گفت‌وگوی وزیر خارجه طالبان و رئیس دفتر سیاسی حماس درباره غزه نماینده مردم مشهدوکلات در مجلس شورای اسلامی: دولت مقتدر از دل کابینه منسجم بیرون خواهد آمد تماس رئیس قوه قضاییه با رئیس یک بانک برای پیگیری حکم یک متهم + فیلم انتقاد رئیس قوه قضائیه به حکم سنگین یک قاضی درباره مهریه + فیلم مقابله با یک‌جانبه‌گرایی آمریکا، محور گفت‌وگوی سفیر چین در ایران با مقامات وزارت امور خارجه «مرکز اسلامی هامبورگ» از سوی دولت آلمان تعطیل شد دستگیری ۲ نفر از رهبران گروه‌های داعشی و تکفیری توسط وزارت اطلاعات انهدام چهار باند قمار اینترنتی با گردش مالی ۱۸۰۰ میلیارد ریال موافقت اداره کل راهداری خراسان رضوی با حذف عوارض در مرز دوغارون رئیس جمهور منتخب: رفع نیازهای مردم، با همدلی و همگرایی محقق خواهد شد حقوق بازنشستگان نیرو‌های مسلح دوبرابر شد | متناسب‌سازی حقوق بازنشستگان به‌زودی اجرا می‌شود نامه محمود عباس به ترامپ پیش از دیدار او با نتانیاهو منتشر شد سردار نائینی، سخنگوی سپاه پاسداران شد معاون وزیر امورخارجه روسیه: هیچ‌کس نمی‌تواند میان تهران و مسکو شکاف ایجاد کند واکنش وزارت خارجه به انتشار گزارش کذب جاوید رحمان علیه ایران گمانه‌زنی‌ها از احتمال حضور نخست‌وزیر پاکستان در مراسم تحلیف پزشکیان دادستان دیوان محاسبات کشور انتخاب شد فرمانده نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران در مشهد: مرز‌های جمهوری اسلامی ایران امن‌ترین مرز‌های دنیا هستند | تعهد سه‌ساله برای انسداد مرز شرقی کشور + فیلم ادعای جدید آمریکا: ۳ سکوی پرتاب موشک ارتش یمن را هدف قرار دادیم رئیس دیوان محاسبات کشور انتخاب شد
سرخط خبرها

روایت رهبر انقلاب از حمله شبانه‌ ساواک به منزل ایشان

  • کد خبر: ۹۸۶۶۸
  • ۲۰ بهمن ۱۴۰۰ - ۱۲:۴۵
روایت رهبر انقلاب از حمله شبانه‌ ساواک به منزل ایشان
پیروزی انقلاب اسلامی در نتیجه مجاهدت و از خود گذشتی هزاران مرد و زن آزاده است که به رهبری امام خمینی(ره) توانستند بعد از سال‌ها ایستادگی و با توکل بر خدا بر رژیم ستم‌شاهی به پیروزی برسند. روایت رهبر انقلاب از حمله شبانه‌ ساواک به منزل ایشان را در ادامه بخوانید.

به گزارش شهرآرانیوز؛ در اواخر یکی از شبهای زمستان آن سال [۱۳۵۶] در خواب بودم که در زدند. از خواب بیدار شدم و طبق عادتم بدون اینکه بپرسم پشت در کیست، شخصاً برای باز کردن در رفتم. یک ساعت به اذان صبح مانده بود و افراد خانواده در اندرونی خوابیده بودند. در را که باز کردم، دیدم افرادی با مسلسل و هفت‌تیر ایستاده‌اند!

به ذهنم گذشت که آنها عدّه‌ای چپی هستند و قصد تصفیه مرا دارند؛ چون در آن زمان آقای بهشتی به من اطّلاع داده بود که چپی‌ها دست به کشتار و تصفیه اسلام‌گراها زده‌اند، و از من خواسته بود که هشیار و مواظب باشم. چپی‌ها در کرمانشاه شبانه به منزل آقای موسوی قهدریجانی ریخته بودند، دست و پای او را بسته بودند و قصد کشتنش را داشتند که در یک حادثه غیرمنتظره توانسته بود بگریزد و از مرگ نجات یابد. این مسئله هنوز در ابهام است و برای روشن شدن آن اقدامی نکرده‌ایم.

