مرتضی اخوان | شهرآرانیوز؛ از در زورخانه که وارد میشود، صدای زنگ مرشد، فضا را پُر میکند. او هم یکی از زنگیهاست؛ مردانی که ورودشان به زورخانه زنگ دارد و احترام. گرد پیری به جانش نشسته است، اما هنوز در هفته ۳ بار به زورخانه پاسارگاد میآید و ورزش باستانی جوانان را به نظاره مینشیند. انگار با همین میلزدنها و کبادهکشیها دلش یاد جوانی میکند. یاد روزهایی که خودش میانه گود دلبری میکرد و چرخ میزد. توی گوشهایش هنوز صدای ضرب و زنگ است. روی صندلی همیشگیاش مینشیند. او حالا بعد از رفتن کیهانیها، خادمها، وفادارها و بسیاری از همنسلانش، تنهابازمانده نسلی است که ورزشهای زورخانهای و باستانی را برای نسل جدید به یادگار گذاشتهاند. ماشاءا... عرفانیان، پیشکسوت نودوپنجساله ورزشهای زورخانهای مشهد است که در گفتگو با شهرآرانیوز از یک عمر چرخ و زنگ میگوید.
آقاماشاءا... اول فروردین ۱۳۰۵ دیده به جهان گشود. او در محله سرشور مشهد پا به عرصه حیات گذاشت و همانجا هم شور پهلوانی به سرش افتاد. ۲ خواهر و ۲ برادر داشت که هیچکدامشان ورزشکار نبودند، اما در عوض، ماشاءا... از همان جوانی شور ورزش داشت و دراینمیان نشان پهلوانی در ورزش زورخانهای نظرش را جلب کرد؛ شوری که حالا بعد از گذشت ۹۵ بهار از آن بهار ابتدایی زندگیاش با جانش آمیخته شده است و دیگر نمیتواند بدون ضربوزنگ، روزش را شب کند.
داستان فامیل او حالا دیگر شهره است. همه آنهایی که ورزشهای زورخانهای را دنبال میکنند یا بهنوعی دستی بر آتش این رشته دارند، میدانند حاجماشاءا... فامیلش چیست؛ البته دراینبین اختلافنظرهایی نیز هست. گروهی او را حاجماشاءا... قناویزی میخوانند و برخی دیگر «خطیب» صدایش میزنند. او ماشاءا... عرفانیان است. داستان لقبها و نامهایی که برای او برشمردند هم قصه جالبی است.
میگویند دایی او «محمدتقی قناویزی» نام داشته و از پهلوانان و همدورهایهای آقاتختی بوده است. کسی که خیلی زود و در بیستوهفتسالگی بهخاطر ابتلا به بیماری، دار فانی را وداع گفت؛ اما در همان سالهای نهچندانطولانی حیاتش ماشاءا... را بهسمت ورزش زورخانهای کشاند. بعد از آن بود که در دوران موسپیدی ماشاءا... عرفانیان را قناویزی صدا زدند. البته برخی هم او را بهخاطر خادمی رسمی در حرم مطهر رضوی و میانداری در گود زورخانه آستانقدس، خطیب میخوانند.
بیش از ۷۰سال است که با ورزش زورخانهای جانش را صیقل پهلوانی داده و امروز جزو آخرین بازماندگان این ورزش در مشهد است که عشق و دلدادگی را به علاقهمندان این رشته مشق میکند. در دوره جوانی در معدن سنگ کوههای خلج کار میکرد و ماشین سنگین داشت. امتیاز استخراج معدن را بههمراه یکی از دوستانش گرفته بود و سالها بعد بهواسطه ورزش به سرپرستی باشگاه باستانی آستان قدس رضوی درآمد و از همانجا هم بازنشسته شد.
با وجوداین، تماشای شورواشتیاق جوانانی که در میانه گود میل میزنند و کباده میکشند، بازنشستگی نمیشناسد و او هنوز این آیین را هر هفته دنبال میکند. در جوانی ورزش را از گود زورخانه عیدگاه آغاز کرد و بعدترها سروکلهاش در بسیاری از زورخانههای مشهور مشهد، چون شهدا، کارگران و آستانقدس پیدا شد.
ماشاءا... خان از همان جوانی در ورزشهای زورخانه به چرخزدنهایش مشهور بود. «تکفر» که با سرعت بالا انجام میشد و در آن دوران کسی مانند او نمیچرخید؛ آنهم در روزهایی که ورزش در زورخانه مثل امروز نبود. اگر امروز ورزشکاران ورزشهای باستانی بهعنوانمثال ۴۰ شنا میروند، آنموقع ۲۰۰ شنا میرفتند! کهنهسوار مشهدی همدوره خادمها و وفادارها چرخ میزد و «تکفر»های سریعش دلبری میکرد.
پیشکسوت ورزشهای زورخانهای مشهد در گوشهای از زورخانه با ما همکلام میشود. حاجماشاءا... که هنوز حواسش جمع است، درباره ورودش به این عرصه میگوید: چهاردهپانزدهساله بودم که داییتقی مرا به زورخانه عیدگاه واقعدر خیابان تهران برد. آنجا بود که دیدم ورزش باستانی چه ورزش خوبی است و عاشقش شدم. ماشاءا... عرفانیان میافزاید: البته آنموقع خیلی کمسنوسال بودم و نمیگذاشتند ورزش کنم. بههرحال ورزش زورخانهای، آداب و رسومی دارد. باید ابتدا کلی سختی بکشی تا اجازه بدهند وارد گود شوی.
وی ضمن اشاره به اینکه در جوانی کشتی هم میگرفته است، درباره رفاقتش با پهلوان وفادار و مرحوم محمد خادم میگوید: وفادار و خادم رفیقهای من بودند. این دوستان بعد از من وارد ورزش شدند. خیلی با هم رفیق بودیم. سرباز بودم که وفادار را آوردند سربازخانه و بعد یواشیواش وارد ورزش شد. در دوره خدمت سربازی با او آشنا شدم. خادم دیرتر از وفادار هم وارد ورزش شد. پهلوان نفسی چاق میکند و وقتی از او درباره درسی که از ورزش در زورخانه و گود گرفته میپرسیم، میگوید: صدق و صفا و جوانمردی بزرگترین درس زندگی بود که از ورزش زورخانهای گرفتم.