پدیدههای تاریخی در بستر جغرافیایی شکل میگیرند و در طول زمان به امری انتزاعی و عنصری جامعهشناختی تبدیل میشوند. منطقه تاریخی توس در خراسان رضوی و در شهر مشهد در چرخه بازآفرینی شهری دستخوش دگردیسی شده و این امر میتواند در بازشناسایی هویت از درست رفته قلمداد شود.
حکیم فردوسی که از او به نام پدر سخن فارسی یاد میکنند همچون نگینی درخشان در دوره مهم تاریخی غزنویان در آسمان ایران زمین و خراسان بزرگ درخشید. هر چند تلاشهای سلسلههای پیشین ایرانی، چون طاهریان و سامانیان راه را برای اعتلای کهنالگوهای گذشته و تشویق ادیبان، فلاسفه و دیگر دانشمندان هموار کرده بود. اما او بود که توانست کار دقیقی شاعر را پی گیرد و شالودههای تاریخی و اسطورهای باستانی را به سرانجام برساند. حکیم فردوسی در زمانهای زیست که به قول خودش: زمانه سراسر جنگ بود/به جویندگان بر جهان تنگ بود.
راوی کتاب سترگ شاهنامه که بیشک باید آن را طولانیترین منظومه تاریخی جهان نام برد که قریب به ۳۰ سال تمام وقت شاعر سخن پارسی را گرفت. شاهنامه به قول خود حکیم افسانه نیست، تو این را دروغ و فسانه مدان/ به رنگ فسون و بهانه مدان.
بهدرستی شاهنامه را باید حافظه تاریخی و ملی یک کشور در درازنای تاریخیاش دانست. فردوسی به قول محققان یک ایرانشهر را پیکربندی کرده که حدود و سرمرزهای آن از یک سو پهلو به چین و از سوی دیگر تا روم را مشتمل میشود. او در اینکار شگرف انسانشناسی، جامعهشناختی، نجوم، فلسفه و سرانجام ایدئولوژی را بر هم میآمیزد و در متن تاریخیاش فریاد اخلاق، جوانمردی، قدرت و عظمت یک کشور را نشانه میرود. ترکیب خارقالعاده تخیل و واقعیت، پیروزی و شکست، نیکاندیشی در برابر بدگمانی، خیریت در مقابل شر و خرد در مقابل بیخردی را همانند سکانسهایی دقیق از ابتدا میشمارد و همگی را اسطورهوار و رمزگونه برای آنکه از یادهای مردمان نرود در دل متون تاریخی سلسلههای تاریخی در ادوار مختلف تا حمله اعراب به ایران روایت میکند. شاهنامه نماد خشم و غرور یک ملت، فریاد در مقابل تظلم و دادخواهی و همچنین جشنها و شادمانیها در بزنگاههای تاریخی در بستر طبیعی گردش زمانه بودهاست. راوی راه خودش را میداند، نقشه راهش را مشخص کرده و حتی قبل از دست بردن به این کار از مشورت چند دوست بهره برده است همو گوید: به شهرم یکی مهربان دوست بود/ تو گفتی که با من به یک پوست بود.
در راهی که برای شاعر کامی ندارد، اما نامی دارد و او بهدرستی میداند که هیچ کس دیگر نه میتواند راه او را برود و نه میتواند همانند شاهنامه کتابی خلق کند. در جایی او میگوید: بناهای آباد گردند خراب/ ز باران و از تابش آفتاب، بیفکندم از نظم کاخی بلند/ که از باد و بارن نیابد گزند. فردوسی با تلفیق رمزگونه از آیینهای پیشین خود یعنی مهرپرستی و حتی زروانپرستی، خود را در غبار زمانه محبوس نمیکند و با همگامشدن با همعصران مسلمان خویش نظر آنان را جلب میکند و در جایی میگوید: که من شهر علمم علیام در است/درست این سخن قول پیغامبر است.
هر چه بوده فردوسی آینده ایران را در برابر خودش قرار داده است و غبار هزار ساله از سرایش شاهنامه مؤید تکثرگرایی قومیتی، نژادی، زبانی و فرهنگی است که حتی امروزه ما آن را در سرزمینمان میبینیم.