سعیده آل ابراهیم | شهرآرانیوز؛ روایت این مطلب درباره کسانی است که در پی یک آرزوی شیرین، دار و ندارشان را وسط گذاشتهاند و هنوز پس از سالها، بخشی از پازل زندگیشان ناتمام مانده است. این افراد مادران بالقوهای هستند که تقدیر دامنشان را سبز نکرده است و بعد از بارها درمان با هزینههای گزاف، نتیجه منفی گرفتهاند و گمان میکنند که آغوش آنها دیگر فرزندشان را حس نمیکند و برای همیشه خالی میماند. هزینههای سنگین درمان ناباروری و نبود حمایتی مفید از این زوجها، علاوه بر مشکل ناباروری، دردهای دیگری مانند بدهی و قسط و قرض را نیز به آنها تحمیل کرده است.
این اواخر زیاد گفتهاند و شنیدهایم که شاخصهای جمعیتی کشور رکوردهای نگرانکنندهای را ثبت کرده است و پیشبینی میشود حدود ۱۰ تا ۱۵ سال آینده، نرخ رشد جمعیت صفر درصد و سپس به نرخ رشد منفی جمعیت برسیم. از سوی دیگر، همواره دولتمردان بر فرزندآوری بیشتر تأکید دارند؛ بنابراین نبود حمایت مالی از این افراد نشان از خلأ و تناقض میان سیاستها و چیزی است که در عمل اتفاق میافتد.
فرض کنید بعد از چند ماه که خودش را گوشه خانه حبس میکند، حالا کمی بهتر است، اما هنوز هم از جمع و میهمانی فراری است. دلش میخواهد مدتی هم که شده تنها باشد. دوران سختی را میگذراند که کمتر کسی قادر به درک آن است. تصمیم میگیرد کمی قدم بزند و حواسش را پرت جزئیاتی کند که شاید حالش را بهتر کند. اما ناگهان جلو ویترین یک مغازه ترمز میکند. آن کفشهای کوچک آبیرنگ و لباسهای ظریفی که اندازه یک نوزاد است، ته دلش را خالی میکند. چند دقیقه با حسرت به وسایلی نگاه میکند که شاید دیگر هیچوقت خریدار آنها نباشد.
چند نفس عمیق میکشد و به راه ادامه میدهد. به جای ویترین مغازهها، چشمانش را به رهگذران میدهد و دختری را میبیند که مادر موهایش را بافته و دستهای لاکزده کوچکش را محکم به دست گرفته است تا از خیابان عبور کنند. او گوشهای از پیادهرو ایستاده و مبهوت این مادر و کودک شده است. چقدر دلش میخواست یک بچه داشته باشد. دختر یا پسر بودنش مهم نیست. تنها بچهای باشد که او را مادر صدا کند، مانند همه بچهها بازیگوشی کند و برایش بیدارخوابی و خستگیهای شیرینی را به ارمغان بیاورد.
این قصه همه بانوانی است که به معنای واقعی کلمه، همه خصوصیات مادرانگی را دارند، اما فرزندی ندارند که این محبت را به او ابراز کنند. هزار و یک جور درمان علم پزشکی، طب سنتی و هر نوع نذر و نیازی که فکرش را بکنیم کردهاند تا دامنشان سبز شود، اما تلاشهایشان بینتیجه مانده است، مانند آدمی که مدتها مسیری طولانی را بدود، اما به مقصد نرسد، همانقدر خسته، همانقدر مستأصل و به همان اندازه ناامید.
کنار دیوار و زیر تابلوی مرکز درمان ناباروری ایستاده، کیفش را روی پله و کنار ساک دستی لباس و وسایلشان گذاشته است. شوهرش روی پله نشسته، آرنج دستها را به زانوهایش تکیه داده است و با تسبیحی سفید ذکر میگوید. به قول خودشان، هر جای مملکت را که بگویی، برای درمان ناباروریاش رفته است. هزار جور نذر و نیاز کرده و گیاهها و جوشاندههایی که مانند زهر تلخ و بدمزه بوده، خورده است. معصومه اهل شمال کشور بوده، اما عروس سبزواریها شده است.
