شاعری که وطندار ماست

عاطفه رنگامیز طوسی
کارشناس ارشد ادبیات

زینب بیات، بانویی که روز و روزگارش همچون شعر فارسی با اصالت و پرمعناست، سال54 در افغانستان به دنیا آمده است. او در هشت‌سالگی از کابل به مشهد مهاجرت کرد ه و سال‌هاست ساکن مشهد است. خانم بیات یکی از زنان فعال فرهنگی و خوش‌نام در ادبیات خراسان است.
برایمان با لهجه‌ شیرین فارسی دری شعر می‌خواند، انگار با لهجه‌ی او حرف حافظ و مولانا را بهتر درک می‌کنی و به جانت می‌نشیند.
زینب بیات خاطرات زیادی از هم‌زیستی با هم‌زبانان خود در ایران دارد. او به قول مردمان افغانستان «وطن‌دار» ماست.
تحصیلاتش را در رشته زبان وادبیات انگلیسی در دانشگاه فردوسی مشهد به پایان رسانده و از نوجوانی دغدغه‌های فرهنگی و اجتماعی به خصوص در حوزه زنان، او را به نوشتن، خواندن و سرودن واداشته است تا امروز او را نویسنده و شاعر ببینیم. هم‌چنین او یک مجری پیش‌کسوت و گوینده باتجربه، موفق و دغدغه‌مند در «رادیو دری» است که در دل شنوندگان برنامه و به‌خصوص دختران جوان شنونده جا دارد و دوست‌داشتنی است. بیات کارشناس مجری برنامه زنده‌ خانواده رادیو و تهیه‌کننده برنامه‌‌های ادبی آن است. سال‌هاست مجری کارشناس برنامه میراث مشترک شبکه جام‌جم بوده و قصه‌خوان بخش افغانستان سایت «دادارک» مربوط به علوم و فناوری ایران نیز هست.«شاعر و سیب سرخ» نام برنامه‌ای دیگر از اوست که در سیزدهمین جشنواره‌ بین‌المللی رادیو به رتبه برتر دست یافت.
زینب بیات همسر شاعر، نویسنده و منتقد ادبی محمد کاظم کاظمی است. استاد کاظمی می‌نویسد و زینب بیات گویندگی و تهیه‌کنندگی می‌کند. حاصل آن می‌شود برنامه‌ «قند پارسی»، یکی از برنامه‌های شنیدنی رادیو دری. این یعنی یک زوج هنرمند وقتی دست به دست هم‌ می‌دهند یک کار خوب فرهنگی تولید می‌کنند. زندگی مشترک و همراهی سرشار از مهر زینب بیات و محمدکاظم کاظمی از سال ۱۳۷۴ آغاز شده است و سه فرزند دختر هنرمند و هم دل دارند. مجموعه‌گزیده غزلیات بیدل با گزینش محمدکاظم کاظمی را زینب بیات با لهجه‌ فارسی دری،‌ به زیبایی دکلمه کرده است و «ماهیان هیرمند» نام مجموعه‌شعری از اوست که در دست چاپ است. دغدغه‌های شعری او بیشتر مسائل زندگی مردم جامعه به‌خصوص زنان افغانستان است. با هم یکی از شعرهایش را می‌خوانیم.


درختستان
خورده پیوند باتو این دل و جان، رگ و هم ریشه‌ها و نام و نشان
نسب ما به چشمه‌ها برسد، به گل سرخ و لاله و ریحان
واژه‌ها را به لحن روشن آب، مادرم بر زبان من می‌ریخت
لهجه‌ام قند فارسی دری، کابل و بلخ و غزنه و پغمان
لب که وا می‌کنم به آهنگ شعر حافظ سرود مولاناست
شور شهنامه را به دل دارم نتوانی جدا کنی آسان
از سمرقند سیب آوردم از نشابور جام فیروزه
خوشه‌ پرطراوت انگور از هرات عزیز تا پروان
قصه‌ام می‌رسد به یک کاشی در بلندای مسجد جامع
یا به یک کارگاه کوزه‌گری در محلات کابل و کاشان
گرچه این قصه را گلوله نوشت مهر اتباع بر جبینم خورد
من همانم همان خراسانی سرو سبزی از این درختستان

پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->