نگاهی به مجریان زن موفق تلویزیون درگذشت «آرت ایوانز» بازیگر فیلم جان سخت رونمایی از مجموعه‌کتاب‌های «کی؟ چی؟ کجا؟» خاطره عجیب «محمد شیری» از مرگ برادرش + ویدئو فیلم قاتل وحشی، ساخته حمید نعمت‌الله به جشنواره فجر می‌رود؟ برنامه کنسرت خوانندگان پاپ در زمستان ۱۴۰۳ بهنوش طباطبایی و حامد بهداد با «گیس» به جشنواره فجر می‌روند ویدئو | منصور ضابطیان در «آپارات» میزبان ستارگان دوران مدرن می‌شود ویدئو | بخش هایی از گفتگوی جنجالی محمدحسین مهدویان با هوشنگ گلمکانی حادثه در تنکابن | یادی از مرحوم منوچهر حامدی خراسانی، بازیگر سینما و تلویزیون تمدید مهلت ارسال اثر به نوزدهمین جشنواره بین‌المللی شعر فجر به نام مادر | مروری بر مشهورترین مادر‌های سینمای پس از انقلاب اسلامی بومیان جزیره سی پی یو آموزش داستان نویسی | شکل مولکول‌های جهان (بخش اول) همه چیز درباره فیلم گلادیاتور ۲ + بازیگران و خلاصه داستان نقش‌آفرینی کیانو ریوز و جیم کری در یک فیلم
سرخط خبرها

خاطره‌ای از زبان رهبر معظم انقلاب درباره پدرشان، حضرت آیت‌ا... حاج‌سید‌جواد خامنه‌ای

  • کد خبر: ۸۹۹۲۳
  • ۰۸ آذر ۱۴۰۰ - ۱۲:۵۲
خاطره‌ای از زبان رهبر معظم انقلاب درباره پدرشان، حضرت آیت‌ا... حاج‌سید‌جواد خامنه‌ای
حضرت آیت‌ا... خامنه‌ای (دام‌ظله) در مقام رفیع رهبری، امت را هدایتگرند و این همه را مدیون خدمت به پدر خویش، حضرت آیت‌ا... حاج‌سید‌جواد خامنه‌ای (ره) دانسته‌اند که در راه یاری‌اش، از همه مصالح شخصی چشم پوشیدند. متن زیر خاطره‌ای است که دراین باره از زبان رهبر معظم انقلاب نقل شده است. مشروح آن که درشماره ۴ مجله بشارت سال ۱۳۷۷ خورشیدی منتشر شده را در ادامه می‌خوانید.

به گزارش شهرآرانیوز - عمل به توصیه‌های قرآن کریم در‌باره رفتار با والدین و گذشتن از مصالح شخصی برای خدمت به آنان، بی‌تردید جهادی بس دشوار، اما پربار است.چه بسیارند کسانی که تاریخ از موفقیت‌ها و کامیابی‌های آنان سخن رانده و راز آن را در قدردانی و حق‌شناسی از پدر و مادر دانسته است. مثال زنده و جاری آن، توفیق و عزت رهبر معظم انقلاب اسلامی، حضرت آیت‌ا... خامنه‌ای (دام‌ظله) است که در مقام رفیع رهبری، امت را هدایتگرند و این همه را مدیون خدمت به پدر خویش، حضرت آیت‌ا... حاج‌سید‌جواد خامنه‌ای (ره) دانسته‌اند که در راه یاری‌اش، از همه مصالح شخصی چشم پوشیدند. متن زیر خاطره‌ای است که دراین باره از زبان رهبر معظم انقلاب نقل شده است. مشروح آن که درشماره ۴ مجله بشارت سال ۱۳۷۷ خورشیدی منتشر شده را در ادامه می‌خوانید.

«بد نیست من مطلبی را از خودم برای شما نقل کنم. بنده اگر در زندگی خود در هر زمینه‌ای توفیقاتی داشته‌ام، وقتی محاسبه می‌کنم، به نظرم می‌رسد که این توفیقات باید از یک کار نیکی که من نسبت به یکی از والدینم کرده‌ام، باشد. مرحوم پدرم در سنین پیری تقریبا بیست‌و‌چند‌سال قبل از فوتش (که مرد هفتادساله‌ای بود) به بیماری آب چشم، که چشم انسان نابینا می‌شود، دچار شد. بنده آن وقت در قم بودم.

تدریجا در نامه‌هایی که ایشان برای ما می‌نوشت، این روشن شد که ایشان چشمش درست نمی‌بیند. من به مشهد آمدم و دیدم که چشم ایشان محتاج دکتر است. قدری به دکتر مراجعه کردم و بعد برای ایام تحصیل به قم برگشتم. چون من از قبل ساکن قم بودم. باز ایام تعطیل شد و من مجددا به مشهد رفتم و کمی به ایشان رسیدگی کردم و دوباره برای تحصیلات به قم برگشتم. معالجه پیشرفتی نمی‌کرد.