بعد از ۸ سال زندگی مشترک، حالا ۶ سال است که آسمان و ریسمان را به هم میبافند تا بچهای داشته باشند که کانون خانوادهشان را گرم کند. آدمهایی که اطراف این مرکز هستند در عین سکوت، همدردی میانشان پیداست. بعضیهایشان با نسخه دکتر بیرون میآیند و چند قدم آنطرفتر وارد داروخانه میشوند. تک و توکی هم با کیسه پلاستیکی از قرص و آمپول به گوشهای خیره شدهاند یا با بیماران دیگر درددل میکنند.
معصومه تاکنون ۲ مرتبه آییوآی و یک مرتبه آیویاف ناموفق داشته است، پزشکان گفتهاند که مشکل از اوست و همسرش سالم است. در مراکز دولتی او را ناامید کردهاند و بعد از آن به دنبال روزنه امیدی به مرکز خصوصی روی آورده است. «در این مسیر تنها باید پول داشته باشیم که کارمان پیش برود. اما شوهرم کارگر است و اگر کار باشد، روزی ۱۰۰ هزار تومان کاسب میشود. حالا ۱۰ روزی میشود که بیکار است.
یک هفتهای میشود که برای درمان به مشهد آمدهایم و در یک زائرسرا که خیلی دور از اینجاست، میمانیم. اینطور بگویم که برای خرج خورد و خوراک و رفتوآمدمان ماندهایم. از اینکه برای درمان اقدام کردهایم تنها خانواده من خبر دارند، اما به دلیل اینکه از نظر مالی کم میآوریم، ناچار میشوم برای این و آن توضیح بدهم و از آنها پول قرض کنم.»
او خیاطی بلد است، اما به دلیل اینکه تحت درمان است، نمیتواند پشت چرخ بنشیند. ضمن اینکه اگر با یک تولیدی قرارداد ببندد، برای مرخصی درمان دچار مشکل میشود. همین موضوع موجب میشود تن به خدمتکاری در خانه یک خانم مسن بدهد تا حقوق ماهی ۳۰۰ هزار تومانش را روی هم بگذارد و او هم بتواند بخشی از هزینه دوا و درمان را پرداخت کند. «دیگر شمار هزینههایی که در این سالها کردهایم از دستمان در رفته است. حتی پول رهن خانهمان را گرفتیم و برای درمان هزینه کردیم.
به همین دلیل، خدمتکار یک خانه شدم تا هم جایی برای زندگی داشته باشیم هم پولی دربیاورم. اما هر بار که ناچار بودم برای درمان به مشهد یا شهر دیگری بروم، با حرفهایشان آزارم میدادند. بعد از آن هم که برمیگشتم، باید تا مدتی استراحت میکردم، اما این موضوع را درک نمیکردند و با من داد و بیداد میکردند. به دلیل فشار روانی و استرسی که داشتم نتیجه خوبی نگرفتیم.»
حالا چند وقتی است که در همان روستایی که زندگی میکنند در یک خانهباغ، سرایدار و باغبان شدهاند. خانهشان یک اتاق با سقف کاذب است که سرویس بهداشتی و حمام آن در حیاط قرار دارد و تحمل سرما در فصل سرد خیلی برایشان سخت است. «فقط برای اینکه بچه خودمان را داشته باشیم، این شرایط را تحمل میکنیم، زیرا همان چند میلیونی را که میتوانستیم خانه اجاره کنیم برای دوا و درمان هزینه کردهایم.
این اتاق یک انباری دارد که سوراخهای دیوار آن را با گل پوشاندهایم و هر زمان مهمانی به خانهمان میآید، خودمان در انبار میخوابیم تا اتاق بهتر برای آنها باشد. ما فقیر نیستیم. تنها هزینههای درمان ناباروری زیاد است و بیمه هم حمایتی نمیکند. اگر امید به خدا بچهدار شویم، هردویمان به کار میچسبیم و خانهای هرچند کوچک برای خودمان جفت و جور میکنیم.»
