شریف شیرزاد| دوستی دارم که سخت شیفته «شبهای روشن» (۱۳۸۱) است، تاحدیکه آن را جزو فیلمهای برتر تاریخ سینمای ایران میداند. شاید باشند کسان دیگری که چنین نظری درباره این فیلم فرزاد مؤتمن دارند، اما تعدادشان قطعا بسیار اندک است؛ بهعبارتی دیگر میشود گفت که «شبهای روشن» حالا یک فیلم «کالت» (cult) شده است، از همان فیلمهایی که اخیرا مؤتمن هر شب یکی از آنها را توی صفحه اینستاگرامش معرفی میکند، همسنخ «کلهپاککن» (Eraserhead, ۱۹۷۷)، «مرده شریر» (The Evil Dead, ۱۹۸۱)، «موجود» (The Thing, ۱۹۸۲)، «بلید رانر» (Blade Runner,۱۹۸۲)، «لبوفسکی بزرگ» (The Big Lebowski, ۱۹۹۸)، «دانی دارکو» (Donnie Darko, ۲۰۰۱)، «تنها عاشقان زنده ماندند» (Only Lovers Left Alive, ۲۰۱۳) یا «هامون» (۱۳۶۸) در سینمای خودمان. یکی از فیلمهای کالت که احتمالا سینمادوستان زیادی آن را دیدهاند و بهخاطر دارند فیلم پرسوزوگداز «داستان عشق» (Love Story, ۱۹۷۰) است، مشهورترین اثر آرتور هیلر. اما، همانطورکه مهرزاد دانش در مطلبی تحتعنوان «رویارویی انسان و شهر» نوشته است، این کارگردان کانادایی را که در انواع ژانرها طبعآزمایی کرده است بیشتر با کمدیهای سبُک شوخوشنگش میشناسند که حاصل همکاری او با نمایشنامهنویسان بزرگ است، ازجمله با «غریبهها در شهر» (The Out-of-Towners, ۱۹۷۰) که فیلمنامهاش کار نیل سایمون، کمدینویس مشهور، است و خودش یک فیلم کالت بهحساب میآید. مؤتمن که یکی از دوستداران آرتور هیلر است و همچون او گونههای مختلفی را امتحان کرده و اهل اقتباس هم هست فیلم آخر خود، یعنی «چشموگوشبسته»، را که مدت کوتاهی از اکران آن میگذرد براساس یکی از آثار همین کارگردان کانادایی که «شر نبین، شر نشنو» (See No Evil, Hear No Evil, ۱۹۸۹) نام دارد ساخته است. «چشموگوشبسته»، بهتبع «شر نبین، شر نشنو»، یک کمدی جنایی زوجهنری است: جنایتی رخ میدهد که تنها شاهدانِ آن دو مرد هستند، یکی «بهروز شبخیز» (امین حیایی) که ناشنواست و دیگری «سعید غلامی» (بهرام افشاری) که نابیناست. پلیس که در صحنه وقوع جرم فقط بهروز و سعید را درکنار جسد مقتول مییابد آنها را دستگیر میکند و تحتبازجویی قرار میدهد و....
من فیلم «شر نبین، شر نشنو» را ندیدهام، اما در نوشتههای دیگران خواندهام که فیلمنامهاش اشکالاتی اساسی دارد. محضاطلاع کسانی که «چشموگوشبسته» را ندیدهاند میگویم که فیلم مؤتمن اشکالات فیلم هیلر را هم اقتباس کرده است! ایده خوب اولیه نقش چندانی در پیشرفت داستان ندارد و فیلم بیهیچ دلیلی کش میآید. به یک نمونه توجه کنید: قاتل، یعنی «نانا» (آناهیتا درگاهی)، و همدستش، یعنی «سروش» (پوریا پورسرخ)، بهدنبال کیف مقتول هستند که گویا دربردارنده شیئی قیمتی است، اما وقتی آن را بهدست میآورند خیلی زود میفهمند که به کاهدان زدهاند و این کیف آن کیف اصلی نیست؛ پس سراغ بهروز و سعید میروند که در بازداشت هستند، مگر آنها خبری از کیف اصلی داشته باشند. در فیلم هیلر عاملان قتل خود را وکیل معرفی میکنند، اما در فیلم مؤتمن میبینیم که بهعنوان نمایندگان پاساژ پیش پلیس میروند و خیلی راحت موفق میشوند با متهمان دیدار کنند، دیداری که نتیجهاش هم اصلا معلوم نیست! طرفه آنکه وقتی بهروز و سعید میفهمند که اینها همان عاملان قتل هستند و با دادوفریاد موضوع را به پلیس میفهمانند هیچکس به آنها توجهی نمیکند و مجرمان بهراحتی فرار میکنند و داستان بیخود ادامه پیدا میکند! شاید کسی بگوید پلیسهای فیلم احمق هستند و بنابراین هیچ کاری از دستشان برنمیآید، اما بهنظر من حماقت پلیس در فیلم مؤتمن که فیلمساز خیلی هم با آن شوخی کرده است هیچ محملی ندارد، و نیز هیچ کارکردی، جز آنکه به طول فیلم بیفزاید! پس از این اتفاق که در همان دقایق اولیه «چشموگوشبسته» شاهد آن هستیم، فیلم صرفا با چند اتفاق پراکنده ادامه مییابد. شوخیهای جنسی، زیرپاگذاشتن مکرر خطقرمزها، ارجاعات پیدا و پنهان به فیلمهای مختلف، هیچکاکبازی لوس کارگردان که خودش در صحنهای از فیلم از خیابان عبور میکند، هیچکدام، هیچ کمکی به جذابیت فیلم نمیکنند. ختم کلام اینکه، اگر از هواداران «شبهای روشن» هستید، اگر «خداحافظی طولانی» (۱۳۹۳) و «آخرینبار کی سحر را دیدی؟» (۱۳۹۴) را دوست دارید، اصلا اگر از خود کارگردان خوشتان میآید، با دیدن «چشموگوشبسته» به خودتان و مؤتمن و خاطرههای خوشتان خیانت نکنید!