دوختن ماسک با سلام و صلوات

بانوان خانواده شهدا به یاد روزهای جبهه و جنگ در حال دوختن هزاران ماسک برای کارگران، رفتگران و کودکان کار هستند

لیلا کوچک زاده - این روزها برای مبارزه با ویروس کرونا، خیلی ها در شهر، آستین همت بالا زده اند و هرطور که بتوانند، خدمت رسانی می کنند. یکی کارگاه شیشه شویی را به کارگاه تولید ژل ضدعفونی کننده تبدیل کرده است. خیلی ها شبانه و زمانی که همه ما در خواب هستیم، دستگاه های عابربانک، زنگ در خانه های ما و... را ضدعفونی می کنند.جوانان بعضی محله های شهر، برای افراد سالمند، خریدهای روزانه شان را انجام می دهند تا آن ها در این روزهای پرخطر از خانه بیرون نیایند. بسیاری از کارگاه های خیاطی به ویژه در حاشیه شهر، دوخت لباس های عید را کنار گذاشته و کارگاه خود را به دوختن ماسک اختصاص داده اند. کارگاه خیاطی حضرت‌علی اصغر(ع) یکی از همین مکان هاست که در آن، خانم ها داوطلبانه و با رعایت نکات بهداشتی، دور هم جمع شده اند و ماسک هایی باکیفیت تولید می کنند. این ماسک ها ویژه کودکان کار، رفتگران شهر و کارگران سر گذر است و بینشان توزیع می شود. دیدن مسئولیت پذیری این خانم ها در انجام کاری خیر که برایشان هیچ نفع مالی ندارد، دل آدم را قرص می کند. بیشتر این خانم ها که امروز پا به میان سالی گذاشته اند، همان زنانی هستند که در روزهای جنگ تحمیلی، پشت سر همسر، برادر یا پدرشان، آب ریختند و آن ها را راهی جبهه کردند. مردانشان هیچ گاه به خانه بازنگشتند؛ چون دلشان به حضور شیرزنانشان قرص بود.

 

به خاطر یک شاخه گل رز
ماجرای دوختن ماسک در کارگاه خیاطی حضرت علی اصغر(ع)، از یک شاخه گل رز شروع شد! آن روزی که خانم جواهری، مدیر کارگاه، پشت چراغ قرمز ایستاده بود و پسرک گل فروش تقاضا می کرد از او گلی بخرد. شیشه خودرو پایین بود و پسرک به شدت، سرفه و عطسه می کرد و ماسکی هم روی صورتش نبود. او برای فروختن گل های سرخش اصرار داشت. گفت وگوی خانم جواهری با او با این جمله تمام شد: «خانم! پول ندارم ماسک بخرم.» همین جمله، این بانوی دست به خیر را به فکر انداخت که کارگاه خیاطی متعلق به مجمع شیرخوارگان حضرت علی اصغر(ع) را به دوختن ماسک اختصاص دهند و ماسک ها را بین کودکان کار، رفتگرها و کارگران سر گذر توزیع کنند؛ چون این افراد توانایی مالی برای خرید ماسک ندارند و ازطرفی به خاطر شغلشان در خطر بیماری هستند.
این کارگاه خیاطی شرایط ویژه ای دارد که دانستنش خالی از لطف نیست. در اینجا، خانم های داوطلب، حدود 3ماه از سال، حضور می یابند تا ده ها هزار شنل و سربند سبز کوچک برای مراسم جهانی روز شیرخوارگان علی اصغر بدوزند؛ مراسمی که در اولین جمعه ماه محرم در سرتاسر کشور و در مساجد و تکایا برگزار می شود و شیرخوارگان، به یاد طفل سه ساله کربلا، مهمانان اصلی آن هستند. حالا همان خانم ها، در این روزها دوباره درکنار هم جمع شده اند و در کارگاه کوچک خاطره سازشان که دوستش دارند، با سلام و صلوات، ماسک می دوزند.


