محمد کاملان | شهرآرانیوز - شهدای روزهای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی را باید از مظلومترین شهدای تاریخ انقلاب دانست. این شهدا به دلیل شرایط و فضای خبری خاص آن روزها و از طرف دیگر به علت بروز اتفاقات و حوادث سلسله وار ماههای پایانی پیروزی انقلاب اسلامی، چندان مورد توجه قرار نگرفتند و حتی نامشان در صفحات تاریخ انقلاب مقدس ایران ثبت نشده است.
شهدای حمله ۲۹ آبان ۱۳۵۷ دژخیمان پهلوی به حرم مطهر رضوی و سرباز شهید محسن مباشر کاشانی نیز از این دسته هستند. در این میان هستند قهرمانانی، چون محمدعلی حنایی که شجاعانه در مقابل ظلم پهلوی ایستادگی کردند و به شهادت رسیدند، اما آن گونه که بایدوشاید موردتوجه قرار نگرفتند و نامشان در صفحات تاریخ انقلاب اسلامی مشهد گم شد. پای صحبتهای دکتر جعفر حنایی، پسر این شهید انقلاب، نشستیم تا در چهل و سومین سالگرد شهادت این مرد بزرگ، از او یادی کرده باشیم.
پدر من آن گونه که مادربزرگم برایم تعریف میکرد، از کودکی ویژگیهای منحصربه فردی داشت که در هم سن وسالانش کمتر دیده میشد. او از نظر محبت به پدر و مادر واقعا مثال زدنی بود. کمک به هم نوعان خودش را هیچ وقت فراموش نمیکرد. خاطرم هست که همیشه دنبال رفع اختلاف بین آشنایان و همسایگان بود، چه ازطریق صحبت با طرفین، چه با برگزاری مجلس. در مسائل دینی هم بسیار مقید بود و از همان سنین کودکی، ما را به خواندن نماز اول وقت تشویق میکرد. موضوعی که از همه بیشتر برای پدرم مهم بود، رعایت حقوق مردم و حلال و حرام بود و اگر از اجناس مغازه عطاری اش در کوچه بازار بزرگ استفاده میکردیم، دیگر حق نداشتیم دوباره آن را برای فروش، در مغازه بگذاریم.
هم زمان با قیام سال ۱۳۴۲ امام خمینی (ره) در قم، مسیر برای رسیدن به یک جامعه اسلامی روشن شد و، چون مسائل دینی برای پدرم اهمیت فراوانی داشت و به اسلامی بودن قیام حضرت امام (ره) پی برده بود، از همان سال ۴۲ وارد فعالیتهای انقلابی شد و حتی در غائله ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ در مشهد، مصدوم و مجروح شده بود و از همان سال، مخفیانه و به شیوههای مختلف از قبیل شرکت در جلسات آیات عظام و پخش کردن اعلامیههای حضرت امام خمینی (ره) و رساله ایشان، فعالیت خود را ادامه میداد. با رونق گرفتن انقلاب در سال ۱۳۵۷ فعالیتهای پدرم هم شدت بیشتری گرفت و مداوم در راهپیماییها شرکت میکرد تا اینکه در یکی از همین راهپیماییها به شهادت رسید.
صبحهای دهه اول محرم سال ۱۳۵۷ در منزل آیت ا ... قمی، مراسم روضهای برگزار میشد. معمولا اعلامیههای حضرت امام خمینی (ره) نیز در آنجا توزیع میشد. روز دوم محرم که مصادف بود با یکشنبه، ۱۲ آذر ۱۳۵۷، پدرم صبح در روضه منزل آیت ا ... قمی شرکت میکند و ساعت ۱۰ و ۳۰ دقیقه که مراسم عزاداری تمام میشود، به منزل مادربزرگم که در نزدیکی منزل آیت ا ... قمی بوده است، میرود و خودش را برای نماز جماعت ظهر حرممطهر رضوی آماده میکند.
