الهه نظری | شهرآرانیوز؛ خورشید نهم دیماه ۵۷ در حالی غروب کرد که عدهای از مردم انقلابی مشهد به آسمان عروج کردند و طلوع انقلاب را ندیدند، اما با شهادت آنها بود که انقلاب اسلامی به پیروزی در ۲۲ بهمن ۵۷ انجامید.
در سال ۱۳۰۶ دختری در خانواده چراغچی به دنیا آمد و این خانواده مذهبی از تولد دومین فرزند خود مسرور شدند و نامش را بتول گذاشتند. دوران خردسالی بتول در دامان پرمهر مادر گذشت و درس ایثار و ازخودگذشتگی را از او آموخت. با سپری کردن دوران کودکی، تا چهارم ابتدایی تحصیل کرد، ولی به دلیل پایبندی به اعتقادات اسلامی و شرایط آن زمان، از ادامه تحصیل صرف نظر کرد و در منزل، خواندن قرآن و کتب اسلامی را ادامه داد.
پدر مرحومش، نجفعلی چراغچی، مسئول مسجد گوهرشاد بود. بتول اوقات فراغت خود را با کارهای هنری از قبیل قلاببافی و گلدوزی سپری میکرد. رابطه حسنهای با والدین داشت و ایشان را بسیار تکریم میکرد و در بیان عقاید و امر به معروف و نهی از منکر قاطعیت داشت. مقید به حجاب بود و دیگران را نیز به آن دعوت میکرد.
او در نوزدهسالگی، خانه پدری را که در خیابان بازارچه، نزدیک حرم مطهر رضوی، بود ترک کرد و به خانه بخت رفت. به این ترتیب، عباسعلی روشنروان که فردی متدین بود و در بالا خیابان سکونت داشت و با نجاری امرار معاش میکرد، پس از زیارت کربلای معلی، زندگی مشترک خود را با بتول آغاز کرد. حاصل این زندگی، پنج دختر و دو پسر شد.
قبل از انقلاب، با خانواده و چهار دخترش که ازدواج کرده بودند، در تظاهرات شرکت میکردند. این تظاهراتها ادامه داشت تا در روز آخر ماه صفر که بنا به دعوت امام امت، تظاهرات نهم دیماه ۵۷ در مشهد صورت گرفت، روزی که فریادزنان، مردان و کودکان معصوم به خون نشست، شعارها به موج عظیمی مبدل شد و فریاد «نصر من ا... و فتح قریب» را نوید داد.
در این روز، شهید بتول چراغچی با نوه خردسالش به خیابان آمد تا آزادیخواهی خود را فریاد بزند، ولی صدایش را در گلو خفه کردند. مردم برای تظاهرات، از چهارراه شهدا حرکت کردند.
آن روز، تعداد بانوان خیلی زیاد بود. به همین دلیل و برای برقراری نظم و امنیت بیشتر، خانمها در جلو و آقایان در پشت سر قرار گرفتند. جمعیت به چهارراه استانداری رسیده بود که با صدای وحشتناک تانکها، متفرق شد و عدهای به خیابانهای فرعی مثل خیابان بهار رفتند، اما با اعلام این خبر که ارتش به مردم ملحق شده است، جمعیت بازگشت.
عدهای سربازان را میبوسیدند و شعار میدادند: «چرا برادرکشی؟» و «برادر ارتشی، خوش آمدی!». ناگهان گروه نظامی ارتشی به میان جمعیت آمد. فریاد مردم در میان صدای مهیب تانکها محو شد و تانکهای ارتش به مردم هجوم بردند.
وقتی این اتفاقات تصورناپذیر رخ داد و مردم متوجه این توطئه و فریب شدند، دیگر امکان فکر کردن نبود. در آن روز، تعداد زیادی از تظاهراتکنندگان زیر دست و پا له شدند و برخی خفه شدند. برخی نیز همچون شهیدان غلام پیوندی و نیکفرد هدف اصابت گلوله قرار گرفتند.
شهید بتول چراغچی چادرش را به چادر یکی از خانمهای دیگر گره زده بود. همین باعث شد امکان فرار از صحنه هجوم تانکها برایشان فراهم نشود و هردو زیر تانک رفتند.
در حادثه این روز، نوه خانواده بر اثر شکستگی سر به بیمارستان منتقل میشود و بتول چراغچی بر اثر عبور تانک از روی بدنش، جان خود را فدای انقلاب میکند و مانند بسیاری دیگر، به سوی معبود رهسپار میشود.
پس از دو روز، از سردخانه امامرضا به بهشت رضا تشییع و در جوار دیگر شهدا دفن میشود. او در پنجاهویکسالگی به شهادت رسید.