این همه روحیه از کجاست؟
وارد کارگاه که می شوم، قسمتی را ویژه مهمان آماده و ضدعفونی کرده اند و از من می خواهند آنجا بنشینم. چرخ ها که بیشترش چرخ های سردوز است، دورتادور اتاق پذیرایی واحد آپارتمانی چیده شده است و خانم ها پشت آن ها نشسته اند. ماسک ها و نخ ها هم از چرخ ها آویزان است. تعداد زیادی ماسک آماده شده نیز روی پارچه ای تمیز، وسط اتاق برای بسته بندی ریخته شده است. خانم جواهری می گوید که ماسک ها پس از شست وشو و استریل، بسته بندی می شود و در هر بسته، دو عدد ماسک قرار می دهند. یک کاغذ هم گذاشته اند که روی آن، توضیحاتی درباره نحوه درست شست وشوی نوشته شده است.
خانم ها آن قدر خوش رو و گرم و گیرا هستند و آن قدر اینجا سروصداست که در همین فضای کوچک، صدا به صدا نمی رسد. توی سؤال هام این را می گذارم که بپرسم این همه روحیه را از کجا دارید. چون می دانم بیشتر این خانم ها از خانواده شهدا هستند و به دلیل شهادت همسر یا یکی از اعضای خانواده، زندگی سختی را پشت سر گذاشته اند.


برای دنیا و آخرتمان
روی فرش پر از نخ های سفید حاصل از دوخت ودوز است. به این فکر می کنم که این خانم ها، وقتی خسته به خانه می رسند، تازه باید نخ ها را از روی لباس هایشان جدا کنند. آن ها هرکدامشان بخشی از کار کارگاه را انجام می دهند و مسئولیتی دارند. خانم موسویان مسئول برش هاست و چون کارگاه تولیدی پوشاک دارد، قیچی برقی را از کارگاه خودش آورده است. او کارگاه را فعلا به حالت نیمه تعطیل درآورده و اینجا مشغول شده است. می گوید با اینکه کار با آن قیچیِ سنگین، خیلی سخت است و کاری مردانه، اصلا گذشت زمان و سختی کار را متوجه نمی شود. بعد هم اضافه می کند: اگر یک دانه از این ماسک ها، به دست بیماری برسد، برای دنیا و آخرت ما بس
است.


سرعت، قانون کارگاه
کارگاه خیاطی علی اصغر، یک قانون خاص دارد؛ اینکه نباید لحظه ای، پشت چرخی خالی بماند. خانم صدیق مسئول کارگاه، این نکته را می گوید. او مدرس قرآن است و بیشتر این خانم ها شاگردان او بوده اند؛ «ما موظفیم سریع کار کنیم. به خانم ها نمی گوییم حتما به کارگاه بیایند اما اگر اینجا حضور یافتند، باید کار انجام شود و نباید برای لحظه ای پشت چرخی خالی بماند.» سرعت کارشان بالا است. در این کارگاه و با جدیتی که آن ها پیش گرفته اند، خبری از اضطراب این ویروس شاخ دار نیست؛ هرچه هست تلاش برای مقابله است. خانم صدیق این حرف را با این جمله تأیید می کند: ما وحشت نداریم اما مواظب هستیم. هر روز کارگاه را در چند نوبت ضدعفونی می کنیم و خانم ها با فاصله از یکدیگر نشسته اند و کارشان را انجام می دهند. یکی دیگر از خانم ها هم در ادامه این حرف می گوید: رهبر گفته اند در این شرایط، حفظ جان، جهاد است. پس ما هم مراقب سلامتی خودمان هستیم.