آن زمان من هشت ساله بودم و معمولا همراه پدرم در بیشتر راهپیماییها حضور داشتم. در آن روز یادم است که من و مادرم، برخورد کوتاهی با ایشان در خانه مادربزرگم داشتیم و بعدها مادرم تعریف میکرد که آن روز پدرم گفته است: «جعفر را با خودت ببر؛ بهتر است در تظاهرات امروز حضور نداشته باشد.» گویی به پدرم الهام شده بود که قرار است آن روز به شهادت برسد.
هم زمان با خاتمه نماز جمعه ظهر حرم مطهر رضوی، تظاهرات بزرگ ۱۲ آذر ۱۳۵۷ مشهد از حرم مطهر به طرف پنجراه پایین خیابان و سپس به سمت خیابان هفده شهریور آغاز میشود که در چهارراه دانش فعلی و پارک شهر پیشین، مردم با گروهی از نظامیان و تانکها مواجه میشوند که راه را سد کرده بودند. بین آنها و راهپیمایان درگیری شکل میگیرد و مردم شروع به سردادن شعارهای انقلابی میکنند که در این میان، سرهنگ معین طباطبایی، فرمانده نظامیان، دستور شلیک به سوی مردم را به سربازان میدهد.
یکی از سربازان حاضر در آن درگیری، از تیراندازی به سمت مردم سر باز میزند که معین طباطبایی با اسلحه خود، او را به شهادت میرساند. آن گونه که برایمان تعریف کردند، مشاهده این صحنه موجب ناراحتی پدرم میشود و به سرهنگ معین طباطبایی اعتراض میکند که چرا آن جوان را به شهادت رسانده است. هم زمان با صحبتهای پدرم، طباطبایی اقدام به تیراندازی به سمت او میکند که پدرم به کوچههای خیابان دانش شرقی پناه میبرد، اما دو گلوله اسلحه ژ ۳ به سرش اصابت میکند و باعث میشود بیش از نیمی از مغزش متلاشی شود و به شهادت برسد.
مردمی که در راهپیمایی حضور داشتند، با مشاهده صحنه شهادت پدرم بسیار برانگیخته میشوند و نظامیان و یگان زرهی که در چهارراه دانش حضور داشته اند، به سرعت متواری میشوند و مردم، جنازه را روی دست بلند میکنند و با سردادن شعارهای مهیج به طرف خیابان تهران حرکت میکنند و راهی منزل آیت ا ... قمی میشوند. از آنجا جنازه پدرم را به منزل آیت ا... سیدعبدا ... شیرازی میبرند و تا شب در منزل ایشان نگهداری میکنند تا اینکه ساعت ۲۰ همان شب، جنازه شهید حنایی را برای مراسم تدفین به بهشت رضا میبرند که خود داستانی دارد.
به دلیل نزدیکی منزل ما به محل درگیری و تیراندازی، صدای گلولهها را میشنیدیم و همین باعث نگرانی ما شده بود؛ چون پدر معمولا هرجا که میرفتند، ساعت ۲ بعدازظهر در منزل بودند؛ همین تأخیر صورت گرفته، نگرانی ما را بیشتر کرد. برادرم که خودش در تظاهرات حضور داشت، از روی انگشتر پدرم توانسته بود ایشان را شناسایی کند.
حدود ساعت ۳ بعدازظهر برادرم به منزل آمد و برای اینکه شرایط را برای گفتن خبر شهادت آماده کند، ابتدا گفت: «بابا مجروح شده است.» گفتن همین جمله، مادرم را منقلب کرد و وقتی پرسیدند که او را کجا برده اند، برادرم پاسخ داد: «نمی دانم؛ فقط ایشان را از معرکه خارج کردند.» هم زمان با شنیدن این خبر، مادرم به بیمارستان امام رضا (ع) و قائم رفتند تا شاید بتوانند خبری از پدرم به دست بیاورند، درحالی که پدر شهید شده بودند و بعدا این خبر را به مادرم دادند.
