شریف شیرزاد| شهاب حسینی از آنور دنیا پیام فرستاده و گفته است: «سلام. ساختن فیلم خوب وظیفه هر فیلمسازی است، فیلمی بسازد که در شأن حضور تماشاگرانش باشد. فکر میکنم امیرحسین ترابی توی اولین تجربه فیلم بلند سینمایی خودش موفق شده این کار را انجام بدهد. فیلم ”هزارتو“ بهنظرم فیلم خوبی است که ما با عشق و علاقه کار کردهایم. امیدوارم حالا که قرار است اکران بشود شما تماشاگرهای عزیز، مردم خوب از آن استقبال کنید، ببینید و لذتش را ببرید! در پناه خدا! به امید دیدار!» اینور دنیا هم مردم، دعوتِ سوپراستار را شنیده یا نشنیده، آن را اجابت کرده و لبیک گفتهاند، نشان به آن نشان که فیلم ترابی -که البته یک سوپراستار دیگر، یعنی ساره بیات، هم در آن بازی میکند- در مدت کوتاهی بیشتر از سهمیلیارد فروخته است. میشود ادعا کرد که «هزارتو» از آن فیلمهایی است که روی کاکل سوپراستارها و عوامل اسمیاش میچرخد، زیرا، برخلاف گفته حسینی، امیرحسین ترابی فیلم خوبی نساخته است که کسی مشتاق دیدنش باشد؛ دستکم، فیلمنامه طلا معتضدی که نویسنده بیتجربهای هم نیست آنچنان نیست که یک کارگردان، هرچند کاربلد، بتواند فیلم خوبی از آن دربیاورد. داستان «هزارتو» ازاینقرار است که امیرعلی (شهاب حسینی)، بعد تصادف بههمراه دوستش، اسفندیار، که منجر به فوت او میشود، با زن پابهماه اسفندیار، یعنی نگار (ساره بیات)، ازدواج میکند. شاید چهارپنج سال بعد، درآستانه مهاجرت این خانواده نوپا به آمریکا، امیرعلی که با پسر ناتنیاش، یعنی بردیا، به خرید رفته است او را گم میکند و بهاینترتیب تلاشی برای یافتن پسرک آغاز میشود، درحالیکه شکوشبهههای بسیاری در کار است. اما بسیاری از این شکوشبههها هیچ اساسی ندارند؛ کارگردان و فیلمنامهنویساند که میخواهند، به هر قیمتی، چند شبهمسئله را بهجای مسائلی واقعی به خورد ما بدهند. بهنظر میرسد اصلا هزارتویی در کار نیست که کسی در آن گیر افتاده باشد؛ راه دَرروِ کاملا پیداست. ببینیم «هزارتو» یی که کارگردان و فیلمنامهنویس از آن دم میزنند چیست: اولِ کار، برادر نگار، یعنی نریمان (پژمان جمشیدی) به پلیسها میگوید که امیرعلی پدر واقعی بردیا نیست. بعد، میفهمیم که امیرعلی با آقای جمالی، پیمانکارش، اختلاف دارد. پس از آن، میفهمیم که نگار برای ثروت امیرعلی تن به ازدواج با او داده است و با پول او خرج مادر و برادرش را هم میدهد. بعدش، پی میبریم که امیرعلی، برای ملاقات با بیتا (غزاله نظر) که معشوقه پنهان او و البته دوست خانوادگی ایشان است، بردیا را در ماشین تنها گذاشته است. پس از آن، بنابر آنچه دوربینها ضبط کردهاند، میفهمیم که یک مرد جوان در لباسی ورزشی بردیا را دزدیده است، کسی که شاید نریمان باشد که شغلش به ورزش ربطی دارد. آخر هم، پی میبریم که در تصادف امیرعلی و اسفندیار اصلا اسفندیار راننده نبوده است، بلکه امیرعلی، آن هم در حالت مستی، پشت فرمان نشسته بوده است و اصلا بهدلیل عذابوجدان با نگار ازدواج کرده است. آخر فیلم، زنی که گویا یکی از سارقان کودک است با امیرعلی تماس میگیرد و به او میگوید که میتواند دَرازاء پرداخت پولِ کلانی بردیا را تحویل بگیرد. چنین میشود، اما سارق اصلی بیتاست که با «داریوش»نامی طرح این سرقت را ریخته است. خب، شاید بشود نمازخواندن با ناخن لاکزده یا سالمبودن ماشین پس از برخورد شدید با دیوار را توجیه کرد، اما همچنان چند مسئله توجیهناپذیر باقی میماند که من فقط دوتا از آنها را ذکر میکنم: چطور پلیس بعد تصادف امیرعلی و اسفندیار نفهمیده چه کسی پشت فرمان بوده است؟ چطور پلیس مکالمات امیرعلی را که از همان اول مشکوک است کنترل نمیکند؟ این دو پرسش که بهنظر نمیرسد جوابی داشته باشند نشان میدهند فیلم اساسا بحرانی ندارد که پیچیده هم باشد! ماجرا بی هیچ دلیل قانعکنندهای شروع میشود و بی هیچ دلیل قانعکنندهای هم بهپایان میرسد!