معصومه و همسرش بیمه سلامت روستایی دارند. آنقدر دوندگی کرده است که قبول کردهاند به او کمی تخفیف بدهند و حالا اگر هزینه ویزیت پزشک ۱۰۰ هزار تومان باشد، از او ۸۰ هزار تومان میگیرند و برای داروهایشان نامهای میدهند که اگر بتواند تأیید آن را بگیرد، بخشی از آن را بیمه پرداخت میکند. «در مرکز دولتی گفتند اگر ۳۰ میلیون تومان بدهی، میتوانی از روش جایگزین رحم اجارهای استفاده کنی، اما به آنها گفتم شوهرم یک میلیون تومان هم در حسابش ندارد. چند روز پیش برایم تخمککشی انجام دادند و با تخفیف طرح برکتی که گفتند و داروهایی که باید میگرفتیم، ۷ میلیون تومان هزینه شد که همان را هم قرض کردیم.»
بچهدار شدن برای معصومه خیلی مهم است، آنقدر که مصمم میگوید اگر این درمانها به نتیجه نرسد، ازدواجشان به جدایی ختم میشود. او هم سالهاست که نمیتواند به خانه دوست و آشنا برود و قدم نورسیدهشان را تبریک بگوید. حسودی نمیکند، اما با این کار انگار روی زخم خود نمک میپاشد. «شوهرم میگوید: خدا اگر بخواهد، به ما بچه میدهد.
اگر هم نداد، حتما حکمتی دارد و به زندگیمان ادامه میدهیم، اما من قبول نمیکنم به این دلیل که ممکن است بعدها نظرش تغییر کند. ضمن اینکه خانواده همسرم میخواهند نوهشان را ببینند. حالا سیوششساله شدهام. پدرم در حسرت دیدن بچهام از دنیا رفت و تا آخر عمر این غم در دلم میماند، اما هنوز امید دارم که روزی فرزند خودم را در آغوش بگیرم و اگر حالا در برابر خانواده همسرم بهاصطلاح روباه هستم، آن روز شیر میشوم.»
از زندگی مشترک مهشید و همسرش ۱۸ سال میگذرد، زندگی مشترکی که با هزار امید و آرزو شروع کردند. بعد از ۲ سال عقد، سر خانه و زندگیشان میروند و چند ماهی که میگذرد، تصمیم میگیرند جمعشان را با تولد فرزندی، سهنفره کنند. هردو بسیار بچه دوست داشتند و حوصله و صبری که در بازی و برخورد با بچههای فامیل به خرج میدادند، برای همه زبانزد بود. «تصمیم به فرزندآوری داشتیم، اما باردار نمیشدم. به همین دلیل، به دکتر زنان و زایمان مراجعه کردیم و از آزمایشهایمان تشخیص داد مشکل حادی نیست و با دارو رفع میشود، اما نتیجه نداد.»
حرف برای گفتن زیاد دارد و انگار نیازی به پرسشهای متعدد نیست. اتفاقات این چند سال را درست مانند یک کتاب ورقبهورق روبهرویم قرار میدهد. مرحله بعد، به متخصص نازایی مراجعه میکند و تجویز او، انجام روش (آییوآی) است، تلقیح داخل رحمی اسپرم. «بعد از انجام این کار، باید داروهای قوی مصرف میکردیم تا تخمک آماده باروری شود، اما متأسفانه بازهم نتیجه منفی شد. بار دوم تصمیم گرفتیم این روش را در یک مطب خصوصی انجام دهیم، هزینههایش برایمان سنگین بود، با این وجود امید داشتیم، اما باز هم نتیجه آزمایش منفی شد. ما هربار که دوا و درمانی میکردیم، به خانوادههایمان چیزی نمیگفتیم که مبادا امیدوار شوند.»
هردو از نظر روحی و جسمی خسته بودند. ضمن اینکه دیگر پساندازی هم برای پرداخت هزینهها نداشتند. به همین دلیل، شاید یک سالی وقفه میافتد و دوباره تصمیم میگیرند که آیویاف (لقاح آزمایشگاهی) انجام بدهند. «این روش یک ماه طول کشید. خودم و همسرم دارو مصرف میکردیم و به یاد دارم که تنها هزینه داروهایمان ۵ میلیون تومان شد. آن زمان، بیمه حدود ۲ میلیون تومان آن را پرداخت.»
