اندر گفتار داستان زنان شاهنامه

شهرناز و ارنواز دختران جمشید

نفیسه زمانی
کارشناس ارشد پژوهش هنر

داستان شهرناز و ارنواز در شاهنامه فردوسی، به روزگار نابود شدن جمشید، پادشاه ایران، به دست ضحاک ماربه‌دوش برمی‌گردد.
که جمشید را هر دو خواهر بُدند
سر بانوان را چو افسر بُدند
ز پوشیده‌رویان یکی شهرناز
دگر پاکدامن به نام ارنواز
این ۲ بانو به اسارت ضحاک درمی‌آیند و به جادوی او گرفتار می‌شوند تا آنکه فریدون به خون‌خواهی پدرش، آبتین، به سوی ضحاک رهسپار می‌شود. زمانی که او پا به کاخ ضحاک می‌گذارد، ضحاک بیرون از شهر است. ارنواز و شهرناز همین که فریدون را می‌بینند، نام و نژاد او را می‌پرسند. فریدون خود را معرفی می‌کند و می‌گوید به کینه‌جویی آمده است. ارنواز و شهرناز از رنجی که بر آنان گذشته و ستمی که بر مردان و زنان رفته است سخن می‌گویند و با فریدون همدل می‌شوند.
ارنواز رو به فریدون می‌گوید:
بدو گفت: شاه افریدون تویی
که ویران کنی تنبل و جادویی
خبر به گوش ضحاک می‌رسد. او عزم شهر خود می‌کند. آن هنگام که به کاخ می‌رسد، ارنواز و شهرناز را هم‌کلام با فریدون می‌بیند که همدل با او دشنام ضحاک می‌گویند.
بدید آن سیه نرگس شهرناز
پر از جادویی با فریدون به راز
دو رخساره روز و دو زلفینش شب
گشاده به نفرین ضحاک لب
ضحاک با دشنه‌ای قصد جان آن ۲ خواهر را می‌کند اما فریدون او را در تصمیم ناکام می‌گذارد و با گرز گاوسر (گرز مخصوص فریدون) بر سر ضحاک می‌کوبد و او را در بند می‌کند.
ارنواز و شهرناز به دست فریدون آزاد می‌شوند و پس از بر تخت نشستن او، به همسری او درمی‌آیند.
فریدون صاحب ۳ پسر به نام‌های سلم، تور و ایرج می‌شود.
از این سه دو پاکیزه از شهرناز
یکی کهتر از خوب‌چهر ارنواز
سا‌ل‌ها گذشت. فریدون برای پسرانش همسرانی برگزید و سرانجام وقت آن شد تا سرزمینش را میان آن ۳ تقسیم کند. روم و خاور را به سلم و چین و توران را به تور بخشید. ایران نیز از آن ایرج شد.
سلم از این تقسیم پدر، دلش به درد آمد. او معتقد بود ایران آبادتر از اراضی سلم و تور است. نامه‌ای به تور نوشت و دل او را نیز پر از کینه کرد و او را با خود هم‌پیمان که ایرج را از میان بردارند. فرستاده‌ای به سوی پدر رهسپار کردند که حرف دل آن‌ها را به فریدون بگوید. خبر به گوش ایرج رسید اما او از برادران نرنجید و رو به پدر گفت:
که بستر ز خاک است و بالین ز خشت
درختی چرا باید امروز کشت
که هرچند چرخ از برش بگذرد
بنش خون خورد بار کین آورد
ایرج به دیدار برادران رفت و به آنان گفت:
من ایران نخواهم نه خاور نه چین
نه شاهی نه گسترده روی زمین
اما حرف‌های ایرج در دل تور اثر نکرد و تور با خنجری سر از تن ایرج جدا کرد. برادران هریک رو به پایتخت خود رفتند و تابوت ایرج را نیز به نزد فریدون رهسپار کردند.
فریدون چون مرگ فرزند دید،
همی سوخت باغ و همی خست روی
همی ریخت اشک و همی کند روی
و فرزندان شهرناز سرنوشتی دیگر برای ایران‌زمین رقم می‌زنند.

پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->