باز هم هفته کتاب و کتابخوانی و روز کتابدار و توجهها معطوف به این گنج ارزشمند شد.
کتاب برای من واژهای است آشنا و غریب! بله درست متوجه شدید کتاب برای من که یک کتابدار هستم آشنای غریبی است. آشنا از آن جهت که همه ما انسانها از تولد و حتی شاید خیلی قبلتر از آن با کتاب مأنوس بودهایم و همچنان خواهیم بود. اما غریب از آن جهت که همه روزه و همه ساعتهای عمرمان را بیتوجه به این دیر آشنای غریب، یار مهربان و دوستداشتنی هستیم و همواره از کنارش به سادگی عبور کردهایم و گذشتیم. من معتقدم این کتابها هستند که انسانها را میسازند. شاید حرفم کمی عجیب به نظر برسد، اما واقعیت همین است. مطالبی که از گذشتگان سینه به سینه به ما رسیده است خود کتابی است گویا و این باور را در ما تقویت میکند که انسانها خود یک کتاب گویا هستند.
چرا تمام روزها روز کتاب نباشد؟
هفته کتاب؟ چرا تنها یک هفته را به نام کتاب میزنیم؟ چرا تمام روزهای خوب خدا روز کتاب و کتاب خواندن نباشد؟ چرا عادت کردهایم فقط در سال یک هفته را به این مقوله اختصاص دهیم. چرا تنها در این هفته تمام رسانهها اعم از روزنامهها، رادیو، تلویزیون و اینترنت با تمام فضای مجازیاش دم از کتاب و کتابخوانی میزنند و آمارهای درست و غلط از سرانه مطالعه ارائه میکنند؟
به عقیده من که همکار کتاب هستم او زیباترین و نزدیکترین چیز به سرشت آدمی است. خواندن کتاب نگاه آدمی را تغییر میدهد و لذت وصف ناپذیری به انسان میبخشد. خواندن کتاب میل به یادگیری و دانش را شدید و شدیدتر میکند. با مطالعه است که زبان انسان گویا و فصیح میشود. در یک کلام خواندن کتاب جان و دل را آرام میکند. حال از ورودم به کتابخانه شهید مطهری ۱۸ سال میگذرد و من در این سالها شاهد رشد و شکوفایی افرادی بودم که دوست کتاب بودند و علاقه خود را با خواندن او به اثبات میرساندند. من نیز در این بین در موفقیت آنها سهیم هستم، زیرا آنها را هدایت و راهنمایی کردهام. من از موفقیتهای تک تک آنان و حال خوشی که با خواندن کتاب به دست آوردند به خود میبالم.
خاطرات من از کتابخانه
امسال همچون سالهای گذشته در هفته کتاب روی صندلی در مقابل کتابهای چیده شده در قفسهها مینشینم و آلبوم خاطراتم را در کتابخانه شهید مطهری که خانه روح من است ورق میزنم. چه خاطرات خوب و شیرینی در اینجا دارم کهای کاش میشد با دیگران آنها را سهیم کنم. ناخودآگاه به یاد روزی میافتم که دانشآموزی دبستانی به دنبال کتابی از احادیث ادیسون آمده بود و ناخودآگاه میخندم و به پشت سرم که در ورودی در آنجا واقع است نگاه میکنم. من در تمام گوشه و کنار این کتابخانه خاطره دارم. حتی در ورودی که یک بار در آن با صحنه عجیبی مواجه شدم. یادش بخیر انگار همین دیروز بود که در کتابخانه را گشودم و با موشهایی مواجه شدم که صفحات کتابها را با خود میکشیدند و میجویدند. گویا در بین کتابها و صفحات آنها به دنبال مفهومی خوشمزهتر بودند تا با خود نزد خانواده ببرند.
خاطرات من و کتاب
امروز که در محل کارم حاضر شدم یاد سخن نویسنده معروف ویکتور هوگو افتادم که گفته است خوشبخت کسی است که به یکی از این دو چیز دسترسی دارد یکی کتاب خوب یا دوستانی که به کتاب دسترسی دارند. با توجه به این تعریف است که من حس میکنم خوشبختترین انسان روی زمین هستم. چون با کتابهای خوب سر و کار دارم، هم دوستان و همکارانی دارم که عاشق کتاب هستند و با آن سر و کار دارند.