است و غایت حکمرانی همین است، رساندن جامعه به وضعیتی چنین. اما، همانطورکه فارابی گفته است، مدینه فاضله میبایست رهبری داشته باشد که فیلسوفی الهی است، کسی که مقام «خلیفةاللهی» زیبنده اوست. بنابر تعبیر «قرآن»، آدمی خلیفه خدا در زمین است، اما این صفت یک مصداق خاص هم دارد. چنانکه برخی محققان اشاره کردهاند، صفاتی که فارابی و بسیاری از اعقاب او برای رئیس مدینه فاضله برشمردهاند تنها در پیامبران و امامان یافت میشود و، باتوجهبه صبغه شیعی اندیشههای فارابی، چه بسا که مدینه فاضله همان حکومت جهانی موعود باشد که رهبر آن نیز مهدی قائم (عج) است، همان که بانگ بر خواهد زد: «أنا بقیة الله فی أرضه و خلیفته». چنانکه برخی محققان یادآور شدهاند، از افکار ملاصدرا، آخرین فیلسوف بزرگ مسلمان که از شیعیان دوازدهامامی بود و در دوران اقتدار اولین حکومت شیعهمذهب میزیست، همین نتیجه میشود. او صاحب یک دستگاه فکریِ تلفیقی ویژه بود که برآیند صدها سال فکر فلسفی در عالم اسلام و نامبردار به «حکمت متعالیه» است. باری، از صفاتی که صدرالمتألهین برای انسان کامل و نیز رئیس مدینه فاضله برمیشمرَد میتوان حکم کرد که این هردو ضرورتا یک تناند و این صفات جمع نیست مگر در امام زمان که از ارکان اندیشه شیعی است. چنانکه آمد، منظومه فکری او برساخته از عناصر ظاهرا نامتجانس است، از فلسفه مشاء گرفته تا فلسفه اشراق، از دین گرفته تا عرفان؛ بنابراین، عجیب نیست که او توانسته مفهوم عمومی «منجی موعود» را که در نزد همه این فِرَق معتبر است بهگونهای در اندیشه خود جای دهد که تعارضهای ظاهری ازمیان برخیزد و صلحی دائمی برقرار شود، درست مانند وضعیتی که در مدینه فاضله برقرار است. حقیقت آن است که برقراری مدینه فاضله به بهترین صورت در نظام فکری شیعیان تبیین شده است. امامتِ حجةبهالحسن (عج) که اکنون بیش از هزار سال از آغاز آن میگذرد و به برقراری حکومتی جهانی خواهد انجامید نقطه عزیمت شیعیان برای رسیدن به مدینه فاضله است. شاید که از زبان حافظ بسراییم:
بیا که رایت منصور پادشاه رسید
نوید فتح و بشارت به مهر و ماه رسید
کجاست صوفی دجالفعل ملحدشکل؟
بگو بسوز که مهدیّ دینپناه رسید