ساعت ۲۰ پیکر شهید حنایی را از منزل آیت ا... شیرازی به بهشت رضا بردند و شبانه مراسم تدفین را انجام دادند تا نیروهای رژیم پهلوی نتوانند مزاحمتی ایجاد کنند. خاطرم هست که جمعیتی بالغ بر ۵ هزار نفر برای تشییع جنازه و دفن، در آن شب سرد و بارانی آمده بودند و در پایان مراسم، در جاده بهشت رضا ترافیک شده بود. شاید سن وسال دارهای مشهد، آن روز را به خاطر بیاورند.
شبانه، غسل و کفن به سرعت انجام گرفت و جنازه را به میان جمعیت آوردند و، چون شرایط پیکر پدرم نامساعد بود، اجازه ندادند که مادرم و من که سن کمی داشتم، چهره ایشان را برای آخرین بار ببینیم. فضای حزن انگیزی بود و درحالی که مردم گرد پیکر پدرم حلقه زده بودند، مادرم به تأسی از حضرت زینب (س) گفت: «خدایا! این قربانی را از ما بپذیر.» و خطاب به پدرم گفت: «ثواب شهادت تنها برای تو نیست، بلکه من هم در این ثواب، شریک هستم.» تقریبا ۱۲ شب بود که تدفین پیکر شهید حنایی به پایان رسید. با آنکه حکومت نظامی اعلام شده بود، به دلیل قضایایی که رخ داده بود، جرئت تعرض به خانواده ما و مردمی که ما را همراهی میکردند، نداشتند.
تا قبل از شهادت پدرم، فعالیتهای انقلابی در مشهد به گستردگی شهرهای دیگر، چون تهران و قم نبود و سامان دهی مناسبی نداشت، اما شهادت پدر من، موتور محرکی شد برای فعالیتهای انقلابی در مشهد و زمینه ساز انسجام مردم برای غلبه بر اختناق موجود در دوره پهلوی، به طوری که تا زمان پیروزی انقلاب، شاهد راهپیماییهای ادامه دار در مشهد بودیم. یادم نمیرود که بعد از شهادت ایشان، منزل ما به یکی از پایگاههای انقلاب تبدیل شد و مردم هر روز مقابل منزل ما تجمع میکردند و اعلامیههای امام (ره) را میخواندند، ولی نیروهای رژیم جرئت تعرض به مردم را نداشتند؛ زیرا هنوز آتش خشم آنها از شهادت مظلومانه شهید حنایی فروکش نکرده بود و من شنیدم که حضرت آیت ا... خامنهای و آیت ا ... طبسی و سایر علما در مراسم ختم پدرم حضور داشتند.
حتی یکی از عکاسان مشهد تعریف میکرد چند هزار عکس از شهید حنایی را چاپ و در میان مردم توزیع کرده است و من خودم شاهد بودم که سرتاسر بازار بزرگ مشهد، عکس پدرم را داشتند. تا جایی که من اطلاع داشتم و برخی عنوان میکردند، عکس پدر من به سازمان ملل هم رسیده بود و با استناد به همان عکس به وضع بد حقوق بشر در ایران میپرداختند و میگفتند که رژیم شاه، مردی را با هشت فرزند به طرز فجیعی کشته و مغزش را متلاشی کرده است. همه این جریانات و البته روشنگریها و سخنرانیهای حضرت آیت ا... خامنهای و آیت ا ... طبسی و شهید هاشمی نژاد، سبب روشن شدن موتور انقلاب در مشهد شد.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و در جریان محاکمه عوامل و ایادی رژیم پهلوی، یکی از افرادی که تحت تعقیب نیروهای انقلاب قرار گرفت، سرهنگ حسین معین طباطبایی بود. پس از جست وجوهای بسیار، دی ماه ۱۳۵۸ معین طباطبایی درحالی که نام خود را تغییر داده بود، در مخفیگاهش دستگیر شد؛ البته به غیراز کشتن شهید حنایی، یک قتل در تربت جام و کشتن آن سرباز بی گناه روی تانک هم از جرمهایی بود که به وی تفهیم شده بود، ولی آن طور که بازگو میکردند، طباطبایی از پذیرش آنها خودداری میکرده است.