متقال های بااستقامت
همه خانم ها در کارگاه، ماسک های بازاری به دهان دارند و هیچ کدامشان، ماسک های دوخت خودشان را استفاده نکرده اند! پارچه ها اهدایی است و خیران آن را تهیه می کنند. درنتیجه آن ها به خودشان اجازه نمی دهند حتی یک دانه را برای خودشان استفاده کنند و تا شب مجبورند همان ماسک های نازک بازار را روی دهانشان تحمل کنند. آن ها هر روز از ساعت 10صبح تا 10شب در کارگاه حضور دارند.
جنس پارچه ماسک ها را متقال انتخاب کرده اند و ماسک ها دولایه است و بسیار محکم و به راحتی و با شست وشوی مناسب تا مدت ها می تواند قابل استفاده باشد. پارچه متقال، به‌خوبی هوا را جابه جا می کند و مصرف کنندگان راحت می توانند استفاده کنند و از طرفی قابل شست وشوست. خانم جواهری این ها را می گوید و به دوطاقه پارچه‌ای که تازه رسیده اشاره می کند: این ها را خیری اهدا کرده است. اما متأسفانه، این روزها، همین پارچه ها هم به راحتی در بازار پیدا نمی شود چون متقاضی زیاد دارد.
او ادامه می دهد: ما تا امروز، دو سری ماسک دوخته ایم. سری اول 5هزار ماسک و برای سری دوم، نزدیک به 2هزارتا خواهیم دوخت. ازطرفی سعی می کنیم خودمان ماسک ها را به دست افراد نیازمند برسانیم و آن ها را به هر جایی تحویل نمی دهیم، مگر اینکه بدانیم واقعا به دست مردم بی بضاعت می رسد.


ضدعفونی عابربانک های محله با اسانس نعنا!
خانم جواهری، مسئول اصلی توزیع ماسک هاست و می گوید همین امروز در بولوار موسوی قوچانی، به خانم های باغبانی که این روزها در آیلندهای میانی خیابان ها، گل کاری می کنند، چندتایی ماسک داده است. البته او فقط به دادن ماسک اکتفا نمی کند و برایشان توضیح می دهد که از ماسک ها چطور استفاده کنند و هر شب آن ها را برای ضدعفونی با آب و وایتکس بشویند. اما مدیر کارگاه علی اصغر، کار ویژه تری را هم به همراه دخترش سارا انجام می دهد؛ کاری که به نوعی فرهنگ سازی در زمان بحران محسوب می شود و خیلی از ما نیز می توانیم آن را با رعایت اصول بهداشتی انجام دهیم. آن ها هر شب در مسیر خانه شان، دستگاه های عابربانک محله را با آب و وایتکس ضدعفونی می کنند. سارا دراین باره می گوید: توی محلول، اسانس خوشبوکننده اکالیپتوس یا نعنا می ریزیم تا دستگاه بوی وایتکس نگیرد و خوشبو باشد.
حالا او و مادرش همیشه دستکش و مواد ضدعفونی کننده توی کیفشان دارند و هر جایی از شهر که حضور داشته باشند و افراد نیازمند را ببینند، از خودرو پیاده می شوند و ماسک توزیع می کنند یا اینکه به ضدعفونی کردن عابربانک ها می پردازند.


پنجره دل باز رو به زندان
پنجره کارگاه کوچک و دل بازشان، رو به زندان بزرگ مشهد باز می شود. پشت پنجره می ایستم و بیرون را نگاه می کنم. بخش بزرگی از زندان زیر نگاهم است اما یک نفر هم از این بالا دیده نمی شود. فقط یک توپ بزرگ بادی گاهی از حصار دیوارهای بلند، خودش را بالا می کشد و باز پایین می رود. معلوم است عده ای آن پایین مشغول بازی هستند. در این روزهای دلهره، دیدن همین توپ و فکرکردن به آدم هایی که در آن فضا حضور دارند و بازی می کنند، کمی آدم را آرام و دلخوش می کند. گرچه حضور بین این خانم ها که یک هفته است کارشان را شروع کرده اند و دیدن این همه اعتقاد و مسئولیت پذیری آن ها دلخوشی خوبی است. هرکدام از چرخ های اینجا به یاد ازدست رفته ای اهدا شده است. برای همین نشستن و کارکردن پشت آن ها برای دوزندگانش با احترام و دعاهای زیبا همراه است.
این خانه را هم خیری دراختیار کارگاه گذاشته است که در همین مجموعه آپارتمانی زندگی می کند. خانم ازغندی، برای احوالپرسی و گفتن «خداقوت» به خانم ها هرازگاهی به کارگاه می آید.


