محمدرضا هاشمی | شهرآرانیوز؛ به نظر میرسد پایتخت هرچه بزرگتر میشود، ناهنجارهای اجتماعی اش هم بی رحمانهتر و خشنتر میشود و خود را بیشتر به رخ میکشد. ناهنجارهای بدقوارهای که حالا خانه به دوشان تهران با آنها دست در گریبان هستند و با زندگی شان عجین شده است.
هرچه تهران بزرگتر شد، زندگی برای بی خانمان هایش سخت و سختتر شد و آنها مجبور شده اند برای در امان ماندن از سوز سرمای زمستان به گودال ها، گورها و هرجای گرم دیگری پناه ببرند. هنوز چند هفته از گزارش بی آر تی خوابی نگذشته گودال خوابی سربیرون آورده تا ما روی بد زندگی را ببینیم.
«بنفشه سام گیس» گزارش خود را این گونه آغاز کرده است: «بعد از آخرین چراغ، هرچه نور و صدا بود، همه رفت. انگار به غاری از تاریکی و سکوت پرت شده بودیم. دامن تهران را سربالا میرفتیم و دانههای برف خشک، مثل صدها پولک سفید، مینشست روی زمین و صدا، فقط همین ترک خوردنهای تنِ تُرد برف زیر پای ما بود. هوا انگار رویهای از یخ داشت.
هر دم از هوا، انگار لایهای از یخ بود که تیز و سرد، تا اعماق درونت را میخراشید. چشمهای مجید، ما را در تاریکی جوریده بود و از دور، تپ تپ تخت کفشش را شنیدیم که سرازیری را میآمد سمت ما. منتظر ما بود. به ساعد سپرده بود که «امشب مهمان دارم». ما، من و نیما، مهمان مجید و رضا بودیم. مهمان گودال خوابهای دامن تهران. رضا را قبلا دیده بودم. به اندازه چند دقیقه، وقتی با آخرین قطار مترو برمی گشت. تصویری که از رضا یادم بود، پلکهایی بود که بالای ماسک و پایین کلاه بافتنی اش، روی مردمکهایی گشاد و چشمهایی متورم، ورق میخورد. گفت: «خونه داریم. با رفقامون.»
روایت گودال خوابهای تهران تنها بخشی از واقعیت امروز شهرهای بزرگ است، انگار شهرها هرچه بزرگ و بزرگتر میشوند، فقر دست آدم هایش را میگیرد و با خود به حاشیه میبرد، به جایی که دست از آدمها دور باشد. در این شبهای سرد زمستان بسیاری سرپناه ندارند و در تاریکی شب، سوی چشم هایشان را به نقطهای میدوزند تا شاید بتوانند، شبها برای چند ساعت به آنجا پناه ببرند، آنها گرم نمیشوند، اما میتوانند ادای انسانهای خوشبخت را درآورند، اینکه سرپناهی برای چند ساعت زندگی گیرشان میآید.