متأسفانه این بار هم درمان بینتیجه ماند. وقتی جواب منفی به دست مهشید و همسرش رسید، انگار دنیا روی سرشان خراب شد و بیانگیزهتر از هر زمان دیگری به نظر میآمدند. «اینبار به قدری از نظر روحی حالم بد بود که ۲ هفته تمام گریه میکردم و حتی همسرم نمیتوانست من را آرام کند. این انتهای ماجرا نبود و عوارض درمان تنها گریبانگیر اوضاع روحی ام نشد.
بعد از مدتی، دلدردهای شدید امانم را برید و بعد از مراجعه به پزشک، به آپاندیس شک کردند، اما در واقع بر اثر مصرف داروهای قوی برای درمان ناباروری، پزشکان متوجه شدند یکی از تخمدانهایم از بین رفته است و بهناچار آن را برداشتند. آن روزها شدت دردم به اندازهای بود که حتی با مورفین هم آرام نمیشدم. پزشک به من گفت اگر دیرتر مراجعه میکردم ممکن بود اتفاقات بدتری بیفتد. بعد از آن نیز بارها دچار عفونتهای شدید شدم.»
مهشید بعد از انجام این عمل، شانس کمتری برای بارداری داشت، اما با وجود همه دردهایی که تحمل کرده بود، حس مادریاش قویتر از این حرفها بود. به همین دلیل، دوباره آیویاف کرد تا جنین فریزشده را به بدن او منتقل کنند. اما انگار روزگار سر سازگاری با او را نداشت و باز هم جواب منفی مانند پتکی بر سرش کوبیده شد.
او بهشدت افسرده شده بود، زیرا غم مانند بختک به جانش افتاده بود. «مدتی افکاری در سرم میچرخید که نکند دیگر همسرم من را نخواهد یا به فکر جدایی افتاده باشد. همین موضوع به مشاجرهمان منجر میشد، اما همسرم همیشه من را درک میکرد. به یاد دارم از او خواستم من را جایی ببرد که بتوانم فریاد بکشم و خودم را تخلیه کنم. بیرون شهر رفتیم و بالای یک کوه چنان فریادی کشیدم که چند خانواده از فاصله دور شنیده و ترسیدند.»
مهشید فرزند اول خانواده بود و بعد از او همه خواهر و برادرانش ازدواج میکنند و بچهدار میشوند، اما او نتوانسته بود حتی یک بچه داشته باشد. به همین دلیل، خیلی حساس شده بود. «هنوز هم وقتی کسی از آشنایان یا دوستانم بچهدار میشود، نمیتوانم به دیدنش بروم. برایشان خوشحال میشوم، اما دیدن آنها من را یاد غصه خودم میاندازد و برایم رنجآور است. همسرم کارمند است، اما من هم چندین سال است که یک شغل خانگی دارم تنها برای اینکه سرم گرم کار شوم. شاید در این سالها برای باروری بیش از ۶۰ میلیون تومان هزینه کردیم و جواب نگرفتیم. حالا سیوهفتساله شدهام و تنها تا چهلسالگی شانس بیشتری برای بارداری دارم.»
او و همسرش به روشهای جایگزین دیگری مانند پذیرش مسئولیت بچهای بیسرپرست نیز فکر کردهاند، اما بعد از طی فرایند طولانی، به آنها میگویند حقوقشان به اندازهای نیست که کفاف هزینههای احتمالی را بدهد یا اینکه خانهشان کوچک است و این مسیر هم برایشان به بنبست میرسد. «از ما که گذشت، اما امیدوارم از این به بعد دولت از زوجهای جوانی که دچار مشکل ناباروری هستند حمایت مالی کند. اگر به خاطر پول نبود، به جای یک بار، شاید ۱۰ بار آیویاف انجام میدادم و دردهایش را به جان میخریدم، اما بین مراحل درمانی فاصله میانداختم تا بتوانیم پول پسانداز یا قرض کنیم.»
مریم ۱۰ سالی میشود ازدواج کرده است. چند سال ابتدای زندگی مشترک، قصد فرزندآوری نداشتند، اما بعد از چند سال متوجه شدند که همسرش دچار مشکل ناباروری است. از همان زمان، هزینههای دوا و درمان شروع میشود و یکییکی به بهترین پزشکان مشهد در این زمینه مراجعه میکنند و به گفته مریم، در این سالها به اندازه سرمایه لازم برای خرید یک خانه هزینه کردهاند.
