متین نیشابوری - خونسردی و بی تفاوتی اش حالم را گرفته بود. میگفت حوصله ام را ندارد و هرموقع میخواستم دو کلمه حرف حساب بزنم خودش را سرگرم کاری میکرد. فکر و ذهنم حسابی درگیر این ماجرا شده بود. یعنی چه اتفاقی میتوانست افتاده باشد، یا چه کاسهای زیر نیم کاسه بود که منجر به تغییر همسرم در سال اول ازدواجمان شده بود.
مرور این سؤال برایم عذاب آ ور بود و به تلافی رفتارهایش من هم به او بی توجهی بیشتری میکردم. یک روز برادرم را در جریان موضوع قرار دادم به جای اینکه آرامم کند، بیشتر مرا دل به شک کرد. چه فکرهای شومی که به سرم نینداخت. شک و ظن مثل موریانه مغزم را میخورد. با خودم میگفتم نکند حرف مرد دیگری در میان باشد. همسرم را با دقت زیر ذره بین قرار داده بودم و میخواستم مچ او را بگیرم.
یک روز خودم را به خواب زدم و زیرچشمی او را زیر نظر گرفتم. رفتار عجیبی داشت. آرام و پاورچین به سمت من آمد و گوشی تلفن همراهم را برداشت و بی سر و صدا بیرون رفت. سرش توی گوشی تلفن بود که بلند شدم و به طرفش رفتم با دیدن من رنگ از رویش پرید انگار جن دیده است. جیغ میکشید و هرچه میگفتم گوشی تلفن را پس بده مقاومت میکرد. گوشی را به زور از دستش کشیدم. باور نمیشد که چه میبینم. دنیا روی سرم آوار شد و روی زمین نشستم. به چشم هایش نگاه کردم او هم به دیوارتکیه داده بود و اشک میریخت. سرم را پایین انداختم و چیزی نگفتم. دیگر حرفی نداشتم که بزنم. رفتم و برایش یک لیوان آ ب خنک آوردم.
آن شب هیچ صحبتی بین من او رد و بدل نشد. روز بعد از همسرم خواستم تا پیش یک مشاوره برویم. حرفهای دلش را شنیدم و از شرم نمیتوانستم سرم را بالا بیاورم.
من و مریم یک سال و نیم قبل با معرفی یکی از همسایه هایمان ازدواج کردیم. او و خانواده اش با ما خیلی راه آ مدند و خداوکیلی هیچ سنگی جلوی پایمان نگذاشتند. جشن عروسی مان خیلی ساده و بی ریا برگزار شد. همسرم زنی آرام و قانع است و به قول معروف آ زارش به کسی نمیرسد. افسوس که قدرش را ندانستم. مریم در مرکز مشاوره میگفت بی توجهیهای من دلسرد و سرخورده اش کرده است.
او از گوشی تلفن همراهم برای خودش پیامهای عاشقانه و عاطفی میفرستاد و بعد هم بلافاصله پیامها را از روی گوشی ام حذف میکرد. میگفت وقتی این پیامها را میخوانده آ رامش میگرفته و گاهی نیز متنها را به خواهرش نشان میداده تا بگوید من چقدر دوستش دارم. با این حرفها تازه فهمیدم چقدر اشتباه کرده ام. تا قبل از این تصور میکردم یک مرد باید خیلی جدی و سخت گیر باشد و همسرش وظیفه دارد به او محبت کند و احترام بگذارد. اما حالا میفهمم مرد موفق کسی است که از نظر روحی و عاطفی شریک زندگی اش را سرشار از عشق و علاقه کند و هیچ وقت همسرش را تنها نگذارد.