در سال ۴۳ بود که من ناچار شدم ایشان را به تهران بیاورم. چون معالجات در مشهد جواب نمی‌داد. امیدوار بودم که دکتر‌های تهران، چشم ایشان را خوب خواهند کرد، اما به چند دکتر که مراجعه کردیم، ما را مأیوس کردند. گفتند: هر دو چشم ایشان معیوب شده و قابل معالجه و اصلاح نیست. البته بعد از دو سال، یک چشم ایشان معالجه شد و تا آخر عمر هم چشمشان می‌دید. اما در آن زمان مطلقا نمی‌دید و باید دستشان را می‌گرفتیم و راه می‌بردیم؛ لذا برای من غصه درست شده بود.

اگر پدر را رها می‌کردم و به قم می‌آمدم، ایشان مجبور بود گوشه‌ای در خانه بنشیند و قادر به مطالعه و معاشرت و هیچ‌کاری نبود و این برای من خیلی سخت بود. ایشان با من هم یک انس بخصوصی داشت. با من دکتر می‌رفت و برایش آسان نبود که با دیگران به دکتر برود. بنده وقتی نزد ایشان بودم برای ایشان کتاب می‌خواندم و با هم بحث علمی می‌کردیم و از این‌رو با من مأنوس بود. برادر‌های دیگر این فرصت را نداشتند.

به‌هر‌حال من احساس کردم که اگر ایشان را در مشهد تنها رها کنم و به قم بروم، ایشان به یک موجود معطل و از‌کار‌افتاده تبدیل می‌شود و این مسئله برای ایشان بسیار سخت بود. برای من هم خیلی ناگوار بود. از طرف دیگر اگر می‌خواستم ایشان را همراهی کنم و از قم دست بردارم، این هم برای من غیر‌قابل‌تحمل بود، زیرا که با قم انس گرفته بودم و تصمیم گرفته بودم تا آخر عمر در قم بمانم و از قم خارج نشوم. اساتیدی که من در آن زمان داشتم، بخصوص بعضی از آن‌ها، اصرار داشتند که من از قم نروم. می‌گفتند اگر تو در قم بمانی، ممکن است که برای آینده مفید باشی.

خود من هم خیلی دلبسته بودم که در قم بمانم. بر سر یک دو‌راهی گیر کرده بودم. این مسئله در اوقاتی بود که ما برای معالجه ایشان به تهران آمده بودیم. روز‌های سختی را من در حال تردید گذراندم. یک روز خیلی ناراحت بودم و شدیدا در‌حال تردید و نگرانی و اضطراب به سر می‌بردم. البته تصمیم من بیشتر بر این بود که ایشان را مشهد ببرم و در آنجا بگذارم و به قم برگردم. اما چون برایم خیلی سخت و ناگوار بود، به‌سراغ یکی از دوستانم که در همین چهارراه حسن‌آباد تهران منزلی داشت، رفتم. مرد اهل‌معنا و آدم با‌معرفتی بود.

دیدم خیلی دلم تنگ شده، تلفن کردم و گفتم: شما وقت دارید که من پیش شما بیایم؟ گفت: بله. عصر تابستانی بود که من به منزل ایشان رفتم و قضیه را گفتم. گفتم که من خیلی دلم گرفته و ناراحتم و علت ناراحتی من هم همین است و از‌طرفی نمی‌توانم پدرم را با این چشم نابینا تنها بگذارم. برایم سخت است. از‌طرفی هم اگر بنا باشد پدرم را همراهی کنم، من دنیا و آخرتم را در قم می‌بینم.

اگر اهل آخرت باشم، آخرت من در قم است و اگر اهل دنیا هم باشم، دنیای من در قم است. دنیا و آخرت من در قم است. من باید از دنیا و آخرتم بگذرم که با پدرم بروم و در مشهد بمانم. یک تأمل مختصری کرد و گفت: شما بیا یک کاری بکن و برای خدا از قم دست بکش و برو در مشهد بمان. خدا دنیا و آخرت تو را می‌تواند از قم به مشهد منتقل کند. من یک تأملی کردم و دیدم عجب حرفی است؛ انسان می‌تواند با خدا معامله کند. من تصور می‌کردم دنیا و آخرت من در قم است.

اگر در قم می‌ماندم، هم به شهر قم علاقه داشتم، هم به حوزه قم علاقه داشتم و هم به آن حجره‌ای که در قم داشتم، علاقه داشتم. اصلا از قم دل نمی‌کندم و تصورم این بود که دنیا و آخرت من در قم است. دیدم این حرف خوبی است و برای خاطر خدا، پدر را به مشهد می‌برم و پهلویش می‌مانم. خدای متعال هم اگر اراده کرد، می‌تواند دنیا و آخرت من را از قم به مشهد بیاورد. تصمیم [خود را]گرفتم.

دلم باز شد و ناگهان از این رو به آن رو شدم، یعنی کاملا راحت شدم و همان لحظه تصمیم گرفتم و با آسودگی به منزل آمدم. والدین من که دیده بودند من چند روزی است ناراحتم، تعجب کردند که من بشاشم. گفتم: بله، من تصمیم گرفتم که به مشهد بیایم. آن‌ها هم اول باورشان نمی‌شد؛ از بس این تصمیم را امر بعیدی می‌دانستند که من از قم دست بکشم. به مشهد رفتم و خدای متعال توفیقات زیادی به ما داد. به‌هر‌حال به‌دنبال کار و وظیفه خود رفتم. اگر بنده در زندگی توفیقی داشتم، اعتقادم این است که ناشی از همان برّی است که به پدر و مادرم انجام داده‌ام.»

 

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->