امیرمنصور رحیمیان | شهرآرانیوز - سختترین قسمت هرکار همان ابتدای آن است. هرکسی که قرار است کاری را شروع کند، با این قضیه درگیر است. تغییر ایجاد کردن در روند یکنواخت زندگی، یک نوع شجاعت لازم دارد. تغییر کردن شرایط، آدم ها، عادتها و هرچیزی که در روند زندگی شان به آن عادت کرده اند، برخلاف ذات آدم هاست. بشر تغییر کردن را دوست ندارد و به دنبال ثبات است. اینکه از شرایطی که چند سال یا چند روز یا حتی چند ساعت در آن بوده است، دل بکند و به سراغ کار تازهای برود، سخت است. اینکه سیگار را ترک کند، خانه اش را عوض کند یا عزیزی را از دست بدهد و نتواند دوباره و، چون همیشه او را ببیند، برایش عذاب آور است.
سختترین قسمت راه هم همان اولین قدم است؛ اولین قدم برای دور شدن از خانه، از عادتهای همیشگی و ندیدن آدم ها، پیچیدگیهای خودش را دارد؛ این همان حرفی است که «میشل مورو گومز»، کارتونیست کوبایی، با نسبت دادن آن به آدمهای اهل نوشتن، قدری ساده سازی کرده است. نوشتن، چون احتیاج به رعایت قواعد خاصی دارد و قابلیت ویژهای میخواهد، برای بیان این مطلب، بهترین انتخاب بود؛ اثری که با استفاده از سه عنصر و درنهایت مینی مالیسم (ساده گرایی) در ایده و اجرا، به بیان مطلبی میپردازد که درعین حال که شامل همه میشود، همه را در بر نمیگیرد. مورو گومز، قدری شاعرانه به موضوع نگاه انداخته است.
او با به تصویر درآوردن شخصیتی که مثل جامعه غالب نویسندگان در قرن نوزدهم، کلاهی با لبه کوتاه بر سر و لباسی با رنگ متفاوت بر تن کرده و وسط یک کاغذ سپید ایستاده است، حرف خودش را میزند. تنها نقطه رنگین اثر، لباس و کلاه شخصیتش است و هنرمند، مخاطب را مجبور میکند اولین چیزی که میبیند، او باشد. بعد از آن، دیگر عناصر را وارد طرحش میکند. قلمی را به دست آقای نویسنده میدهد و او را بر پهنه کاغذی بی خط و سپید قرار میدهد؛ کاغذی که به حوضچهای کم عمق و ساکت میماند. گومز انگار با این اثر، شعر میسراید: «چون باران که با اولین قطرات شروع میشود، هر شعر هم با اولین کلمه شروع به باریدن میکند.» اولین کلمه، سختترین بخش هر نوشته است.
هرکسی که کارش نوشتن باشد، این نکته را درک میکند؛ آدمی که برای نوشتن درمورد هرچیزی، گاهی باید ساعتها به کاغذ سپید خیره شود تا اولین کلمه، اولین جمله از قلمش بچکد. هنرمند کوبایی سپس این قاعده را به جای اولین قدم به هرکاری تعمیم میدهد. به حالت شخصیت کارتون نگاه کنید. اولین چیزی که به ذهن خطور میکند، نحوه شکار اوست؛ شکاری که به سبک وسیاق آدمهای نخستین در قبایل اولیه است.
هیچ خبری از چوب ماهیگیری و دیگر ابزار پیشرفته نیست، حتی نوک قلم را هم با ریسمان به چوبی وصل کرده است و شکل ساختن اولین ابزار را به بیننده یادآوری میکند. ولی شخصیت کارتون، شخصیتی متجدد به حساب میآید. با آن کلاه لبه کوتاه و عینک پنسی هیچ شباهتی به آدمهای اولیه ندارد. گومز با ایجاد تضاد بین این دو حالت، چه مقصودی را دنبال میکرده است؟
نوشتن را بهانه کرده است تا حرفی مهمتر بزند؛ اینکه مهم نیست شما چه شخصیتی دارید یا چه کسی هستید، همیشه برای اولین قدمها باید به ذات خودتان مراجعه کنید. باید به اصل خودتان رجوع کنید و جوهره وجودی خودتان را بیرون بکشید. این کار تا اندازه ای، سختی را به شما تحمیل خواهد کرد. ولی عاقبت زندگی جدیدی را نصیبتان میکند. برای داشتن زندگی تازه به هر شکلی، لازم است تصمیمهای تازهای بگیرید؛ همچون ماهی گرفتن با قلم از دریاچه کم عمق و وسیع روحتان، خودتان باید داستان زندگی تان را بنویسید.