از "کویترون" تا "وزارت درد"

حسین لعل‌بذری
داستان‌نویس

اغلب ما حداقل یکی‌دوبار گذارمان به دندان‌پزشکی افتاده است، یا برای ترمیم و کشیدن دندان یا احتمالا برای جرم‌گیری. دندان‌پزشک‌ها یک وسیله جرم‌گیری دارند که اسم علمی‌اش کویترون(cavitron) است. کار این دستگاه که یک قلم ظریف روی آن نصب شده، ایجاد ارتعاشی در محدوده فرکانس 25 تا 30 کیلوهرتز است تا به‌واسطه امواج مافوق صوت، جرم دندان شکسته و خارج شود. مشابه این کار را دستگاه سنگ‌شکن کلیه هم می‌کند. یک روز هادی، رفیق نویسنده‌ام، زنگ زد که: «می‌تونی بیای که با هم بریم تا دکتر؟» من نگران شدم و سریع خودم را رساندم خانه او. خب هادی قلبش مریض بود و سیگار زیاد می‌کشید و هر خبری از این‌دست موجب نگرانی می‌شد. وقتی رسیدم دیدم هادی آرام و بی‌خیال روی مبل نشسته و همان‌طورکه دارد سیگار دود می‌کند، کتابی را گرفته جلو صورتش و می‌خواند؛ کتاب «وزارت درد» نوشته «دوبراکا اوگرشیچ» نویسنده کُروات ساکن هلند بود درباره تجزیه یوگسلاوی. گفتم: خوبی هادی؟ سرش را تکان داد. هروقت سرش را تکان می‌دهد آدم نمی‌فهمد دارد تأیید می‌کند یا نه. اشاره کرد بنشینم. ظاهرش نشان نمی‌داد حال جسمی‌اش وخیم باشد اما من او را خوب می‌شناختم؛ وقت‌هایی که کم حرف می‌زند یعنی چیزی از درون اذیتش می‌کند. باید صبر کنم تا خودش به حرف بیاید. رفتم از قوریِ همیشه گرمِ روی اجاق‌گاز دوتا چایی ریختم و آمدم نشستم کنارش. کتاب را گذاشت روی میز و لیوان چای را برداشت. گفت: «این رو خوندی؟» گفتم نه. بین چای‌خوردن دوباره پک عمیقی زد به سیگار. گفت:
- درباره فروپاشی امید است، درباره ناامیدی از درمان زخم‌ها و التیام دردها.... بعد حرفش را نصفه رها کرد و بلند شد. گفت: بیا بریم تا دندون‌پزشکی. می‌خوام جرم دندون‌هام رو بگیرم.
با خودم گفتم مردِ گُنده من را توی این گرما کشانده که باهم برویم برای جرم‌گیری. خب این‌که ترس ندارد، خودت می‌رفتی. ولی وقتی رسیدیم مطب دکتر و کار جرم‌گیری تمام شد، هادی اشاره کرد به دستگاه کویترون و گفت:
- دکتر! این با امواج فراصوت کار می‌کنه؟ درسته؟
دکتر گفت: بله، شما از کجا می‌دونی؟
هادی رو به دکتر کرد که: به نظرت مشابه همچین دستگاه، چیزی هست که بندازی توی کاسه‌ سر، هرچی درد و غم و اندوه هست بتراشه و بریزه بیرون؟ آن‌وقت بود که فهمیدم جرم‌گیری و این‌چیزها بهانه بوده؛ بهانه‌ای که به واسطه‌اش از یک درد عمیق و جان‌فرسا حرف بزند. موقع برگشت توی ماشین باز سیگارش را روشن کرد. گفتم: نکِش! مگه نشنیدی دکتر گفت دندونات رو داغون می‌کنه؟ گفت: مهم نیست.
گفتم: خب برای قلبت هم خوب نیست، برای ریه‌‌ات.
گفت: رانندگی‌ات رو بکن! این‌قدر نصیحت نکن. بعد انگار با خودش حرف بزند، شروع کرد به گلایه: این زندگیه ما داریم الان؟ فکر می‌کردم یک پُخی می‌شم که کتاب‌هام تغییر بزرگی در جهان به وجود می‌آره... .
گفتم: استاد! شما که کتابت به فرانسه ترجمه شده.
حرفم را نشنیده گرفت، صحبت خودش را ادامه داد؛ «کاش به‌جای نوشتن می‌رفتم توی کار ساخت این دستگاه‌های فراصوت.»
یک‌دفعه چشم‌هاش برق زد. رو کرد به من، گفت: فکرش رو بکن، مثلا می‌شد محدوده فرکانس رو از 30 برد به 45 کیلوهرتز که وقتی اون قلمِ هَندپیس رو به بصل‌النخاع نزدیک می‌کنی، بشه بدون ورود به مخچه، همه‌ ضایعات دردناک مغز رو بتراشه و از مجاری ادراری بده بیرون... .
استادِ فانتزی‌های این‌طوری است هادی! گفتم: آقاجان! شما اگه روی کلماتت تمرکز کنی و به بهترین شکل خلق کنی، کار همون قلمِ ارتعاشی رو برای آدم‌ها می‌کنه، ادبیات مرهمِ جان‌های...
نگذاشت حرفم را تمام کنم. گفت: بس کن این مزخرفات رو بابا! همچین می‌گی ادبیات، انگار الان کتابای ما صدهزارتا تیراژ داره. سیصدتا... سیصدتا؛ شرم‌آور نیست؟ با سیصدتا مرهم این‌همه جان و تنِ خسته باشیم؟ چیزی نگفتم. کمی بعدتر گفت نگه دار. گفتم: مگه نمی‌خوای بری خونه؟ خب می‌برمت.
گفت: نه! می‌خوام یه‌کم پیاده‌روی کنم، می‌خوام به طرح ساخت یک دستگاه فراصوت فکر کنم که بشه سنگ‌های توی کاسه‌ سر رو خرد کنه.

پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->