به محض آنکه چنین فکری به ذهنم آمد، فوری به بستن در اقدام کردم. آنها کوشیدند مانع بسته شدن در شوند، امّا‌ ترس از مرگ به من قدرت بخشید و زورم بر آنها چربید و در را بستم. بعد به فکرم رسید که آنها ممکن است از دیوار بالا بروند یا از راه دیگری وارد خانه شوند. آنها با اسلحه خود شروع به کوبیدن به شیشه ضخیمی که روی در منزل بود، کردند و آن را شکستند.

در همان حال که من به راهی برای نجات می‌اندیشیدم، یکی از آنها فریاد زد: «به نام قانون، در را باز کن». از این حرفشان فهمیدم که از مأموران ساواک هستند. خدا را شکر کردم که بر‌خلاف تصوّر من، آنها از چپی‌ها نیستند. به سمت در رفتم و در را باز کردم. شش نفری حمله کردند و در میان درِ بیرونی خانه و درِ محیط اندرونی، با خشونت و بی‌رحمی مرا به باد کتک گرفتند.

در آن هنگام مصطفی که دوازده سال داشت، بیدار شده بود و از پشت شیشه نازکی که میان من و آنها حایل بود، با حیرت و شگفتی به صحنه کتک خوردن پدر می‌نگریست و فریاد می‌زد. ساواکی‌ها بی‌رحمانه به کتک زدن من با مشت و لگد ادامه دادند و مخصوصاًً با نوک کفش خود به ساق پای من ضربه می‌زدند. سپس به من دستبند زدند و دستور دادند جلو بیفتم و به سمت داخل منزل بروم. به آنها گفتم: این جوانمردی نیست که خانواده‌ام مرا دست‌بسته ببینند؛ دستبند را باز کنید. دستبند را باز کردند و وارد خانه شدم. دیدم همسرم دلشکسته و ناراحت است و چهار فرزندش هم در اطرافش برخی خواب و برخی بیدارند. کوچکترین‌شان «میثم» بود که دو ماه داشت. به آنها گفتم: نترسید، اینها مهمانند!

مأموران ساواک به جست‌و‌جو و بازرسی خانه پرداختند و تا آشپزخانه و توالت را هم گشتند! همسرم اقدام جالبی کرد: وارد اتاقی شد که من مردم را در آن ملاقات می‌کردم. این اتاق دو در داشت؛ یکی به کتابخانه‌ام باز می‌شد، و دیگری به محیط اندرونی. همسرم اعلامیه‌های محرمانه‌ای را که در اتاق بود، جمع کرد. و من نمی‌دانم چگونه متوجّه وجود این اعلامیّه‌ها در اتاق ملاقات شده بود و چگونه توانست بدون آنکه مأموران امنیّتی متوجّه شوند، وارد آن اتاق شود. حتّی من هم متوجّه این اقدامش نشدم، تا اینکه بعدها خودش به من گفت. او این اعلامیّه‌ها را جمع کرده بود و زیر فرش گذاشته بود تا ساواکی‌ها آنها را پیدا نکنند. آنها وارد کتابخانه شدند، آن را وارسی کردند و مقدار زیادی از کتاب‌ها و نوشته‌ها و اوراق مرا برداشتند، که تعدادی از آن کتاب‌های من هنوز مفقود است.

یک ساعت یا بیشتر، تمام گوشه‌کنارها و سوراخ‌سمبه‌های خانه را گشتند، تا اینکه وقت نماز صبح فرا رسید. گفتم: می‌خواهم نماز بخوانم. یکی از آنها با من تا محلّ وضو آمد. وضو گرفتم و به کتابخانه برگشتم و آنجا نماز خواندم. بعد یکی از آنها هم نماز خواند. ولی بقیّه نماز نخواندند و به بازرسی خانه ادامه دادند. حتّی یک وجب از خانه را نکاویده نگذاشتند! به‌نظرم من از مادر مصطفی قدری غذا خواستم و بعد از او خواستم مجتبی و مسعود را که پس از بیدار شدن، دوباره به خواب رفته بودند، بیدار کند تا با آنها خداحافظی کنم. هنگام خدا‌حافظی به فرزندان گفته شد: پدرتان عازم سفر است. من گفتم لازم نیست دروغ گفته شود. و واقع امر را به بچه‌ها گفتم.

منبع: کتاب «انّ مع الصبر نصراً»، کیهان- خاطرات خودگفته‌ رهبر انقلاب اسلامی از دوران مبارزه علیه رژیم پهلوی

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->