«همسرم چندین بار در بیمارستانهای مختلف تحت درمان قرار گرفت. برای درمان حتی به تهران و یزد هم رفتیم که نتیجهبخش نبود. بخشی از مبلغ ویزیتها را بیمه میداد، اما تأمین داروهای درمان ناباروری نیز که بهسختی پیدا میشود هزینه بسیار سنگینی در بر دارد، بهویژه به این علت که پزشک به ما گفته بود از داروهای خارجی استفاده کنیم تا اثربخشی بهتری داشته باشد. تنها یک آمپول خارجی دانهای ۵۰۰ هزار تومان بود که باید مدتی هرروز تزریق میکردم.»
او معتقد است هر درمانی که برای این مشکل در علم نوین یا طب سنتی هست، از حجامت تا زالودرمانی، انجام دادهاند و تنها یک نسخه پزشک طب سنتی یک میلیون تومان هزینه در بر داشته است. «یک مرتبه آییوآی و ۲ مرتبه آیویاف انجام دادم و ناموفق بود. این عملها بسیار پرهزینه بود. هزینهای که میکنیم در برابر پولی که بیمه پرداخت میکند ناچیز است. اعلام کردهاند که سقف بیمه ناباروری برداشته شده است، اما توضیح ندادند دقیق در چه زمینهای این سقف برداشته شده است.»
مریم میخواست از رحم اجارهای استفاده کند، اما به او گفتند مشمول بیمه نمیشود. او بر این باور است که اگر سیاست دولت این است که زوجین فرزندآوری بیشتری داشته باشند، دستکم سیاستهای حمایتی به خرج بدهند و بخشی از هزینهها را تقبل کنند. «مراکز دولتی آنقدر شلوغ است و برای نوبتدهی معطل میشوی که حاضری قرض کنی یا حتی وسیله خانهات را بفروشی و از طریق مراکز خصوصی اقدام کنی. من و همسرم هردو کارمند هستیم و برای تأمین هزینهها از پدر همسرم کمک میگرفتیم. در غیر این صورت، نمیتوانستیم در این مسیر بمانیم. مشکل دیگر این است که بعد از کاشت جنین، بهتر است مادر تا ۲ هفته استراحت مطلق داشته باشد، اما پزشکان این مرخصی را نمیدهند. محل کار نیز چنین شرایطی برایش توجیه ندارد و یکی از جنینهایم در مأموریتی که داشتم سقط شد.»
عوارض مصرف داروها گریبانگیر مریم نیز شده است. به گفته خودش، بر اثر مصرف داروها، مانند یک بادکنک ورم کرده است و از سال گذشته نیز کیست سینه برایش ایجاد شده که ممکن است در پی مصرف داروها باشد. «وقتی همه رنجها و هزینههای این مسیر را تحمل میکنی و نتیجه نمیگیری، انگار یک سطل آب یخ روی سرت میریزند. یکی از دلایلی که توانستهام این شرایط را تحمل کنم، این است که همسرم من را همراهی میکند.»
مریم و همسرش بعد از سالها طی مسیر درمان، از طریق لقاح مصنوعی، جنینهای فریزشدهای دارند که در یک مرکز نگهداری میشوند تا زمانی که به رحم مادر منتقل شوند. «گفتند تا ۱۰ سال این جنینها را نگهداری میکنند. البته باید هرسال هزینهای برای نگهداری بپردازیم. یک سال است که تکاپو برای باروری را رها کردهام، زیرا خیلی از نظر روحی خسته شدهام و از لحاظ جسمی نیز به هم ریختهام، علاوه بر اینکه خلق و خویم تغییر کرده و زودرنج و عصبی شدهام، از این میترسم که دوباره دچار ناکامی شوم. از طرف دیگر، هنوز نتوانستهام به خودم بقبولانم که بچهای را به سرپرستی قبول کنم.»
اگر روزی گذرتان به اطراف مراکز درمان ناباروری بیفتد، متوجه غمی که در چشمان این آدمها جا خوش کرده است میشوید. شاید اگر فرزندی داشتند، اکنون در یک شرایط مالی هرچند متوسط، زندگی خوبی داشتند، اما نبود حمایت مالی، اوضاع نابسامانی را برایشان رقم زده است. امید است حرف و عمل مسئولان در این زمینه برابر شود.