به خاطر پسرانم
خانم عمرانی که «بی بی زهرا» صدایش می کنند، در کارگاه از همه شادتر و سرحال تر است و دائم شوخی می کند. به من می گوید: این مصاحبه واقعی است؟ می خواهید عکس های ما را در روزنامه چاپ کنید؟ پس حتما عکس مرا بزرگ بیندازید.
اما وقتی با او صحبت می کنم و از زندگی اش می پرسم، متوجه می شوم غم بزرگی در دلش دارد. می گوید دو فرزندش در عنفوان جوانی و بعد از اینکه تشکیل زندگی داده اند و فرزند هم دارند، به طور ناگهانی بیمار شده اند و حالا با بیماری مبارزه می کنند. بعد هم با خوش قلبی بی نظیرش ادامه می دهد: وقتی پای چرخ می نشینم، برای شفای پسرانم دعا می کنم و ذکر می گویم.
هیچ کدام از این بانوان، با چرخ خیاطی و دوخت ودوز بیگانه نیستند و خیلی هایشان با همین خیاطی پس از شهادت همسر، از پس امور زندگی برآمده اند. زهرا شعبان می گوید: بعد از شهادت همسرم، شهیدرضوی، عکس بزرگی از ایشان تا همین امروز، مهمان همیشگی دیوار رو به روی میز چرخ خیاطی ام شد.


مهمان عزیز
دانستن حس و حال هرکدام از آن ها از حضور در این کارگاه و ساعت ها پشت چرخ نشستن شنیدنی است. آن ها مرا یاد مهربانی ها و عطوفت مادر خودم و همه مادران این سرزمین می اندازند، آن هم در شرایطی که می توانستند در خانه و زندگی شان راحت و بی خیال و بدون نگرانی از بیماری بنشینند و به خانه تکانی عید بپردازند. خانم صدیق می گوید: احساس می کنیم به درد می خوریم.
می گویم: شما مدرس قرآن هستید و این همه شاگرد تربیت کرده اید. می گوید: این کار لطف دیگری دارد. بعد هم اضافه می کند: شاید باورتان نشود ولی دیشب که از کارگاه به خانه رسیدم تا صبح کارهای خانه را انجام می دادم و نزدیک سحر خوابیدم و دوباره به کارگاه آمدم.
بی بی زهرای شوخ و شاد هم می گوید: وقتی اینجا هستیم، کارهای دیگرمان را با کارگاه تنظیم می کنیم و جالب اینجاست که به همه کارهایمان هم می رسیم. خانم جواهری، مدیر کارگاه که درحال بریدن کش های باریک است، می گوید: اینجا زمان کش می آید و نمی فهمیم چقدر و چگونه گذشته است. همسر شهید رجبعلی تختی هم می گوید: در این روزها، یاد زمان جبهه و جنگ افتاده ایم. آن زمان هم پشت جبهه فعال بودیم. شال و کلاه می بافتیم و دبه دبه، ترشی درست می کردیم.


هیچ وقت اعصابم خرد نمی شود
فاطمه شاپوری مقدم آخرین بانویی است که با او گفت وگو می کنم و انگار کلید سؤال من که «شادی و انرژی شما از کجاست؟»، در زندگی او پیدا می شود. وقتی همسرش به شهادت رسید، او بیست و پنج ساله بوده؛ درحالی که فرزندانی شش ساله و پنج ساله و شش ماهه داشته است. با این شرایط فرزندانش را به تنهایی بزرگ می کند. می گوید تا 18سال پای چرخ گل دوزی کرده است. و همیشه با جمله «اعصابم خرد است» مشکل داشته است! همان خنده درخشان و مهربانی را که از لحظه ورودم، روی صورتش دارد حفظ کرده است و می گوید: شاید به خاطر دخترهایم که پدرشان را خیلی دوست داشتند، همیشه روحیه ام را حفظ کردم و اخلاقم این طوری شد.
اخلاق همسرم 20 بود و من به خودم قول دادم که یک بار هم جلو بچه ها آن جمله را به کار نبرم. گفت وگو که تمام می شود، خانم صدیقی که مدرس قرآن است، بلند و با خنده رو به من می گوید: لطفا سال تولد همه دوستان ما را 1330 بنویسید تا خانم های دیگر فکر نکنند اگر سنشان از 60 بالا رفت، دیگر نمی توانند کاری کنند و باید در خانه بنشینند. همه می خندند. خانم های خوشروی کارگاه مرا با این جمله بدرقه می کنند: خانم خبرنگار، مواظب خودتان باشید.

پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->