چندماه بعد از دستگیری و بازجویی، دادگاه عمومی وی در سالن مهران مشهد برگزار شد و به دلیل شناخته شده بودن شهید حنایی در میان مردم مشهد و فراموش نشدن صحنه شهادت ایشان در اذهان عمومی، سالن مهران در روز محاکمه معین طباطبایی، مملو از جمعیت شد و حتی بیرون از سالن هم جمعیت زیادی ایستاده بودند. آن روز من به عنوان فرزند شهید حنایی، نوشتهای را که از قبل آماده کرده بودم، برای جمعیت خواندم و همه جمعیت حاضر شروع به گریه کردند و علیه معین طباطبایی شعار دادند. بعد از یک یا دو جلسه محاکمه، سرهنگ معین طباطبایی با حکم مرحوم فردوسی پور که قاضی شرعِ وقت مشهد بود، به اعدام محکوم شد.
خانواده حنایی، شهید دیگری هم تقدیم اسلام کرده است؛ شهیدی از جنس حاجیان حج خونین سال ۶۶. دکتر جعفر حنایی، فرزند این بانوی شهید، درباره مادرش میگوید: مادر من هم مثل همسر شهیدش، همان روحیات انقلابی و دینی را داشت. او پیوسته توصیه میکرد که حفظ انقلاب و نظام بر ما واجب است و در بیشتر راهپیماییهایی که برگزار میشد، حضور داشت. سال ۱۳۶۶ مادرم به حج واجب مشرف شد.
دو سه روز از حضور حاجیان در مکه نگذشته بود که مراسم برائت از مشرکان انجام گرفت. هم اتاقیهای ایشان برای ما تعریف میکردند که مادرم در هتل، غسل انجام دادند و به دیگران هم توصیه کردند که در این مراسم شرکت کنند. با اینکه حال عمومی ایشان مناسب نبود و از نظر قلبی مشکل داشتند، در مراسم برائت از مشرکان شرکت کردند؛ زیرا وظیفه خودشان میدانستند و معتقد بودند که این مراسم، جزئی از حج است.
بعد از کشتار حاجیان در حج آن سال، از مادرم کاملا بی خبر بودیم و ایشان جزو مفقودان بود تا اینکه بعد از یک هفته، پیکرش را در یکی از سردخانههای مکه پیدا کردیم، درحالی که آثار گازگرفتگی و کبودیهای ناشی از ضرب و شتم روی بدنش مشهود بود.
بر اساس گفتگوهایی که با شاهدان عینی شهادت محمدعلی حنایی صورت گرفته، در تظاهرات آذر ۱۳۵۷، درگیری مجددی میان مردم و نیروهای نظامی به وجود نیامده است و بر پایه دستور فرماندار نظامی، نظامیان هیچ واکنشی نشان ندادند، اما این آخرین حرکت و تجمع اعتراضی مردم مشهد در واکنش به شهادت شهید حنایی نبوده است؛ زیرا آن گونه که در اسناد و کتاب «تقویم تاریخ خراسان از مشروطیت تا انقلاب اسلامی»، نوشته غلامرضا جلالی ذکر شده است، روز ۲۳ آذر هم همایشی برای گرامیداشت این شهید برگزار میشود و جمعیتی ۴۰ هزارنفری از مردم انقلابی مشهد، پس از تجمع در مدرسه علمیه نواب به سمت بهشت رضا حرکت میکنند و پس از زیارت قبر شهید محمدعلی حنایی به فریمان میروند که این تجمع، با سخنرانی حجت الاسلام موسوی خراسانی به پایان میرسد.